رمان بخاطر تو پارت 77(پارت اخر)
(آرش)
دلارام که وارد شد دلم رفت برای اون نگاه ترسیده اش.
دلم میخواست همه رو ول کنم و برم بغلش کنم و بگم:قربون چشمات برم من هستم پیشت نمیزارم چیزیت بشه.
دلم رفت برای وقتی که مادرشو صدا زد اما مادرش اونجا نبود.
دیگه طاقت نیاوردم و سمت پرهام رفتم و قبل از اینکه حرفی بزنم برگه ی کوچیکی از مدارکی که علیهش دارم از جیبم درآوردم و گفتم:تمام مدارکی که داری کپیِ…اصلش دسته منه.
همین الان رضایت میدی همین الان.
با نگاه ناباورش برگه رو خوند و گفت:چطوری
دستشو محکم فشار دادم و گفتم:د زر بزن بگو رضایت میدم
و گفت.
بالاخره گفت.
صدای رضایت میدمش انگار آبی بود روی آتیش که باعث شد سکوت همه جارو فرا بگیره.
….
(فلش بک روز تحویل مدارک به پرهام)
با دور شدن ماشین پرهام سوار ماشین شدم و برگشتم سمت عقب و به امید دراز شده روز صندلی گفتم:چطور بود؟
با خنده گفت ایول پسر ترکوندی حالا مدارک اصلی کجاست؟
_تو صندوق عقب.
_خوبه…خیلی خوبه.اینطوری هیچی رو از دست ندادیم نه مدارکو نه دلارامو
….
پنج سال بعد
(دلارام)
قبل از باز کردن در یخچال نگاهم به عکسهای روش افتاد.یه سریاش سلفی بود و یه سری عکس عروسی ،
ماه عسل نگاهم به عکسی افتاد که روز آزاد شدنم از زندان گرفتیم.مالکی روهم یک سال قبل از آزادی من اعدام کردن البته با تمام کسایی که باهاش کار میکردن
بعد از رضایت دادن پرهام بخاطر کاری که انجام دادم سه سال افتادم زندان.بماند که دقیقا همون روزی که قرار بود اعدامم کنن اما نکردن آرش مدارک رو تحویل پلیس داد و پرهام رو هم گرفتن.
یادم نمیره روزی که رو که آرش و خانواده اش اومدن و توی زندان ازم خاستگاری کردن.
همونجا عقد رو خوندیم.و من یکسال بعدش آزاد شدم.
_برد آرام دلم یار دلارام کو
آنکه آرام برد از دلم آرام کو
با شنیدن صدای آرش دست از فکر کردن میکشم و از آشپزخونه بیرون میرم:جان دلم؟اینجام عشقم.
به سمتم میاد و شیرینی توی دستش توجهم رو جلب میکنه._سلام قربونت برم من
_سلام عزیزم خسته نباشی…شیرینی چی میگه؟
_شیرینی میگه اول دلارام خانوم بغلو بده آقاشون.بعدشم آقاشون خبر خوبو بده
خودمو توی بغلش میندازم و گونه شو میبوسم.
دستاشو دور کمرم حلقه میکنه و میگه:بالاخره جواز کمپو گرفتم.
با خوشحالی جیغی میکشم و میگم:واقعا…وای خدایا بهتر از این نمیشه مرسی
با لبخند مهربونی نگام میکنه و میگه:من جون میدم برای این خوشحالی میدونی که؟
_قربونت برم من بمونی برام.
تا میاد دوباره بغلم کنه صدای گوشیم بلند میشه و میگم:ببخشید که باید جواب بدم.
همونجا دست به سینه می ایسته و به من نگاه میکنه و من جواب گوشیمو میدم:بگو نرگس
صدای جیغش بلند میشه:زهرمارو بگو نرگس روز عقدت کل زندانو تزئین کردم نکبت حداقل بیا دلداریم بده
_الان نباید با امید باشی عزیزم؟
_ای خدا…امید نیست رفته سرکار.اخه نمیدونم کی شب قبل عروسیش میره سرکار که امیدِ من رفته؟ استرس قبل از روز عروسی دارم.
میخندم و میگم:این چه استرسیه. چشم شب با آرش میایم.
_زودتر.
خداحافظی میکنم و بی توجه به اینکه الان شبه و باید کم کم برم پیشش خودمو تو بغل آرش میندازم.
_آرش نمیدونی چقدر خوشحالم که تونستیم بالاخره کمپو بزنیم.فکر کن کلی دختر دیگه میتونن از شر اعتیاد خلاص شن.
_قربونت برم من که انقدر دل پاکی داری.
_بخونم برات؟
روی مبل میشینه و درحالی که منو روی پاهاش میشونه میگه:نیکی و پرسش؟
سرشو توی گردنم میبره و من با اینکه مور مورم میشه شروع میکنم به خوندن.
……..قربوون ميرم اون خدا رو خدارو
لطفش بهم ميرسونه دلا رو
حل ميکنه راهموون مشکلا رو
شکرت خدايا
گذشته ديگه گذشته گذشته
اين فتنه ها بازي سرنووشته
شکرت خدايا که حالا بهشته
کاشونه ی ما
درحالی که نفس نفس میزنم میگم:چطور بود؟
روی گلومو میبوسه و میگه:محشر بود مثل همیشه.وقتی میخونی انگار یه جون به جونام اضافه میشه
روی نبض گردنم رو میبوسه و میگه:شاهرگمو میدم برا زدن این نبض
سر کج میکنم و تو چشمای هم نگاه میکنیم و آروم میگه:مرسی که این همه مشکلو تحمل کردی و جا نزدی
_من شاید با کل دنیا لج کنم اما _بخاطر تو_همع کارمیکنم…بخاطر تو
من پناهنده ام
به مرزهای تنت
و من همه جهان را
در پیراهن گرم تو
خلاصه می کنم
مثل درختی
که به سوی آفتاب قد میکشد
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی:
خواهش تو
چه بی تابانه میخواهمت!
تو را دوست دارم
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند
پایان*
نویسنده:فاطمه برزه کار
مرسی از همه ی کسایی که حمایت کردن و خوندن
اگه کم و کسری بود ببخشید چون اولین قلمم بود و زیاد دستم نبود چطوری باید بنویسم
امیدوارم دوستش داشته باشید
همچنان هستم در خدمتتون با رمان_تقاص_
قربونتون برم
ادمین جان میشه لطفا عکس رو هم بزاری
وای عالی بود یعنی خیلی قشنگ تمومش کردی خداقوت جانانه نویسنده جان امیدوارم تو رمانهای بعدیت هم موفق باشی👌🏻👏🏻✨
خوشحالم که دوستش داشتی لیلا جونم
با حمایت های شما حتماا🥲❤️🤌🏻
لیلااا عشقم پارت منم تایید میکنی🥺
واییییی پایان از این بهتر مگه داریم که با هر سختی بود دونفری جنگیدن و یه لحظه هم هم دیگه رو تنها نذاشتننن😍😍❤❤❤
واقعا فوق العاده بود و دلنشین فاطمه جونم همین رو میخواستیمااا😂🥺
و چقدر متن آخرش احساسی بوددد🥲
واقعا دستمریزاد به این قلم و این تلاشی که داشتی طول این مدت منتظر رمان جدید هستیم عزیزدلم😘🥰
آخ من نمیرم برا این ذوقت؟
قربونت برم من
مرسییی❤️😂
خدا نکنههه🥺😂❤
فدات بشمم😍
میگم تو برای او رو میذاری؟
فکر نکنم بزارمش
عهه
چرااا🥲
پس چی میذاری براموووون😂🤦🏻♀️
گفتم که رمان جدید اسمش تقاصه
خیلی زیبا ممنون🥰
ممنون از تو که خوندی ❤️
قربون شما 🥰
عزیزم چقدر دلنشین تمام شد خسته نباشی امیدوارم رمان های بیشتری ازت بخونم و لذت ببرم
مرسی عزیزم همچنین
خسته نباشی عزیزم منتظر رمان های بعدیتون هستم🙂🤍
ممنونم عزیز دلم
فاطمه عزیزم عالی بود قلمت 👌👏 🌹
مرسی نسرین جان
شما دیگه رمان نمیزاری؟دلم برای قلمت تنگ شده
فاطمه جان عالی بود
با اینکه قلم اولت بود اما خیلی قشنگ همهچیز رو به تصویر کشیدی و خوشحالم که پایان خوشی داشت
منتظر رمان جدیدت هم هستیم
و اینکه خیلی دوست دارم تو برای او رو هم ادامه بدی.
خسته نباشی ✨🌷
مرسی سعید از اینکه حمایت کردییی❤️
اگه بتونم حتما اما قول نمیدم🥲
ممنون نویسنده عزیز 🙏
مرسی از شما خواننده ی عزیزم❤️
فااااطمه چرا نمیگی انقدر زود عروسم میکنی من لباس چی بپوشممممممم😭😭😭😭😭
شوهر قوزمیتمم که رفته تنهام گذاشته 😕
واستا بریم سر خونه زندگیمون دااارم واسش یه غذایی بپزم هر روز درمونگاه باشه😎
😂😂😂بگردم تورووو خواهر با این شوهرتتت
آخه اینم شوهره گذاشته شب قبل عروسی منو تنها گذاشته کدوم ظالمی عروسش تنها میزاره که این کرگدن گذاشته چی ووضشهههههه