رمان انتقام خون پارت ۵۷
در آرامترین حالت ممکن لباسهای راحتیام را میپوشم و موهایم را همانطور بر روی شانهام رها میکنم
دستم را به دیوار میگیرم و آرام از اتاق خارج میشوم
بوی غذای پیچیده در خانه را نفس میکشم و به سمت آشپزخانه میروم
آرمان درحال چیدن وسایل داخل سینی است و با دیدنم مهربان نگاهم میکند
آرمان_غذا سفارش دادم برو بشین روی مبل بیارم برات
بیحرف به سمت مبلها میروم و بر روی کاناپه مینشینم
دروغ است اگر بگویم از توجهش قند در دلم آب نشد
کمی بعد با سینی بزرگ غذا از آشپزخانه خارج میشود
سینی را بر روی میز میگذارد و کنار مبل زانو میزند
آرمان_پاهاتو بزار روی مبل اینجوری نشین
بیحرف پاهایم را بر روی مبل دراز میکنم
کاسه سوپ را از داخل سینی بر میدارد و قاشقی سوپ را به سمتم میگیرد
لج کردهام با او که میگویم
_خودم بلدم بخورم
تکان خوردن سیب گلویش را میبینم و او آرام ظرف را به دستم میدهد
در تمام مدت خیره نگاهم میکند اما سعی میکنم توجهی نشان ندهم و تا حدودیهم موفق هستم
غذایم که تمام میشود ظرف را از دستم میگیرد و درون سینی میگذارد
باز هم نگاهش نمیکنم و حرفی نمیزنم
کمی بعد صدای آرام و گرفتهاش در گوشم میپیچد
آرمان_میدونی حرف نزدن و نگاه گرفتنت چه بلایی سر دل لامصبم میاره که اینجوری میکنی؟
دستش زیر چانهام مینشیند و سرم را به سمت خود برمیگرداند
باز هم نگاه میدزدم
آرمان_نگام کن هلما
قلبم بیفراری میکند برای آغوش پر عشقش اما دلخور هستم
مردمکهای لرزانم را به تیلههای کدرش میدوزم و او خیره در چشمهایم لب میزند
آرمان_غلط کردم………….ببخش
با لحن پر خواهشش بغض به گلویم چنگ میزند و قطره اشکی بر گونهام میچکد
کمی بر روی زانویش بلند میشود و رد اشکم را میبوسد و لب میزند
آرمان_نریز…………نریز این مرواریدا رو
اشکهایم از هم سبقت میگیرند و با هق هق لب باز میکنم
_کم………….کمترین کاری که…………..میتونستی………….بکنی این بود که…………….به حرفام گوش بدی………….بزاری حرف بزنم………….اما…………..اما نکردی
پاهایم راجمع میکنم و صدای هق هقم غم را چشمانش میریزد
_سه روز…………سه روز از فکر اینکه……………کجایی و چیکار میکنی مردم…………..از روز قبلش درد داشتم……….زنگ زدم بهت گفتی…………گفتی خوبم زنگ نزن……………گفتی یکم تنها باشم برمیگردم………..باورم نداشتی
دستم را بر روی صورتم میگذارم و صدای هق هقم بالاتر میشود
سریع بلند میشود
بر روی مبل مینشیند و محکم در آغوشم میکشد
در آغوش مهربانش هق میزنم و او آرام کمرم را نوازش میکند
آرمان_جونم………….گریه نکن……….مرگ من اینجوری نلرز…………غلط کردم هلمام………..ببخش………….منه نامردو ببخش
حرکت آرام دستش و گرمای آغوشش کمی آرامم میکند
میخوام این لجبازی را تمام کنم
دلم طاقت دوریاش را ندارد
سرم را بر روی سینهاش میگذارم و با صدای لرزان میگویم
_به یه شرط
بوسهای بر موهایم میزند
آرمان_هرچی باشه قبوله…….چه شرطی؟
دستم را بر روی سینهاش میگذارم و سرم را بالا میآورم
نگاهش میکنم و با بغض زمزمه میکنم
_قول بده تو هم منو ببخشی که اولش این فکر رو کردم
کمی نگاهم میکند و بعد سرش را پایین میآورد و لبهایش را بر روی لبهایم میگذارد
دستانم را بر روی صورتش میگذارم و با قلبم همراهیاش میکنم
با حرکت لبهایش بر روی لبهایم پروانههای رنگارنگ در دلم پرواز میکنند
کمی بعد از هم جدا میشویم و پیشانیاش را به پیشانیام را میچسباند
دستهایم را از روی صورتش را روی سینهاش پایین میکشم و به مشکیهای براقش نگاه میدوزم
آرمان_ممنونتم هلما………….تا آخر عمر مدیونتم
متعجب نگاهش میکنم که خوش با همان صدای آرام ادامه میدهد
آرمان_تا آخر عمر مدیونتم که یه فرشته عین خودت بهم دادی…
لبخندی میزنم و ناخواسته شیطنت میکنم
_فقط من نقش نداشتما
خنده آرامی میکند و نوک بینیاش را به بینیام میکشد
آرمان_کم شیطونی کن مامان کوچولو
قفل از اینکه من چیزی بگویم در آغوشش بلندم میکند
به دلیل یهویی بودنش هین آرامی میکشم و دستهایم را دور گردنش حلقه میکنم
_هین……….چیکار میکنی آرمان
به سمت اتاقمان میرود و مرا چون جسمی با ارزش بر روی تخت میگذارد
چیزی را از داخل جیبش بیرون میآورد و آن را دور گردنم میاندازد
سردی فلز گردنبند لرزی بر جانم میاندازد
آرمان قفلش را میبندد و من خیره میشوم به نگین برلیان و براق گردنبند
نگاه مبهوتم را بالا میکشم و او با لبخند میگوید
آرمان_اینو دیروز خریدم………..در مقابل چیزی که تو بهم دادی هیچه
لبخند عمیقی بر لبهایم مینشیند و با کشیدن دستش مجبورش میکنم بر روی صورتم خم شود
برای حفظ تعادلش دستهایش را کنارم بر روی تخت میگذارد و من با عشق لب میزنم
_عاشقتم
لبخند کجی میزند و سرش را در گردنم فرو میبرد و همانجا لب میزند
آرمان_من بیشتر
حمایت؟🥺😥
خسته نباشی
مرسی سعیدیی✨️🤍🥰
عالی بودددد
🥰🤍✨️
ستی جان خواهش میکنم آنلاین بودی جواب بده اینجا
میخوام پارت بفرستم تایید کنی
سعید جونم بفرس هر وقت اومد تایید کنه شاید آنلاین نباشی😄
میفرستم
قبلی رو خوندین🥺؟
چرا امروز هیچکس نیست؟😕
من هستم 🙃
بلههه
مشغول درس و دانشگاه هستن دیگه 😄
ولی زیادی سوت و کور شد سایت
اوهوم سرد عین پاییز🤣
🤣
درسته ولی حداقل سر هر آدمی چند ساعت خلوت میشه
قطعااا
منم وقتایی که سرم شلوغ هستش هم بازم میام توی سایت 🥺
از بس عشقی تو بی شیله پیله و خاکی پسر بودم میگرفتمت😂🤣
ذوق🥺🥺🤣
😂😂
یه نفرم بود اسمش بود راه پله خونه گندم اینا کجا رفت🤔 حتی پارتهای آخر بوی گندم هم پیداش نشد
لابد راه پله ی خونه ی گندم رو خراب کردی 😂
سفیر امور..هم بود
واااییی لیلا دارم میمرمم منننن
جمعه عروسی دعوتیم در به در دنبال لباس درست حسابی و ارزونم😂🤦♀️🤦♀️
کدوم شهری؟
من تهرانم
عروسی اراکه ولی😂😂😂🤦♀️🤦♀️🤦♀️
از اون طرف در به در دنبال آرایشگاه خوب و مدل مو هم هستم😂😂🤦♀️🤦♀️🤦♀️
دیگه دارم دیوونه میشم سعید
وای منم پنجشنبه خاستگاری خواهر بزرگمه از دیشب فهمیدم نخوابیدم از ذوق
سلام 🙂
تو فقط سلام کن😂
چته دختر
اعلام حضور بود😂
🤣🤣
خستمه🤕
سلام بر تو
خسته نباشی آفرین حالاخوب شد که آشتی کردن آتش بس عالی بود
خوشحالم که دوسش داشتی نازنینی🥰🤍✨️
عالییی قانون عشق perfect🥰🥰
ممنون که اشتیشون دادی غزل جان
قربونت عزیزم✨️🤍🥰
خیلی عالیه واقعا
من با این حجم از درس و خستگی بازم پارت میزارم اونوقت بعد ۸ ساعت ۲۸۵ تا ویو و ۵ تا کامنت درباره رمان گرفتم😏
واقعا امروز چخبره😕
لطفا اگه قراره عین امروز نباشید بهم بگید ساعت ۷ صبح پارت نفرستم😒
عزیزم ناامید نباش زیر رمان من که فقط نوزده تا کامنت خورده
جدید گذاشتی که من نخوندم؟
نه عزیزم همون دیروز دیگه
مال تو رو و خبر ندارم اما مال من همیشه حمایتها تقریبا خوب بود اما امروز………….
و اگه اینجوری باشه من برای اون یکی رمانم اصلا کامنت و امتیاز درست و حسابی ندارم
خدایی تو رماندونی راحته نظر دادن حالا بقیه سایتهاشو نمیدونم
بقیه سایتها هم راحته
عزیزم من اهل طعنه زدن نیستم ترجیه میدم رک بگم باز نمیدونم بقیه چرا کامنتی نذاشتن ولی خودم به شخصه اگه حمایتی نبینم متقابلا دلیلی نمیبینم دنبال کنم چرا رمانتو دوست دارم و میخونم ولی از اونطرف هم توقع دارم کارم نقد شه پیشنهادی انتقادی
منم اهل طعنه زدن نیستم
تا موقعی که اینجا بودی زیر پستهات بودم دیگه نبودم؟
من رماندونی نمیرم
بعدم نمیخوام الان فکر کنید کینهایم و میخوام تلافی کنم
اما مگه من حمایت دیدم که الان فکر میکنی از قصد چیزی نمیگم
من توی رمان دونی رمان نمیخونم و اگه همینجا ادامه میدادی قطعا دنبالت میکردم
امیدوارم ناراحت نشی
خب این چه معنی میده ؟ حتی چندبارم گفتم بیخیال لیلا حمایتش کن ولی منم زحمت میکشم شماها که غریبه نیستین هر کس از بچهها هم بیاد اونجا حمایت میشه به ستیام گفتم بیاد رمانشو اونجا بذاره این که نشد دلیل و منطق
من دلیلم رو خیلی وقت پیش گفتم وقت نمیکنم اون سایت بیام الانم که مدرسهها باز شده و رمان های خودمم به زور مینویسم
درکت میکنم منم توقع حمایت داشتم اما نشد و دیگه کلا بیخیال شدم
منم خیلی خواستم رمانم رو جای دیگه ادامه بدم ولی متاسفانه امکانش نیست و فقط برای دل خودم میزارم
دیگه حتی از هیچ کدوم از بچهها و خوانندهها توقع ندارم
که اینطور خیلی برام جالبه🤦♀️
گاهی آدم باید تو رفتاراش تجدیدنظر کنه رمان اصلا ارزش این حرفها رو نداره چون قرار نیست به کسی مدال بدن اما خب من از دوستام لااقل توقع داشتم ولی خب زوری نیست شاید دوست نداری خوب شد برام روشن شد چون رمانهای زیادی رو دوست نداشتم ولی حمایت کردم چون همین انگیزهها باعث قشنگی کار میشد .
زندگی من تو رمان خلاصه نمیشه ارزشش رو نداره بخوام این بحث رو ادامه بدم
ولی حال خوب و بد من توی رمانهام خلاصه میشه
آروم شدنم و رفع خستگی کل روزم توی حمایتهایی که وجود نداره خلاصه میشه
فکر کنم روشی که در پیش گرفتم اشتباهه
شاید هم حضورم کلا اشتباه بوده و هست
هر کسی توقع داره و منم با دیدن خیلی چیزا دلم میشکنه
آنقدری ناراحت شدم و میشم که حتی به ادامه ندادن رمانها فکر میکنم
آره تو راس میگی
انگیزه و این حمایتهای کوچیکه که یکم حال آدمو خوب میکنه
چیزی که من نه داشتم و نه دارم
آخییی الهی آرمااان🥺😂😂😍
عالی بود غزلی 💜😍