رمان بامداد عاشقی پارت ۲
به مامان رنگ زدم گفت ی ساعته میرسن شام هم که از بیرون میخواستن بگیرن ی خورده استراحت کردم،الانا بود که برسن زیر کتری رو روشن کردم،فنجان های کمرباریک که چایی خوردن توش لذت داشت داخل سینی نقره ای مامان گذاشتم
داشتم چایی دم میزاشتم که زنگ در رو زدن
با لبخند در رو باز کردم مامان وارد شد
– سلام مامان
پشت سرش هم خاله وارد شد بغلش کردم و خوش آمد گفتم
-بفرمایید داخل خاله جان
بابا هم یکم بعد از راه رسید سبزی و میوه ای که دستش بود گرفتم و روی اوپن گذاشتم مشغول صحبت با خاله بودن
مامان:آنا مادر بیا کمک کن میز رو بچینیم
مثل همیشه با سلیقه میز رو چیدم البته این که من هیچ وقت میز رو نمیچینم هم بی تاثیر نیست
بعد خوردن شام همه رفتن پذیرایی من موندم و ظرفشویی پر از ظرف
________
روی کاناپه نشسته بودیم که خاله سر صحبت رو باهام باز کرد
-دخترم شنیدم درستو تموم کردی جایی مشغول به کار هستی؟
من:نه خاله جان فعلا همچین پیگرش نشدم
بابا:دختر من اینقدر تنبله که درسشو به زور خونده
با اعتراض گفتم:بابا
البته میدونستم داره شوخی میکنه چون تمام تلاشم رو برای درس و دانشگاه گذاشتم من
خاله:با مادرت صحبت کردم,داماد من اینجا شرکتی کار میکنه اونجا دنبال کسی واسه استخدام هستن بشه ات…مهندسی بود دیگه؟
– بله خاله جان
حالا قرار شد آدرس و شماره تماس بده فردا برم ی سری بزنم ایشالا که اوکی بشه
دیگه کم کم همه رفتن بخوابن وارد اتاقم شدم
نگاهی به اتاقم انداختم که به خاطر پنجره اش که رو به حیاط باز میشد قشنگ کرده بود اتاقم رو تم اتاقم کرمی و یاسی بود
به هرحال من خیلی دوست داشتم اتاقم رو
سرم به بالشت نرسیده خوابم برد
________
صبح با تکون های دست مامان از خواب بیدار شدم
مامان:بلند شو عزیزم ساعت ۹ صبحونه بخور اگر میخوای بری سر کار دیر نکن دیگه
-چشم مامان جان
مامان:خودتم همش خونه ای حوصلت سر میره
مامان رفت،بلند شدم رفتم پایین خاله و مامان مشغول خوردن صبحونه بودن سلام کردم که به خوشرویی جواب دادن
به صبحونه خاله برگه ی کوچیکی گذاشت رو میز نگاهی بهش انداختم کگفت
-آدرس دخترم بگو آقای اسدی منو فرستاده هماهنگ کردن
با لبخند:باشه ممنون خاله
(حمایت کنید لطفا،و اینکه نظراتتون رو در مورد پارت ها بنویسید،بعد از تایید پارت حتما پارت بعدی قرار داده میشه)
قلمت خوبه نویسنده
با همین قدرت ادامه بده !
قلمت جاودان
موفق باشی 👍🏻
💚