نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان برای تو

رمان برای تو پارت هفتم

3
(5)

پارت هفتم

بعد دقایقی آرشا در حالی که با گوشی صحبت میکرد وارد هال شد
آرشا:باشه قربونت برم قشنگم چشم بزودی زود همو میبینیم
نه دیگه قرار نیست هرچی تو بگی بشه عسلم بعد یه سکوت کوتاه آرشا گفت سها جان من فعلا سرم شلوغه قشنگم بعدا میبینمت دوباره سکوت آرشا خنده ای کرد و گفت چشم قربونت بشم برات میخرم توهم مواظب خودت باش اخمی کردم و به مکالمه بین اون و دختری که پشت خط بود گوش دادم بعد قطع تماس بااون لبخندی که روی لبش بود روی تک مبلی که تو سالن بود انداخت و رو بمن گفت خوابت نمیاد چرا نمیخوابی
من…نه فعلا خوابم نمگیره
زیر لب باشه ای گفت و ازجاش بلندشد و روبمن گفت هانا خانم تلویزیون و ماهواره اونجاست اون اتاقی که اونجا میبینی اینجاهم کتابخونه اس میتونی با اینا خودتو سرگرم کنی منم یکم خستم میرم استراحت کنم اگه به کمکی احتیاج داشتی بالا میتونی پیدام کنی
باشه ای زیر لب گفتم و بالارفتن آرشا رو تماشا میکردم بسمت تلویزیون رفتم و اونو روشن کردم با بالاپایین کردن کانال ها یه فیلم پیدا کردم و شروع به تماشا کردنش کردم فیلم جالبی به نظر میرسید داستان از این قرار بود که مادر خانواده از همسرش جدا میشه و به اصرار دخترش ادامه تحصیل میده توی دوران تحصیل یه اتفاقاتی براش میفته که جالب بود کلی بادیدن این فیلم خندیدم با تمام شدن فیلم تی وی رو خاموش کردم و بسمت بالا رفتم صداهای نامفهمومی رو میشنیدم یکم که دقت کردم صدای آرشا بود که میگفت نرو خطرناکه متوجه منظورش نمیشدم خواستم در رو باز کنم اما بیخیالش شدم و بسمت اتاقی که فعلا متعلق بمن بود شدم و بسمت تخت رفتم حوله توی دستمو روی دراور گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم و خوابم برد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا : 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

roya hedayatiii

- پناهنده به دنیایِ خیالی . . . !️
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x