رمان انتقام خون پارت ۳۸
وارد آسانسور میشوم و دکمه طبقه همکف را میفشارم
از داخل آینه نگاهی به چهرهام میاندازم و شال قرمز رنگم را بر روی سرم تنظیم میکنم
با ایستادن آسانسور از آن خارج میشوم و با قدم های آرام به سمت در میروم
در را باز میکنم و پس از خروج به سمت ماشین میروم
آرمان داخل ماشین منتظرم است
در شاگرد را باز میکنم و بر روی صندلی مینشینم
لبخندی که بر لبهایم نشسته پررنگ تر میشود
_سلام خسته نباشی
نگاه مهربانش را به چشمانم میدهد
آرمان_سلام خانوم..سلامت باشی…خوبی؟
_خوبم تو خوبی؟
با لبخند جوابم را میدهد
آرمان_میبینمت خوبم
با لبخند نگاهش میکنم
_بریم؟
به سرعت چهرهاش را مظلوم میکند
آرمان_بوس منو نمیدی؟
خنده آرامی میکنم و سرم را جلو میبرم
بوسه محکمی بر گونهاش و بعد بوسه کوتاهی گوشه لبش میزنم
عقب میکشم
چشمانش نورانیست زمانی که به سمتم خم میشود و بوسه محکمی بر روی لبهایم میگذارد
عقب میکشد و درحالی که استارت میزند با لبخند میگوید
آرمان_حالا بریم
در راه هیچ کدام حرفی نمیزنیم
نزدیک به یک ساعت بعد ماشین را کناری پارک میکند
همزمان پیاده میشویم و دست در دست هم وارد ساختمان میشویم
با آسانسور به طبقه مورد نظر میرویم و با ایستادن آسانسور به سمت مطب دکتر حرکت میکنیم
داخل مطب چند دقیقهای منتظر میمانیم تا نوبتمان شود و بعد وارد میشویم
دکتر بعد پرسیدن حالم و اینکه مراقب خود هستم به من میگوید که بروم و بر روی تخت دراز بکشم
آرمان هم پشت سرم میآید و بعد از درآوردن مانتو و شالم کمک میکند بر روی تخت دراز بکشم
کمی بعد دکتر با لبخند وارد میشود
ژل را بر روی شکم کمی برجستهام میزند و دستگاه را بر روی شکمم میکشد
با استرس دست آرمان را در دست میگیرم
کمی بعد صدای دکتر باعث میشود نگاهمان را به او بدهیم
دکتر_خب……………..حال دخترمون کاملا خوبه و کلی هم سرحاله
مبهوت به یکدیگر نگاه میکنیم
کم کم چشمانم به اشک مینشیند و قطرهاشکی از کنار چشم میچکد و بین موهایم گم میشود
آرمان کم کم لبخندی عمیق بر لبهایش مینشیند و سر خم میکند
بوسه محکمی و طولانی بر پیشانیام میزند و آرام زمزمه میکند
آرمان_عاشقتم هلما
آرمان عاشق دختر است و همیشه در بین حرفهایم میگفت دوست دارد دختر داشته باشد
کمی بعد صدای دکتر را میشنوم
دکتر_شکمت رو پاک کن بیاید اونور
از شدت شوک هیچ کدام حرفی نمیزنیم
آرمان با دستمال شکمم را پاک میکند و کمک میکند مانتو و شالم را مجدد بپوشم
خیلی سریع جلوی پایم زانو میزند و کفشهایم را هم میپوشاند
قبل از بلند شدن بوسه دیگری بر موهایم میزند
دستم را در دست میگیرد و همراه هم خارج میشویم و به سمت میز دکتر میرویم
دکتر بعد از چند توصیه کوتاه اجازه مرخصی میدهد و ما آرام از مطب و بعد ساختمان خارج میشویم
داخل ماشین نشستهایم و مقصدمان خانه پدری آرمان است
مامان فرشته شب گذشته برای امشب دعوتمان کرده است
لبخند از لب هیچکدامامان جدا نمیشود
صدای آرمان باعث میشود نگاهم را به او بدهم
آرمان_هلما من خیلی خوشبختم…………..خدا خیلی دوسم داره که داره یه فرشته عین تو بهم میده
لبخندم عمق میگیرد
_دختر منم عین مامانش خوشبخته که تو باباشی
چیزی نمیگوید و تنها لبخند میزند
کمی بعد ماشین را جلوی در خانهاشان نگه میدارد و به سمتم میچرخد
آرمان_من یه چیزی اداره جا گذاشتم تو برو تو منم برم اونو بردارم سریع برمیگردم
سری تکان میدهم و بوسه محکمی به گونهاش میزنم
_زود بیا
او چشم کوتاهی میگوید
آرام از ماشین پیاده میشوم و او تا زمانی که کامل وارد نشوم همانجا میایستد
حمایتت؟🥲✨️
ستی هستی؟
هستم😁
وایستا الان میفرستم
رفتی 🥺😭😭
نه😁
نتم کند شده بودش🤦♀️🤦♀️
ممنون🥺
❤️
#حمایت از غزل گلی 🥰🥺
قربونت سعیدیی🥰🤍
عالی بودش غزلی❤️😍
نمیتونم بهت اعتماد کنم و از اونجایی ک این پارت همه چیز گل و بلبل بود قاعدتا پارت دیگه یه بلایی سر هلما میادش🤣🤦♀️🤦♀️
تایید لطفا
نفس عمیق لطفا🤦♀️🤣
خوشحالم که دوسش داشتی ستی خوشگله🥰🤍
خوب کاری میکنی اعتماد نکن😅😅😁😁
حالا شاید دلم واستون سوخت پارت بعد هم گل و بلبل باشه😁😁😆
#حمایت از غزلیی⚡🤍
قربونت نیوشیی🥰🤍
وااای یه دخمل دارن کاش چشماش مثل هلما آبی باشه
مرررسی غزاله جونم😍💜
باید به دنیا بیاد ببینیم چه شکلی میشه🙃🤷♀️
قربونت تاراییی🥰🤍
من حس میکنم ارمان سالم برنمیگرده
عالی بود🥲💜
فعلا باید صبر کنیم🤷♀️🤷♀️
🥰🤍✨️
عالی بود خسته نباشی
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم🥰🤍
خسته نباشی غزل جونم
قربونت نازنینی🥰🤍
✨اکلیلی شدم✨
امیدوارم آرمین زهرشو نریزه😒
اکلیلی بمونیی🥺✨️✨️
دیگه باید ببینیم چی میشه🤷♀️😁
قشنگ بود غزل جان
نکنه داداش ارمان تنها تو خونه باشه
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزمم🤍🥰
ایشالا که نیست🤷♀️😁
عالی بود بیب! خسته نباشی❤🌹
قربونت عزیزممم🤍🥰
احتمالا آرمان شهید میشه😂
اگه نشد من از علیرضا طلاق میگیرم
🤣🤣
بلوف خرکی🤣🤣
دقیقا 🤣
😂
تارا بالاخره برای علیرضا تولد گرفتم🥲🙄
عه واقعا بسلامتی😍
ولی حقش بود براش نگیری🤣🤣
خودمم میخواستم تلافی کنم نگیرم ولی همه چی اوکی شده بود نمیشد نگیرم
چقدرم بنده خدا ذوق کرد🤣
برای اولین بار دستمو گرفت رقصیدیم😂
سحر اینجوری مجبور پیشم بخاطر علیرضای بیچاره آرمانو شهید
هلما رو بیوه و بچشو یتیم کنم 🤣🤣🤣🤣🤣
😂😂😂😂