رمان انتقام خون پارت ۶۲
به سمت اتاقش میروم
وارد میشوم و درحالی که او را آرام بر روی تختش میگذارم بوسه آرامی بر روی سرش میزنم
درحالی که به سمت کمدش میروم با لحن کودکانهای میگویم
_برم یه لباش خوشجل بیارم دخملم خوشجل بشه بعد بریم مهمونی
جلوی کمد میایستم
نگاهی به لباسهایش میاندازم و حالت متفکری به خود میگیرم
_خب حالا چی بپوشیم؟
پیراهن سفیدی را که رویش گیلاسهای سرخ دارد را از داخل کمد بیرون میآورم
نگاهش میکنم و کم کم لبخندی بر لبهایم مینشیند
تصور دخترکم در آن لباس قند در دلم آب میشود
هدبند ستش را به همراه جوراب سفید رنگی از داخل کشو بیرون میآورم و به سمت تخت میروم
با لبخند پایین تخت زانو میزنم
در آغوش میکشمش و درحالی که آرام لبه تخت میخوابانمش قربان صدقهاش میروم
_قربونت برم من………عمر مامان
با آرام ترین حالت ممکن لباسش را از تنش خارج میکنم
_دختر خوشگل منی شما؟
پیراهن را به آرامی از پاهایش و بعد دستانش رد میکنم و در مقابل نق زدنش میگویم
_جونم مامان؟……………جونم………..تموم شد قربونت برم من تموم شد
بلندش میکنم و آرام به سینهام تکیهاش میدهم
زیپ لباسش را بالا میکشم و مجدد بر روی تخت میخوابانمش
جورابهای کوچکش را برایش میپوشانم و هدبندش را بر روی سرش تنظیم میکنم
با دیدنش قند در دلم آن میشود و دلم برایش ضعف میرود
به سرعت در آغوش میگیرمش و بوسه محکمی بر گونهاش میزنم
_آخ….تو چقدر ناز شدی….
محکم به خود میفشارمش که نق آرامی میزند
مجدد موهای کم پشتش را میبوسم
_جونم خوشگلم…….جونمم
با صدای آرمان سر به سمت در میچرخانم
آرمان_بدش من این فسقلو ببینم
از جایم بلند میشوم و او جلوتر میآید
پیراهن یاسی نگی را به همراه شلوار مشکی پوشیده است
موهایش را کمی حالت داده و آستینهای پیراهنش را تا زده است
آوینا را آرام از آغوشم میگیرد لباسهایش را نگاه میکند
کم کم لبخند عمیق و مهربانی بر لبهایش مینشیند
آوینا را به خود میچسباند و سرش را بر روی شانه خود میگذارد و چشمانش را میبندد
با لبخند عمیقی نگاه از صحنه زیبای پیش رویم میگیرم
ساک آوینا را بر میدارم
وسایل مورد نیاز را داخل آن میگذارم
پس از مطمئن شدن از اینکه چیزی را جا نگذاشتهام از اتاق خارج میشوم
آرمان که از اتاق خارج شده بوده بر روی مبل نشستهاست
ابتدا مانتو و شالم را میپوشم و کیفم را برمیدارم
به سمتش میروم
_بریم؟
سری تکان میدهد و از جایش بلند میشود
آرمان_بریم
آرمان آوینا را به آغوشم میدهد و ساک را از دستم میگیرد
همراه هم از خانه خارج میشویم و با آسانسور به پارکینگ میرویم
آرمان اول در را برایم باز میکند و بعد از نشستن من در را میبندد
ساک را بر روی صندلی پشت میگذارد و پس از دور زدن ماشین پشت فرمان جای میگیرد
تا مقصد حرفی بینمان زده نمیشود
کمی بعد ماشین را کناری پارک میکند
به سرعت پیاده میشود و در را برایم باز میکند
خندهآرامی میکنم و پیاده میشوم
آوینا را کمی در آغوشم جابه جا میکنم
آرمان پس از برداشتن ساک و قفل کردن ماشین جلو میرود و زنگ در را میفشارد
کمی بعد در بیهیچ حرفی باز میشود
آرمان کناری میایستد تا اول من وارد شوم
جلوتر از او حرکت میکنم و او هم پشت سرم میآید
از حیاط میگذریم
مامان فرشته جلوی در منتظرمان است
با لبخند سلام میدهم
_سلام خوبید؟
با مهربانی در آغوشم میکشد
مامان_سلام مادر تو خوبی؟
نگاهی به آوینا میاندازد
مامان_این فسقلی خوبه؟
قبل از جواب دادن من آرمان با لحن بامزهای میگوید
آرمان_مامان منم هستما
مامان نگاه چپ چپی به سمتش میاندازد و با خنده میگوید
مامان_خب حالا حسودی نکن
آرمان را هم در آغوش میکشد و بعد وارد خانه میشویم
با ورود به پذیرایی آرمین جلو میآید
از آن روز به بعد چند باری دیدمش اما هنوز هم کمی خجالت میکشم از او
با آرمان احوالپرسی کوتاهی میکنند و همدیگر را مردانه در آغوش میکشند
بعد به سمت من میآید و روبهرویم میایستد
آرمین_خوبی؟
آرام سری تکان میدهم
_خوبم مرسی
کمی مکث میکند و بعد دستش را به سمتم میگیرد
آرمین_میشه بغلش کنم؟
نگاهم را بین دستان او و نگاه متعجب آوینا میچرخانم
آوینا را آرام به آغوشش میدهم و زمزمه میکنم
_مراقبش باش
(این پارت در بی انرژی بودن کامل نوشته شده و توقع بیشتری دارم ازتون نسبت به دو پارت قبل🥲
دوستان عزیزی که میخوان یا میخواستن رمان دیازپام رو بخونن اما بخاطر پارتها و اینکه از اول نبودن حوصلشون نگرفت
فایل رمان دیازپام داخل سایت آپلود شده
خوشحال میشم اگه دوس داشتید بخونید✨️🤍🥰
ممنون خسته نباشی عزیزم
مثل همیشه عالی بود
مرسی عزیزمم✨️🥰🤍
خسته نباشی غزل جان🌟
قربونت سعیدییییی🤍🥰✨️
تو این شب به این خوبی با یه پارت قشنگترش کنیم یا نه؟ سایت نورانی شد😀✨🎈🎉🎀🎊 نازی جان حتما با شوهرت بخون پارت رو رمانتیکم هست😊
پارت دادی؟
آره همین الان
ای خدا
کل داستان یه طرف اوینا یه طرففف
عالی بود خسته نباشی
خیلی دوسش دارینا😃😃
خوشحالم که دوس داشتی عزیزمممم✨️🥰🤍
به به غزلییی پارت داد😂🥲😍
عالی بود عشقم🥰❤
کجااا بودی دلم برات تنگ شده بوددد🥲دیشب قلب بنفش رو گذاشتم نبودی😂
تورو خدا پارت بعد رو زود تر بده😘😁
اوهوم🥲
خوشحالم که دوس داشتی نیوشیی🤍✨️
قهر کرده بودم😥
انرژی نداشتم دست و دلم به نوشتن نمیرفت🥺🥺
اگه بتونم بنویسم فردا میزارم🥰
با همه قهر با ما هم قهر🥺😂😂😂
بابا به خدا جواب نیست اگه بود من تا الان گرفته بودم از همون اول تا الان من قهرم🤣سابقه دارم🤣🤣😂
هووورااا😍❤
آره میدونم جواب نیست خودمم تجربه دارم اما دست و دلم به نوشتن نمیرفت این پارت با بدبختی نوشتم🥺😥
زیبا بود قانون عشقچی میزاری اون هم 🥰
✨️🥰🤍
اگه بتونم بنویسم فردا میزارم🥰
ممنونممم🥰
قشنگ بود، نمیخوام نظر کلیشهای عالی بود رو بدم چون عالی یه کلمه کلیه و حس خواننده رو نشون نمیده، بهتره که تو فضای مجازی فیک نباشیم و هر نقطه نظری داریم راحت بیان کنیم انتقادم با زبان خوش باشه که به شخص مورد نظر کپک کنه،
این پارت خیلی اکلیلی بود🤩 حس میکنم آوینا عمو آرمینش رو بیشتر از بابا آرمان حسودش دوست داشته باشه🤣🤣 من همیشه از توصیفات لباست لذت میبرم،واقعا پر از استعداد و علاقه نویسندگی هستی
اما یک نکته ریز رو باید بهت بگم غزلی اینو از دونستههای خودم میگم که دوست دارم باهات شریک شم سعی کن کمتر به جزئیات ریز پر و بال بدی به عنوان مثال باز کردن در ماشین و…آنچنان مهم نیست که به خورد مخاطب بره بیشتر روی صحنههای مهم تمرکز کن
غیر از این نکته من اشکالی ندیدم😊
هممون مطمئناً نقص و ایرادهای زیادی داریم و این منطقی نیست که کامل و عالی باشیم نه به هیچ وجه، من اصلا خودمو نویسنده نمیدونم و خوب میدونم اشکالات زیادی دارم اما این بستر فراهم شده که بهم کمک کنیم و دانشی که داریم رو به اشتراک بذاریم
امیدوارم به دل نگرفته باشی بازم میگم تو با توجه به سنت خیلی جلوتری این یه واقعیته،این نکته رو هم چون دوست دارم وظیفه خودم دیدم بگم که کارت قشنگتر شه به هر حال باید علممون بالاتر بره دیگه😂
کامنتت کلی وایب خوب داشت لیلایی🥲✨️🤩
خوشحالم که دوس داشتی عزیزممم🥰✨️🤍
دیگه باید ببینیم چی میشه😁
مرسی از نظرت لیلایی حتما در پارتهای بعد رعایت میکنم😃
کلی با کامنتت اکلیل شدم و حال خوب دادی بهم🥺✨️🤍
خدا رو شکر😊❤
خوشحال میشم نظرات بقیه رو هم در مورد رمان خودم بدونم، اگه قرار باشه به خاطر رودربایستی نظر واقعی خودمون رو ندیم که هیچ پیشرفت و کمکی حاصل نمیشه، البته اینو باید توجه داشت که سلیقهای نباشه و نقد از راه درست گفته بشه😊 قلمت مانا آبجی غزل😘
نوش دارو روخوندم عالی بود 😘
آره خب حداقل اینکه تلخ نبود😊
منم دوس دارم ایراداتم گفته بشه و رمانم نقد بشه
اینجوری حس میکنم دارم پیشرفت میکنم🤗
ومنی که با خوندن این پارت حال خوبم بهترم شد😘🤗🤗خسته نباشی عزیزم…منم حس لیلارودارم احساس میکنم آوینا عمویی بشه بجای بابایی
خوشحالم که همچین حسی داشتی نازنینی🤍🥰✨️
چرا همتون همچین حسی دارید؟🧐😂🤦♀️
ممنون غزل جان با وجود نبود انرژی پارت خوبی بود آوینا و آرمین فکر کنم خیلی با هم خوب میشن
خوشحالم که دوس داشتی عزیزم✨️🥰🤍
دیگه باید ببینیم چی میشه🤷♀️😁
عالی بود غزل جانم🥹❤️🔥
خسته نباشی🥲
اونجایی که آرمان گفت مامان منم هستما یاد حرف علیرضا افتادم
عمم قربون صدقه ام میرفت علیرضا میگفت مامان منم پسرتم عمم گفت که چی مثلا😐😂🤦♀️
خوشحالم که دوس داشتی سحریییی🤍🥰✨️
من آنقدر دوس دارم اینجور مادر شوهرا رو
حالا از شانس گند خودم یه مادرشوهر عفریته گیرم میاد🤦♀️🤦♀️🤦♀️🥺🥺🥺😂😂😂
❌️دوستان عزیز رماندونی سایت برلی شما هم بالا نمیاد❌️❌️❌️❌️❌️
بله نمیاد
چرا دقیقا نکنه هک کردن ؟؟
اخه قبلا چند بار سایت و عوض کردن
فکر نمیکنم
قبلا مدوان هم یک روز تا عصر بالا نیومد
احتمالا مشکلی پیش اومده که درست میشه
آره برای من هم بالا نمیاد
سلام به خواهرااان گرامی😆
حالتون خوبه؟🥲
سلام ضحی جان
خیلی کم پیدا شدیا
چه بگویم که نگفته ام پیداست🤣🤣
والا وقت برای سر خاروندن هم ندارم🤣🤣
این معلما هم که از هیچ مشقی دریغ نمیکنن🤣🤣
سعید حالا بذار این و هم برات بگم یه معلم زبانی گیرمون اومده اصلا افتضااااح🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
کلا منم از معلم زبان هامون بدم میومد 😂🤣
بس که نچسب بودن🤣
سلام ضحی جونییی😃
تو خوبی؟😥
کجایی خواهر دلمون واست تنگ شودهه🥺🥺