رمان بامداد عاشقی

رمان بامداد عاشقی پارت ۶۰

4.6
(294)

سه سال بعد:

جلوی آینه ایستادم و با استرس آمیخته به خوشحالی رژ لب خوش رنگی که تازه گرفته بودم روی لب هام کشیدم و موهام رو درست کردم که صدای امیر بلند شد:
_جان من بس کن آنا خیلی دیر شده بدو
برای بار هزارم خودمو‌ توی آینه چک‌ کردم که امیر زودتر از مغازه خارج شد و باعث شد منم پشت سرش برم بیرون..
داشت مغازه رو قفل میکرد که نگاهم به پسر جوانی خورد که سه سال بود مغازه ی روبه رویی رو صاحب شده بود
مهراد بعد از اون کارش هرگز این ورا آقتابی نشد و اینجا رو فروخت رفت
شاید میترسید از اینکه بگم چه غلطی میخواست بکنه شایدم دلایلی دیگه ای داشت ولی به هر حال دیگه هرگز ندیدمش
_تو هپروت داری سیر می‌کنی بازم
با صدای امیر به خودم اومدم و گفتم:
_چی شده
_تازه میگه چی شده..بابا دیر شده دختر بجب خب
لبخندی به حرص خوردنش زدم و راه افتادم پشت سرش
امیر تمام این سال ها با تمام مهربونی هاش کنارم بود..کسی که بهم احساس امنیت میداد
خدا رو شاکرم به خاطر داشتن همچین دوستی!
تصمیم گرفته بودیم ادامه ی درسمون رو بخونیم و سخت تلاش کردیم تا به این که امروز بتونیم وارد دانشگاه بشیم
روزی که متوجه شدم امیر هم رشته ای من بوده قبل تر ها سر از پا نمی شناختم

امروز اولین روزی بود که قرار بود بریم و از هیجان کنترل رفتار هام دست خودم نبود و متوجه نشدم که کی رسیدیم دم دانشگاه
امیر قبل از ورودمون گفت صبر کنم چند لحظه ای
از داخل جیب شلوار مشکیش دو تا حلقه بیرون آورد و یکیش رو به سمت من گرفت
_دستت کن اینو که دردسر جدید شروع نشه
بیخیال کنایه اش شدم و سری قبول کردم و انداختم دستم
_تو حالا چرا میخوای حلقه دستت کنی بابا شاید واست ی زن گرفتیم خب
نگاه عجیبی بهم انداخت که باید سال ها برای تعبیرش فکر کنم..
لبخندم عمق گرفت:
_بیا بریم دیگه
سری تکون داد و با اخم وارد دانشگاه شد..واقعا رفتار هاش خنده دار بودن و نمی‌دونم فازش چی بود
به موقع سرکلاس حضور پیدا کردیم و قبل از اینکه امیر بخواد کنارم‌ بشینه دختری مثل جن خودش رو‌ روی صندلی پرت کرد
دندون های سفیدش‌ رو به نمایش گذاشت و گفت:
_برو بالا بشین آقا
امیر اخمی تحویلش داد و یکم بالاتر نشست حواسم پی امیر بود که دختره گفت:
_من اسمم سوگند هستش
دستشو جلو آورد که ناچار دست دادم
_آنا هستم
_اووو چه اسم قشنگی
دختر پر حرفی بود و ول میکردی تا شب حرف میزد
با ورود استاد به کلاس همه سکوت کردن و تا آخر کلاس هم هیچ کس حرفی نزد
بس که این استاده بد اخلاق و اخمو بود
وقتی تو چشم های طرف خیره میشد حتی نمیتونستی برای لحظه ای مردمک‌ چشماتو حرکت بدی
ولی خب شکر خدا این اولین و آخرین جلسه ای بود که باهاش کلاس داشتیم
جلسه ی بعدی استاد خودمون بود حالا
همین که از کلاس خارج شدیم امیر کنارم ایستاد
_چه خبر
نگاهی بهم انداخت و گفت:
_تمام مدت کنار هم بودیما
چشم غره ای رفتم که اخم رو کنار گذاشت و شد امیر همیشه شد
با لبخند گفت:
_ی نقشِ دارم آنا
معلوم نیست دوباره چی‌ تو سرش میگذره
_ببین این که تو دانشگاه دو نفر میخورن بهم و عشق در یک نگاه و این حرفا
_خب
خندید و گفت:
_بیا عملی کنم و فک کنن عاشق و معشوق هستیم
فکرش واقعا مسخره بود همین که به بوفه رسیدیم گفتم:
_نمیخواد امیر حوصله ندارم
وقتی صدای قاطع منو‌ شنید اخم کرد و ازم دور شد
چی بگم خب عین بچه ها همش قهر می‌کنه‌
کیک و نسکافه ای گرفتم و به طرف کلاس ها حرکت کردم که دیر نکنم گویا سوگند هم بود
ولی قبل از این که برسم با تنه ای که بهم خورد برگه هام ریخت زمین و نسکافه هم روش
سرمو بلند کردم که دیدم بله امیر خان بوده
ولی جای تعجب آورش اینه رفت و پشت سرش هم نگاه نکرد..
حالا زیر اون نگاه ها با عصبانیت همه رو جمع کردم و وارد کلاس شدم
با اخم دنبال امیر گشتم که در آخر کنار پسری دیدمش که لبخند شیطانی رو لبش بود

بالاخره که به هم میرسیم اون بیرون امیر خان
دوباره کنار سوگند جا گرفتم و تا آخر کلاس با امیر نه حرف زدم نه چشم‌ تو چشم شدم
*****
(پارت دوم برای امروز..اگه حماااایت ها کم باشه پارت بی پارت
پس یک یکتون کامنت بزارید تا فردا به موقع پارت بدم 😄)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 294

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
59 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تارا فرهادی
8 ماه قبل

لیلا جونم هستی اینجا من گفتم روانی با تو نبودم فدات بشم من با اون کسی بودم که به جای تو اومده
سعید پینش میکنی لیلا ببینه🥺🥺

لیلا ✍️
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

باشه عزیزم خودم فهمیدم نگاهتو اونجوری نکن دلم رفت😂🤒

تارا فرهادی
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

🥺🥺💜💜

تارا فرهادی
8 ماه قبل

اوووولین

sety ღ
8 ماه قبل

قراره با امیر خان جفت شه دوباره شکست بخوره؟؟؟🤣🤦‍♀️

یا مثلا استاد اصلی اون درسشون یکی از اون مرد چندشای گذشته اش😁😁😁

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

عمرا اگه عاقل شه😒😒😒

Ghazale hamdi
8 ماه قبل

#حمایت از سعیدیییی🤍🥰

تارا فرهادی
8 ماه قبل

چه پارت قشنگی بود🥺😍💜
اوه اوه آقا امیرم عاشق آنا شده😍💜

لیلا ✍️
8 ماه قبل

قشنگ بود و منم به جای آنا بودم با اون حرف امیر و پیشنهاد مسخره‌اش حتما یک چشم غره اساسی بهش میرفتم

ولی یه سوال اینا چرا الان دانشگاه رفتن مگه قبلا آنا تو شرکت کار نمیکرد یا امیر خودش مغازه داره نمیخوره تو سن نووجونی اینکارا رو کرده باشن مهی منو از گمراهی دربیار 😂🤕

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

آهان نمیدونستم خیلیم خوب☺

𝐃𝐞𝐥𝐬𝐚 ♡
8 ماه قبل

خیلی عالی عزیزم
خسته نباشی ♥️

Fatemeh
Fatemeh
8 ماه قبل

عالییی

camellia
camellia
8 ماه قبل

دست گُلت درد نکنه به قول اون دوستمون”سعیدژون”چرا اینقدر تهدید میکنی خو!😥پاشنه آشیلمون رو خوب شناختی ها کَلَک خودمونیم. 🤗عالیییی بود,خوش قول خودمی.😍😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘

تارا فرهادی
پاسخ به  camellia
8 ماه قبل

چه خوشحال شدیی🤣🤣
منم اگه سعید یه پارت دیگه از شاه دل بده خیلی خوشحال میشم به مولا🥺🥺🤣🤣

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

باشه عشقم🥺🥺

camellia
camellia
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

جای خوشحالی برای اونم دارم جانم.🤗😍

تارا فرهادی
پاسخ به  camellia
8 ماه قبل

🤣😍

camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

فدای تو دختر.❤

Fateme
8 ماه قبل

امیر عاشخ شدهه

Tina&Nika
8 ماه قبل

عالییی بزارررررلطفااااا🥺🥺🥺🥺🥺😿😿😿😿

Tina&Nika
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

🥰😍😊😇

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

عالی عالی عااااالیی🤗🧡

Mahdis Hasani
8 ماه قبل

عالی بوووووود

Nushin
Nushin
8 ماه قبل

فوق العاده بود هر چی بگم کم گفتم💖

Fatemeh
Fatemeh
8 ماه قبل

اینبارم آنا با گیج بازیاش حرصمون میده

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

نگا چشاشو این استیکرو نزار فکر میکنم ناراحتت کردم ، واقعا ناراحت میشی اینطور نظر میدم ؟؟
بخاطر این که گفتم که هی امیر میخواد علاقشو نشون بده آنا متوجه منظورش نمیشه

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

پی وی😁😁

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

باشه مرسی🥰🥰

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

الان ۳ تا دارم میخونم بامداد عاشقی ، عروس خونبس و انتقام خون اگه اونم شروع کنم همش باید تو سایت ولو باشم 🤣🤣🤣🤣

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

بزار یه شب میخونم به پارت گذاری روزانت برسم

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

ولی میبینم اون از این رمانت هم بهتره ویوش خیلی بالاس

camellia
camellia
8 ماه قبل

چرا نزاشتی.😣😓گفتی عصر میزارم😥

camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

دستتت درد نکنه😍.کجاست این ادمین خو😐.نمی دونه مگه من “عَمَلَم بالاست”😉حداقل ۱۰ بار اومدم چک کردم.😓

دکمه بازگشت به بالا
59
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x