نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بامداد عاشقی

رمان بامداد عاشقی پارت ۲۶

4.8
(41)

مشغول خوردن نهار بودیم که آریا گفت
_ حرف گوش کن شدی..
_من
_جز تو کسی اینجاست
_آره
با بهت نگام کرد که خندیدم:
_این همه آدم رئیس
لبخند محوی زد و سر تکون داد
_فک میکردم بزرگ شدی..ولی انگاری نه
نگاهش کردم ولی حرفی نزدم
بعد از تموم شدن غذا آریا حساب کرد و زدیم بیرون
_ بابت نهار ممنون
_نوش جان
بارون کمی می‌بارید دیگه..به اجبار از کنار..زیر شیرونی ها راه میرفتیم که خیس نشیم
بالاخره طاقتم تموم شد و گفتم
_من میخوام برم زیر بارون..چیه‌ از گوشه دیوار داریم میریم
_مریض میشی بچه،عین دختر حرف گوش کن همین جا باش
صداش با تحکم بود جوری که خفه خون گرفتم..سرمو انداختم پایین
و هر جا میرفت پشت سرش راه افتادم.همون طور که میرفتم آریا وایستاد..سرمو بلند کردم جلوی مغازه ای بودیم.
_آقا..یکی از اون چتر هاتون رو بدین
داشت چتر می‌خرید..ذوق مرگ شدم قطعا
خرید و سری برگشت طرفم
_ از دست تو
لبخند گله گشادی زدم..چتر رو باز کرد و به طرف وسط خیابون رفت
دوتایی زیر چتر قدم می‌زدیم
_ آدم به خاطر بارون قهر می‌کنه
_من قهر نبودم
_اها؛منم که مغز خر خوردم نفهمیدم..
لبم رو‌ به دندون گرفتم..نگاهش به دستام افتاد که نوکش قرمز شده بود
_سردته؟
_نه،فقط دستام
_خب چتر که دست منه،بزار تو جیبت
دستامو داخل جیبم گذاشتم بعد نیم ساعت قدم زدن تو خیابون
جلوی کافه ای چتر رو بست و گفت
_ برو تو
خسته شده بودم دیگه..دستشو گذاشت پشتم و به طرف در هلم داد.. گرمای دستاش رو حتی از روی کت هم حس کردم..گر گرفته بود و قلبم ناخودآگاه تند میکوبید
_برو تو بچه..میخوای سرما بخوری..بسه دیگه
در کافه رو فشار دادم و وارد شدم که آریا هم پشت سر من اومد تو
با ورودمون آویزی که بالای در بود صدا داد
گرمای لذت بخشی داشت.. آهنگ آرومی هم در حال پخش بود
به طرف پنجره قدم برداشتیم که به بیرون دید داشته باشیم..اینبار آریا خودش صندلی رو برام عقب کشید.. این کار چه تعبیر قشنگی میتونست داشته باشه
پسر نوجوانی نزدیکمون شد که سفارش بگیره
گفتم: قهوه
آریا رو کرد به طرف پسره و گفت
_دوتا قهوه و کیک شکلاتی
دستامو قلاب کردم روی میز و گفتم
_آقا آریا
_ جان
قلب دیوانه ام زیادی بی جنبه شده بود.. حس قشنگی بود
زل زدم توی چشمان زیباش
دوست داشتن مگر این طور نبود..قطعا همین طور بود
دوستش داشتم..به خودم که نمی‌تونستم دروغ بگم
کلا حرفم با جان گفتنش یادم رفت..آریا پوزخندی زد و بهم زل زد توی نگاهش ی ( دختره ی بی جنبه با ی جان گفتن این قدر هول کرده) ای دیده میشد
حسابی ضایع شده بودم ولی اهمیتی نداشت..شاید زیادی بی جنبه شده بودم در برابرش..!

(تند تند تایپ کردم امیدوارم غلط املایی نداشته باشه…حمایت فراموش نشه.)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 41

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
23 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
1 سال قبل

عالی بود
خیلی زوج جذابین

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

فکر کنم فقط منم که از این کارای آریا عقم میگیره🤣🤣
اه اه پسره ایش….🙃🤣
بگید که من تنها نیستم بگیددد🤣🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

ایشششششش
پسره احساسیییی😑
جااااان🤢

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

نه خوشم نمیاد ازش
همون کسری بهتره☻️😜🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

کسری جونم گم شده
چند روزه پیدا شده
حالا شوهر انای ما شده🤣🤣🤣🤣🤣🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

💃💃💃💃

Fateme
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

عاشق و احساسی خوبه کههه🥲😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

اتفاقا رمانتیک اصلی همینه که من میگم
اونجوری پسره سوسول میشه انگار🤣🤣

Fateme
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

😂😂😂

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

نخیر دقیقا از اون مردای جنتلمن و سنگینه که قشنگ بلده جنس مخالف رو به سمتش بکشونه

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

نه یه جوریه…🤣

لیلا ✍️
1 سال قبل

واییی خدا من دورشون بگردم… آریا خیلی خوبه😟😟

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

خیلییی

Newshaaa ♡
1 سال قبل

خیلی خوب بود🥰

دکمه بازگشت به بالا
23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x