رمان بامداد عاشقی

رمان بامداد عاشقی پارت ۶۵

4.3
(234)

بیخیال تمام فکر و خیال ها از دانشگاه بیرون زدم
آروم قدم زنان حرکت میکردم که نگاهم به امیر خورد درحالی که نگاهش روی من بود اخم ریزی کرد و سرش رو برگردوند.

کاش منو میفهمید
کاش درکم میکرد و اون طوری رفتار نمی‌کرد من واقعا دلتنگ امیر گذشته ها بودم!

تمام مدت خیره امیر بودم
سرش رو انداخت پایین و خواست از خیابان رد بشه
ولی تمام اتفاق ها در عرض یک ثانیه رخ داد
در عرض یک ثانیه بود که سرش رو بالا نگرفت تنها صدای جیغ لاستیک ها بود که گوشم رو خراش میداد و تصویر امیر بود که روی زمین افتاده بود و از کنار سرش خونی جاری بود!

تصویر دلخراشش باعث می‌شد از حال برم اما با تمام توانم خودم رو به کنار خیابون رسوندم
ولی کاش چشمام کور میشد و نمیدیدم!

کنارش زانو زدم و اولین قطره ی اشکم روی صورتش چکید آروم زمزمه کردم
_امیر؟
ولی چرا سکوت کرده بود شاید صدامو نمیشنید با صدای بلندتری فریاد زدم
_امیررررر
زنی با دلسوزی کنارم نشست و دستش رو روی بازم گذاشت:
_پاشو دخترم خوب میشه ایشالا
و تنها صدایی که شنیدم همون صدای آروم زن بود
چشمام تار میدید و حالم بدتر و بدتر میشد
دیگه هیچ چیزی جلوی دیدم قرار نداشت جز تاریکی های محض!
…..
بوی تند الکل باعث سردردم شده بود باعث شد چشم هام رو باز کنم و روشنایی اتاق باعث بشه دوباره چشمام بسته بشه
تنها لحظه ای طول کشید تا به یاد بیارم که چه چیزی شده که من اینجا حضور پیدا کردم
و تنها تصویری که قبل از اینجا به یاد دارم چشم های بسته ی امیر بود
ناخوداگاه قطرات اشکم سرازیر میشد ولی جرئت کندن سرم رو از دستم نداشتم
خیره به دیوار های روبه رو آروم دعا هایی زمزمه کردم و جلودار قطرات اشکم هرگز نبودم!
پرستاری با سرم جدید وارد اتاق شد که سری تو جام نشستم
_ببخشید خانم.‌..امیر حالش چطوره؟
پرستار با چشم های متعجب نگاهم کرد که گفتم
_همون مردی که تصادف کرده بود
سری تکون داد
_من خبر ندارم خانم
داشت از اتاق خارج می‌شد که سری با صدای بلندی گفتم:
_من میخوام برم این سرم رو باز کنید
خواست مخالفت کنه ولی چیزی نشده بود که تنها فشارم پایین بود
همین که باز کرد سری از تخت پریدم پایین و از ایستگاه پرستاری درموردش سوال کردم!
ولی جملاتی که به راحتی ادا میکرد تمام روح و قلب منو نابود میکرد
_ایشون رو بردن کما.
ولی مگه چی شده بود!
با پاهای لرزون از کنارشون رد شدم و خودم رو به جایی که گفته بود رسوندم

دیدن امیر در اون شرایط حالم رو بدتر میکرد
نمی‌دونم چطور خودم رو به بوفه رسوندم شدید نیاز به آب داشتم
آب معدنی گرفتم و با پاهای لرزون با طبقه بالا برگشتم
صدای زنگ موبایلم اعصابم رو خط خط کرده بود
مامان بود گفتم یکی از دوستانم تصادف کرده و نمیتونم شب برم خونه
مامان قبول کرد ولی گوشی امیر که بهم داده بودن همش درحال زنگ زدن بود
به اونا چی میگفتم؟!

ترجیح دادم جوابی به اونا ندم
تمام مدت بیمارستان بودم و امیدم فقط به حرف های دکتر بود
کاش فردا به هوش بیاد وگرنه عواقب خوبی در انتظار نخواهد بود!

تمام مدت درحال راز نیاز با خدا بودم و برای فردایی بهتر دعا میکردم
بعد از خستگی فراوان از اون محیط خسته کننده بیرون زدم شاید قدم زدن حالم رو بهتر میکرد!

(ببخشید کم بود شب قراره دوباره پارت بدم پس انرژی فراموش نشه🥺)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 234

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
27 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

مهسا جون گفتیم تو بی خبری باشه زدی ناکارش کردی که 😃😃 حالا هی سکته بده مارو

Fateme
7 ماه قبل

ستی مال منم تایید کن

Fateme
7 ماه قبل

تروخدا امیر نمیره هاا
امییررر نمممیییررر
♥️عالی بود😂

camellia
camellia
7 ماه قبل

یعنی چی?!😐یه نفر فقط پیشنهاد داد امیر رو دورش کن,نگفت که بکُشیش که.😣😭تازه فقط یه پیشنهاد بود.😳

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

#حمایت از سعیدییی🥰🤍✨️

HSe
HSe
7 ماه قبل

چرا انقدر یه پیشنهاد جدی شد 🤔😕
بلایی سر امیر نیاریا

HSe
HSe
7 ماه قبل

عالی بود مثل همیشه😘😍

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

دوستان روند داستان اینطور بوده وگرنه نویسنده جون که به حرف ما داستان رو پیش نمی‌بره خونسردیتون رو حفظ کنید 😊

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

اگه امیر بمیره قهر میکنم😒😂
عالی و هیجانی😂😘

Tina&Nika
Tina&Nika
7 ماه قبل

عالی بود دلم سوخت برای امیر اریا پست فطرت 🥺🤬

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

اره ولی با رفتارش تو کافه باعث شد میانه امیر و انا خراب شه تازه با کمال پرویی شماره میدههههه اخهههه من خفش نکنممممم مهسا جان من فشارم بالا پایین میشه پارت های حرصی نزار 💙

Mahdis Hasani
7 ماه قبل

تشکر

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

پس چی شد مهسا جون کدومو میخواستی بزاری

لیلا ✍️
7 ماه قبل

وای این چند روز نبودم چیشد😟

درسته از امیر خوشم نمیاد ولی بچه خوبیه حیفه بلایی سرش بیاد😁

camellia
camellia
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

خانم مرادی من رو خیلی نگران کردی.یه چند روز نبودی,فکرم هزار جا رفت.😑نوش دارو رو که نگذاشتید چند روز, نه اینکه همیشه منظم میگزاشتید و اینجا هم خبری ازتون نبود,از بچه های اینجا هم پرسیدم کسی خبری ازتون نداشت.😓

دکمه بازگشت به بالا
27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x