رمان بوی گندم جلد دوم پارت بیست و نه
ابرویش بالا پرید
_چرا اخم کردی؟
نگاه چپکی حوالهاش کرد
_خودتو به اون راه نزن اون لعنتی رو هم جمع کن همه چیزتو انداختی بیرون
با چشمان درشت شده یک نگاه به وضعیت خودش کرد
از شرم خون به صورتش دوید ، یقه لباسش زیادی باز بود پس آقا به خاطر همین بدخلق شده بود
لب گزید و سر و وضعش را درست کرد
_بگیر بخواب داری استخاره میگیری ؟
وای یه ذره صبر نداره نگاهی به آغوش بازشدهاش انداخت و سرش را روی بازویش گذاشت
محکم و پرخشونت در آغوشش کشید و بوسهای به سرش زد
_بخواب مامانکوچولو
زیر لب غرولندی زد و سرش را در سینهاش مخفی کرد
آن شب هم گذشت و در خاطرشان ثبت شد
روزها از پی هم میگذشتن طبق حرفهای امیر حالا کارهایش بیشتر شده بود دیرتر به خانه میامد و انقدر خسته بود که زود به خواب میرفت، معلوم بود که خیلی فشار رویش بود چون جدیدا آشفته و بیاعصاب هم شده بود
به همه چیز گیر میداد حتی بیرون رفتنش را هم چک میکرد نمیفهمید مشکل از کجا بود تمام بهانهاش هم کار و پروژهاش بود
امروز میخواست همراه زهرا بیرون برود جمعه بود امیر هم در خانه بود میتوانست آرش را ساعاتی پیشش بگذارد
چادرش را سر کرد تا برآمدگی شکمش کمتر معلوم باشد بعد از برداشتن کیفش از اتاق بیرون زد با دیدنش آه از نهادش بلند شد حتی در روز تعطیل هم دست از کارش برنمیداشت و پشت تلفن با کسی در حال بحث بود
با دیدنش صحبتش را قطع کرد و ابرویی برایش آمد
پوفی کشید و چادر را از سرش مرتب کرد
_دارم میرم بیرون زود میام مراقب آرش باش
قدم اول را برنداشته بود که صدای پرتحکمش بلند شد
_وایسا تلفنم تموم شه حرف میزنیم
این لحن دستوری از کجا میامد اصلا از کی اینطور شده بود ؟ خودش هم نمیدانست درگیریهای فکریش زیاد بود و بارداریش باعث شده بود که از همه چیز غافل شود
با حرص دستگیره را ول کرد و خودش را روی مبل رها کرد پایش را عصبی تکان داد تا حرف زدنش زودتر تمام شود آخر برای بیرون رفتن ساده که نباید انقدر امر و نهی میشد
عصبی گوشی را قطع کرد و فحشی زیرلب داد که رنگش پرید انگار شده بود همان امیر گذشته از زمین و زمان شاکی بود این بیتفاوتیش داشت دیوانهاش میکرد اصلا به کل فراموشش شده بود و گندمی را نمیدید
سرش را بالا آورد و سعی کرد نگاهش به بطری مشروبش نیفتد
_دیرم میشه با زهرا میرم خرید و میام نگران آرشم نباش غذاشو خورده و تازه خوابوندمش
انگار تازه متوجه حضورش شده بود اخمهایش بدجور تویهم بود چشمانش را ریز کرد و نگاهی به سرتاپایش کرد
_واسه یه خرید چادرچاقچور کردی…نمیخواد خودم سفارش میدم چی میخوای ؟
با تعجب به تلفن در دستش خیره شد
_نه خب فقط خرید نیست که
گوشه لبش را جوید و تیز نگاهش کرد
_هان پس واسه چی داری بیرون میری
حرصش گرفت
_امیر تو چته خب دلم پوسید تو خونه همش داری کنترلم میکنی منم آدمم به خدا برای یه بیرون رفتن هم باید سوال جواب شم
انگار با این حرف خون به مغزش نرسید تلفن بیسیم را چنان روی میز پرت کرد که از صدایش قلبش آمد توی دهانش
_منه بیوجود به فکرتم چرا چرند میگی
با بهت به رگ بیرون زده پیشانیش خیره شد سر چه چیزی انقدر بهمریخته بود دلش برای امیر گذشته تنک بود این مرد چرا همچین میکرد
از روی مبل بلند شد و به طرفش رفت
_امیر تو حالت خوب نیست همش از سر این مشروب لعنتیه
لرزش صدایش را نمیتوانست کنترل کند
چنگی به موهایش زد و با لحن کنترلشدهای گفت
_برو لباستو عوض کن گندم انقدرم با من یکی به دو نکن حوصله ندارم
_تو کی حوصله داری…همش کار، کار، کار نمیشناسمت اصلا به فکر من و این زندگی هستی ؟
نگاه تندی بهش کرد
_ادامه نده گندم چی داری پشت هم از دهنت بیرون میاری
اشک نریخت بغضش را قورت داد و مستقیم در چشمان مشکیش خیره شد
_من حقیقتو میگم آقا چشمت چیو گرفته که نه منو میبینی نه آرشو !
کنترلش را از دست داد محکم زد زیر میز که تمام دفتر دستک و وسایلش پخش زمین شدن
عربدهاش لرزی به جانش انداخت
_پس کی داره صبح تا شب سگ دو میزنه واسه این زندگی هان…بفهم چی میگی
چشمانش از سرخی دو دو میزد
طاقتش طاق شده بود اصلا امروز چرا گندم اینطور شده بود بدتر از خودش فریاد کشید
_هیچکش تا نصفه شب کار نمیکنه آقا امیر من خر نیستم….
حس کرد پرده گوشش پاره شد..صدای سیلی مثل ناقوس مرگ در گوشش زنگ زد
صورتش داغ شد و تنش لرزید از صدای شکستن بطری و نعرهاش
_ از جلوی چشمم گمشو تا یه بلایی سر خودم و خودت نیاوردم
وحشت کرد اشکهایش یکی پس از دیگری صورتش را خیس میکردن
از این مرد ناشناس میترسید… چادر از سرش افتاده بود و صدای زنگ گوشیش از داخل کیفش به گوشش خورد
حتی میترسید جواب دهد مات مانده سرجایش خشک شده بود و نگاهش به مرد روبرویش بود ، عجیب بود که پشیمان نبود شاکی و کلافه خم شد و کیفش را برداشت
حتما زهرا زنگ زده بود… برای یه بیرون رفتن ساده دعوا کرده بودن عجیب بود مگر نه !
از حرف زدنش فهمید که حدسش درست بوده
_نه یکم ناخوشاحواله
نگاه کوتاهی به دخترک انداخت و چنگی به موهایش زد
_الان خوابه…بیدار شد میگم بهت زنگ بزنه
تماس را قطع کرد و گوشی را روی کاناپه پرت کرد
_برو اتاق تا من اینجا رو جمع کنم
دلگیر نگاهش را ازش گرفت و به طرف اتاق پا تند کرد خودش را روی تخت انداخت و گریهاش را روی بالش خفه کرد
چرا زندگیش اینطور شده بود همه چیز که خوب بود…نباید آن حرف را میزد؟ ولی آخر همه چیز دور و برش مشکوک بود امیر داشت چیز مهمی را ازش مخفی میکرد
آن شب امیر در هال خوابید حتی برای دلجویی هم پیشش نیامده بود و اینطوری دست پیش گرفته بود که همه چیز را به نفع خود تمام کند
از این بیتوجهیهایش خسته بود او هم بعد از آن اتفاق سرد شده بود و کاری به کارش نداشت
حال خودش مهمتر از هر چیزی بود هر چند دلشوره این را داشت چطور باید با این وضع زندگیش را میگذراند اصلا چطور باید مشکلش را حل میکرد با کسی هم نمیتوانست درمیان بگذارد وقتی خودش خبری نداشت
*******
با صدای رعد و برق از خواب پرید
با ترس در جایش نشست و چنگی به سینهاش زد
قلبش خیلی تند میزد… از بچگی وقتی رعد و برق میزد نمیتوانست تنها بماند آرش از خواب بیدار شده بود و گریهاش بلند شده بود
محکم بغلش کرد و تکانش داد
_جانم پسرم…مامان اینجاست
یکهو آسمان غرش کرد و صدای بدی داد
جیغ خفیفی زد و سرش را در گردن پسرک مخفی کرد خودش بدتر از بچهاش میترسید چطور میتوانست آرامش کند !!!
لیوان آبی نوشید و مشغول خواندن لالایی برای پسرک شد، از دست امیر حرصش میگرفت واسه من قهر کرده میره تو اتاق کارش.. این رفتارش چه معنی میده آخه ؟
امشب رعد و برق نمیخواست دست از سرش بردارد…هر چند دقیقه یکبار غرش میکرد
هر کاری کرد اصلا خوابش نمیبرد ترسیده گوشه تخت در خود جمع شد… میترسید آرش دوباره بیدار شود
مستاصل و حیران پسرک را در آغوش گرفت و پاورچین پاورچین از اتاق بیرون رفت و به سمت اتاق کار حرکت کرد
با دیدنش آن هم غرق خواب وجودش آتش گرفت چطور میتونه انقدر راحت بگیره بخوابه
آرش را گوشه تخت خواباند و خودش هم با فاصله ازش کنارش دراز کشید
با دیدن موهای پریشان که روی پیشانیش ریخته شده بود بغض بر گلویش چنگ انداخت…. بیمعرفت چطور میتونی بدون من بخوابی تو که میگفتی جام فقط تو آغوشته..
زنها هم به خدا غیرت دارند حساس میشوند دست خودش نبود بینیش را به لبه یقه تیشرتش چسباند، بوی سیگار و عطر تنش که با هم عجین شده بود خیالش را کمی راحت کرد
این افکار خوره مانند ذهنش را در این مدت متلاشی میکرد که نکند دور از چشمش با زن دیگری وقت بگذراند
سرش را عقب کشید که دستی دور مچش حلقه شد
ترسیده سرش را بالا آورد که نگاهش قفل چشمان تیز و برندهاش شد
مات مانده بود و نمیدانست باید چه کند
ابروهایش را درهم گره کرد و سوالی نگاهش کرد
_این وقت شب باید رو تخت خودت باشی… اینجا چیکار میکنی؟
خواست بگوید بیمعرفت تویی که رو تخت خودت نمیخوابی چرا جاتو عوض کردی !
مظلوم سر پایین انداخت دستش هنوز هم اسیر انگشتانش بود و محکم نگهش داشته بود
_خوابم….نمیبرد…تو…
رعد و برق بدی زد جوری که حرفش را نصفه رها کرد و ترسیده سرش را در گردنش قایم کرد
همه اینها در عرض چند ثانیه اتفاق افتاده بود و او حتی نفس کشیدن هم یادش رفته بود…. در اینجا در آغوش گرمش صدای بوم بوم قلبش …
نفهمید چرا تمام قول و قرارهایش را شکست و یک قطره اشک از چشمش چکید
تازه فهمید که چقدر محتاج این آغوش بود و ازش دریغ شده بود
نوازشش نکرد مثل گذشتهها دستش را در موهایش فرو نکرد به جایش سرش را بالا آورد و خیره نگاهش کرد دلخوری را میتوانست ته چشمانش ببیند
چانهاش میلرزید و صدایش هم از فرط گریه بریده بریده در میامد
_خیلی…بدی…
در یک حرکت دخترک را خواباند و خودش هم رویش خیمه زد
با پشت دست مهر سکوت بر لبانش گذاشت
_هیش…
با چشمان اشکی نگاهش کرد و بغضش را قورت داد
انگار این بار مرد مقابلش نمیخواست نازش را بکشد و بدجور هم از دستش شکار بود یک چیز هم طلبکار بود چرا به کارهای خودش فکر نمیکرد ؟
نفسهای عصبیش گوشش را داغ میکرد
صدای پچمانندش را زیر گوشش شنید
_میدونی چقدر ظالمی ؟
با تعجب نگاهش کرد از چه حرف میزد !
با انگشت اشاره، گونهاش را نوازش کرد همانجایی را که سیلی زده بود
_عصبیم میکنی وقتی که کلی فشار رومه
سکوتش را شکست
_ازت دلگیرم…چرا زندگیمون رو زهر میکنی؟
با همان اخم سرش را خم کرد و بوسه کوتاهی به گونهاش زد
لبش را جدا کرد اما سرش چسبیده به صورتش بود و زبری ریشش پوستش را قلقلک میداد
_ازت توقع نداشتم اون حرف رو بزنی..
انگار امشب میخواستند تمام گله و شکایتشان را یک جا خالی کنند
صدایش از بغض میلرزید
_منم توقع نداشتم بیتفاوت باشی
اخمش بیشتر شد سرش را عقب برد و چشمانش را تنگ کرد
_کی بی تفاوت بودم ؟
رویش را برگرداند و آهسته زمزمه کرد
_دیگه منو نمیبینی…اعصابت از جای دیگه خورده و رو سر من خالی میکنی..
آه غلیظی کشید و سرش را در موهایش فرو کرد
_این روزا خیلی درگیرم گندم، خیلی…درکم کن…منه بیاعصاب رو تحمل کن
به دنبال حرفش با پشت دست گونهاش را نوازش کرد
رعد و برق قطع شده بود و باران شدیدی میبارید
دستش که روی لبش خورد به خود جرئت داد و انگشتش را میان دندانهایش فشرد
آخ ریزی از دهانش خارج شد و برزخی نگاهش را بهش دوخت
_ول کن گندم تا تلافی نکردم
شاید خندهدار بود ولی دلش برای گاز گرفتنش هم تنگ بود.. انگشتش را ول که نکرد هیچ فشار بیشتری هم بهش داد
مرد مقابلش اصلا صبور نبود و حرفش را دو تا نمیکرد ، رحمی هم نداشت و با وجود اینکه زنش حامله بود پوست گردنش را گاز گرفت
آنقدر محکم که ترسیده انگشتش را ول کرد و به التماس افتاد
_آخ نه تو رو خدا…
شاکی به جان گوشش افتاد
_همینو میخواستی مگه نه…دلت تنگ همینا بود…حالا که کبود کردم متوجه میشی توله
تا به خودش بیاید ناگهان چنان گازی ازش گرفت که نفسش رفت
خواست جیغ بزند که نگذاشت و دستش را جلوی دهانش گذاشت
با چشمان مظلومش بهش اشاره کرد که ولش کند
فکر کند دلش به حالش سوخت گردنش کمی میسوخت و مطمئن بود جای کبودیش تا دو هفته میماند
کنارش دراز کشید و دست دور کمرش حلقه کرد
_بگیر بخواب جوجه…وگرنه همهجات مهر دندونام میفته
.
از ترس اینکه حرفش را عملی کند سرش را در سینهاش قایم کرد و در عملی کاملا چاپلوسانه گردنش را بوسید
_شب بخیر لطفا تو هم بخواب
بالاخره خندید یک خنده کوتاه و گرفته موهایش را بهم ریخت و محکم سرش را بوسید
_اینجوری ماچ میدن فسقل..یکم یاد بگیر
مشت آرامی تخت سینهاش زد و پررویی نثارش کرد
لپش را کشید و زمزمهاش را زیر گوشش شنید
_شب بخیر مامان کوچولوی من
لبخندی زد و بعد از مدتها با آرامش در آغوشش خوابید
ﺗﻠﺦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ، ﺗﻠﺦ
ﻣﺜﻞ ﺯﻫﺮﯼ ﮐﻪ ﭼﮑﯿﺪﻩ ﺍﺯ ﺷﺐ ﻇﻠﻤﺎﻧﯽ ﺷﻬﺮ
ﻣﺜﻞ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺗﻮ
ﻣﺜﻞ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻃﻮﻓﺎﻥ
ﭘﺮﭘﺮ ﺷﺪ
همهچیز خوب بود…خوبِ خوب..
تا آنشب، شب کذایی که…
آقا دمتون گرم بشدت . خیلی عالی …. یه مدتی تو سایت نیومده بودم ، اومدم دیدم خانم مرادی چه کررررردن … پارتِ جدید👌🏾
این که میگم نظرِ شخصیه منه ، باتوجه به درگیریِ ذهنیِ نامعلومی که امیر داره و از طرفی نیازِ بالایِ احساسیِ گندم ، به علتِ تغییراتِ هورموناش..هردوشون نیازِ مبرمی به درک شدنِ بی منت دارن!!!
یعنی بازم طبقِ معمول به نظرم هردوشون حق دارن … درسته در جریان نیستیم ، درگیریِ امیر چیه یا مشکلی که بهش برخورده چیه که انقدر همچیو تحت الشعاعِ خودش قرار داده … ولی بازم با صحبت کردن شاید بتونه این مشکل حل شه!
یکی از دلایلی که این رمان و بشدت دوست دارم ؛ واقعی بودنشه…. درست مثلِ زندگیایِ عادی …شادی هست ، غم هس ، شیطنت هس ، اشک هس… این مهمه که تحتِ شرایطِ بد، چه ری اکشنی از خودمون نشون بدیم ؛ اینکه راه به راه صدامونو بندازیم پسِ کلمون یا کنترلِ دستمونو نداشته باشیم و بکوبیم تو صورتِ کسی که تا چند روز پیش ، ادعایِ عاشقی مون میشد بش ( اشاره غیرِ مستقیم به امیر😉😁) اصن درست نیس !!!!! تا زمانی که گزینه های بهتری مثلِ منطقی و عاقلانه حرف زدن هس( البته اینم نباید نادیده گرفت که مسئله صحبت کردن و درک کردن ، تو فزهنگ ما هنوز به شکلِ کاملی جا نیوفتاده و کلی جایِ کار داره ، ولی به نظرم این رمان میتونه …تحولِ فکریِ بزرگی رو برایِ خواننده هاش رقم بزنه)
خانم مرادی عزیز، بشدت منتظرِ پارتایِ آینده هستم ❤️
صد در صد باهات موافقم عزیزم 😊
خوشحال شدم از نظرت مرسی از دلگرمیت💛💜
امروز هم پارت فرستادم حتما بخون😍
حتمااااا❤️🙌🏾 ممنون از شما بخاطرِ پارت گذاریِ منظمتون:)
ادمین عکسها رو نذاشتی !
ادمین دیگه از دست ما رد داد😂🤦♀️
حققققققققق
خیلی بده که نمیتونم پیشبینی کنم چه اتفاقی قراره بیافته🤦♀️🤕
فقط لیلایی توروخدا خیلی ظالم نباشیا🥺🥺🥺
توی این پارت هم از امیر بدم اومد هم دوسش داشتم🤕🥺
عالی بود لیلایی🥰😘
مرسی از نظرت غزالی جونم❤
آره دیگه ما اینیم فکرتون رو درگیر کردما😂
آره دیگه خیلی داری خبیث و ظالم میشی🥺🥺😭😭😭
😂🤣
رمان که نباید آروم پیش بره همتون یه شوک لازمید😉
فقط یه شوک ملو باشه لطفا🤕🤕🥺
من تحمل شوک زیاد رو ندارممممممم😭😭😭😭
چیز دیگهای نمیخوای احیانا سفارش بدی😂🤔
ملو بلو حالیم نیست این فصل داستانش فرق میکنه عزیزم 😁
نوموخامممم😭😭😭😭😭
نق نزن😅
میزننمممممم🥺🥺🥺🥺🥺🥺😢
امیر عوضیییی بی شرفففف رو زن حامله دست بلند میکنه الهی خدا لعنتت کنه بی غیرتتتت😡😡😡😡😡
یه نفس بگیر نیوش😅
برو یکم آب بخور تا آروم شی🤣🤦♀️
چجوری آروم باشممممم😡😡😡
اه من برم صبحانه بخورم معده ام درد میکنه الان دست میکنم تو حلق امیر لوزالمعده شو میکشم بیروننن
برو😂
اَه حالم بهم خورد🤢🤧
عالی بود مثل همیشه
فدای تو دوست همیشگی😘
🗡🗡🗡🗡🗡🗡🗡🗡🗡🗡
مرتیکه ی……دست رو زن بلند میکنی؟
الان وقتشه بری سراغ امیر😂
فک میکنم امیر تقصیری نداشته باشه
مشکلی داره لابد..گندم باید باهاش راه بیاد
پارت خوبی بود..که البته کاملا شبیه زندگی عادی بود..
زیبا بود
شاید🤷♀️
تو پارتهای بعدی متوجه میشید…ممنون که خوندی عزیزم😍🤗
من شوهر نمیکنم تمام
مرسی لیلا بابت اینکه بهم فهموندی مردا چقدر آدمای مزخرفین و منو از ازدواج دور کردی😁🤣
همه که مثل هم نیستند عزیزم😊
ولی اینو بدون زندگی واقعی فقط بوس و بغل نیست سردی داره اعصابخوردی هم داره باید دو طرف با حرف زدن و درک متقابل رابطهشون رو حفظ کنند ✍️
و از اونجایی ک من حوصله هیچ کدوم از اینایی ک تو گفتی رو ندارم پس ازدواج تعطیل😁🤣🤦♀️
خل نشو ستی😂🤦♀️
اتفاقا ازدواج کنم یعنی خل وخر شدم🤣🤦♀️
اینجانب ستیانگوری فردا کارت عروسیش رو هم میذاره تو سایت حالا ببینید کی گفتم😂
لیلا الان انقدر از خودم بدم میاد ک توانایی دوست داشتن و کراش زدن رو یه نفر دیگه رو ندارم🤦♀️🤦♀️
اصلا یه جور عجیبی گیج و سردرگمم
کراش یعنی عشق یهطرفه که به درد نمیخوره…چرا خوشگلم هر کی با تو ازدواج کمه مطمئنا غمی نخواهد داشت خیلی دلشم بخواد به این ماهی …خودتو دوست داشته باش دخترخوب لحظه لحظهات رو زندگی کن که نصیب هر کسی نمیشه
اون ک من ماهم درسته کاملا😁😂
اینکه شوهرمم از خداش باید باشه هم درسته😁😂🤦♀️
میدونی لیلا جدیدا به این فک میکنم من. تو سی سالگیم کجام؟؟؟ چی کار میکنم؟؟؟ بهرچیزایی ک میخواستم رسیدم یا نه؟؟؟
ولی خب با وجود اتفاقات الان جوابش میشه نه😂🤦♀️
اتفاقات الان منظورت چیه ستی؟کنکور؟
کنکور یه طرف
بین دو راهی عشق گیر کردم😂🤦♀️
من نویسندگی برام مث خیلی از شماها اولیویت نبوده و خودم رو هیچ وقت نویسنده نمیدیدم تما خو الان تو نقطه ایم ک حس میکنم هرچی برم تهش بن بسته😁
این حس رو نکن…گور بابای کنکور و هرچی دوراهیه
یه مهارت یاد بگیر چیزی که خودت عاشقشی؛صد خودت رو بذار پاش حتی شده شب نتونی به خاطرش بخوابی!برس بهش…بذار به جای سی سالگی دو سال دیگه نتیجه رو ببینی مطمئن باش با این راه به هر چی میخوای رسیدی
مرسی از انرژی خوبت نیوش گلی😍❤
مشکل ایتجاست ک صد من خیلی خسته و تنبله😂🤦♀️
قربونت❤
نه صد تو خسته و تنبل نیست امکان نداره؛برای هیچکس اینطور نیست شاید تا به حال صد صد خودت رو برای کاری نذاشتی…یه بار امتحان کن ببین چی میگم😉
مشکل اینجاست که نباید صدتو بذاری برای کارت همه چیز آروم آروم درست میشه عادت رمز موفقیته
حرفت رو میفهمم اما خیلی نیستم.😁
من نمیگم همه چیز کاره و این حرفا.دو سال عمرت رو میذاری میرسی به هدف بعدش برا خودت راحت چیل میکنی و از زندگی ات لذت میبری!تا صد خودت رو نذاری نمیرسی؛سرنوشت آدم رو به این راحتی تکون نمیده باید بجنگی
شبی بابام حرف میزنی نوشمک😁🤣
پس پدرتون هم همین درس های زندگی رو میدن😁
من خودم،کسی هستم که حاضرم زندگیم رو پای هدفم بذارم؛بیست و دو سه سالم که شد بگم آخيش!پاهام درد گرفت از بس دویدم؛ولی رسیدم راحت شدم:)
از مسیر راهت لذت ببر به تمومشدنش فکر نکن
بله کی گفته همراه کار نمیشه لذت برد از مسیر لیلایی؟😁❤
لذت هم ببر از مسیر ولی جا نمون؛گاهی اوقات زیاد وقتمون رو تو مسیر تلف میکنیم…پشت سرمون رو میبینیم یهو چند سال جا موندیم
چ خوب
من برعکس تو دوست دارم عشق و حالمو بکنم و کنارش به کارام برسم😁🤦♀️
خب خدا رو شکر چون اصلا بهت نمیاد بخوای افسرده باشی..راجب این افکار هم مطمئن باش سراغ همه میاد باید معنی درست زندگی رو بفهمی زندگی معنیش چیه؟ تلاش کردن و یاد گرفتن کارهای مختلف یا یه هنری یا یه حرفهای رو حتما یاد بگیر این بین خوش گذروندن رو هم فراموش نکن زمان طلاست و حیفه که بخوای با این فکرها خرابش کنی سی سالگی هم هیولا نیست آدمی تا آحر عمرش سیری ناپذیره و دنبال یاد گرفتن چیزهلی مختلفه تو هم کلی راه پیشروته پس از همین حالا شروع کن با اراده و عادت موفق میشی
لیلا بخدا تصمیم گرفتم روت به عنوان مشاور سرمایه گذاری کنم😂😂😂
۵۰ ۵۰ هستی؟؟؟
هستم خواهر😂 عشق مشق رو بفرست هوا اول اینکه هنوز زوده برات بعدشم وقتی بیست و پنج سالت شد باید با عقلت آدم مناسب زندگیت رو انتخاب کنی که بهت آرامش بده نه اینوه خودتو درگیر رابطههای احساسی کنی
لیلا احساس عقب افتادگی دادم خو
دختره عمسن منه دوست پسرش براش ایر پاد کادو تولد گزفته😂🤦♀️
نمیگی من افسرده میشم تا اون موقع؟؟؟😂🤦♀️
بچه پررو رو ببین لیلا تو یه چیزی بهش بگووو😂
دوست پسر چیه بره گم شه؛شرط ببند با خودت سال دیگه خودت بهترش رو برای خودت میخری!هیچووووقت تو زندگی ات به کسی جز خودت دلت رو خوش نکن چون صد در صد پشیمون میشی…هرچیزی که نیاز داری رو خودت برای خودت جور کن
من ۱۸ سالم بعد دختر ۱۲ ساله دوس پسر داره🤦♀️
من از تتو مث سگ میترسم دختره ۱۰ ساله پشتش تتو پروانه زده🤐🤦♀️
ناخنام یه خط درمیون شکسته و بلنده بعد دختره ۸ ساله ناخن کاشتخ😂🤦♀️
بخدا این دینا دیگه ارزش زندگی ندااااره😂😂😂
بابا ول کن تورو خدا این چیزا دیگه دمده شده؛مگه همه چیز به تاتو و ناخن و داشتن دوست پسره؟
به نظرت دختری که دوست پسر داره و یارو براش خرج میکنه موفقه؟!!!یعنی واقعا موفقه؟!یا یه آدمیه که خودش به تنهایی عرضه ی چرخوندن زندگیش رو نداشته؟؟؟
این ها چیزهایی هست که حواس آدم رو از هدف اصلیش پرت میکنه؛فقط حاشیه اس.از یه جا به بعد(منظورم سن نیست)میفهمی به هیچکدوم از اینایی که گفتی هیچ نیازی نداری
من میدونم موفق نیست و ته راهی ک میره جز پوچی چیزی نیس
ولی فک کن دوستم برا اولین بار رو یه پسری تو محل کارش کراش زده بود بعد میگف ستی ای کاش میدونستم چطور باید مخشو بزنم😂🤦♀️
من به فکر وقتیم ک عاشق یکی شدم ک بتونم مخشو بزنم😂🤦♀️🤦♀️🤦♀️
چی بگم والا…
ولی این رو یادت نره هر روز به خودت بگو
من به یه جایی میرسم ،واسه یه لحظه دیدنم؛باید سر و دست بشکونی!
بیچاره پسری ک عاشقت میشه نوشمک😂🤦♀️
چرا مگه من چمه؟!🤣از خداش هم باشه مردک الاغ
ولی ستی واقعا رفتم تو فکر😂انقدر بدم؟
بیشتر از اونی ک فکرشو بکنی
ای ناااامرد😒به درک من به هیچ پسری نیاز ندارم😏😂
منم تا یه سال پیش به تو بودم ولی این فمنیست بودن کاذب رو کنار بذار ما زنها اینجوری یاد گرفتیم که اگه استقلال فردی و مالی داشته باشیم نیازی به مرد تو زندگیمون نیست که این کاملا اشتباهه زن و مرد برای آرامش و همدم بودن برای هم ساخته شدن و زندگی رو زیباتر میکنند انقدر جبهه نگیر جونم
😂😂😂😂😂لیلاااا من فقط شوخی کردم اصلا فمنیست نیستم به هیچ عنوان!زن و مرد هر دو برابرن هیچکس از اون یکی بهتر نیست به هیچ عنوان همه آفریده ی خدا هستیم!
من فقط گفتم که اگه انقدر بدم مهم نیست😂چون آدم باید خودش خودش رو دوست داشته باشه نه اینکه اخلاقش رو تغییر بده برای اینکه یکی دوستش داشته باشه.گرفتی نظرمو؟😂❤
😂
لیلا همیشه زود قضاوت میکنه😁😁
نه مشکلی نیست شاید من بد رسوندم حرفم رو😂😁
تو گفتی بدممم اصلا باهات قهرم🤣من منظورم این بود که خودم خودم رو دوست دارم مهمه نه اینکه یه پسر بخواد دوستم داشته باشه!
منحس کردم یکم با غرور کاذب حرفتو زدی یعنی چنین حسی از پیامت بهم منتقل شد😂
اشکالی نداره شاید به خاطر اینه که شخصیتم رو هنوز کامل نمیشناسید😁❤وای بذار اینو بگم بهت؛من اصلا آدم مغروری نیستم…اصللللا ها و به شدت با آدمای مغرور به مشکل میخورم🥲
آجی خودمی🤗
دورت بگردم💋😍
کاش همه ی دخترها به جایی برسیم که فردا روزی که عشق زندگیمون نگاهمون کرد؛یه دختر موفق و مستقل ببینه به جای یه دختر وابسته😁
میدونید چرا میگم اینو؟!برای اینکه کسی که نتونه برای زندگی خودش مجادله کنه،برای عشق هم نمیتونه مجادله کنه و شکست میخوره🥲❤
انشاالله زن بودن تو این جامعه یعنی قوی بودن و جلوی ظلم ایستادن☺💪🏻
تو چرا انقدر منی واسه همین میگم خواهر
یعنی ستی تو دیوونهای که سر این چیزا ناراحتی اصیل باش زن بودن به این چیزا نیست ایران رو ول کن یه نگاه به اروپاییها بنداز کی ناخن میکاره کی آرایش غلیظ میکنه کی هر هفته با یکیه دنیا چیزهای مهمتری هم داره
ببین اولویت من تو زندگی مهاجرته حقیقتا
نمیخوام بمونم با اینکه ایرانو دوست دارم
دلم میخواد مث خارجی ها برم بار با پسرها برقصم بددن اینکه نگران چیزی باشم
میخوام آزاد و رها باشم😁😁
پس براش بجنگ!😇
هر چیونوشمک بگه😂😂😂
آفرین دخترم🤣❤
ستی ناراحت نشو ولی این فکرها تو سن قبل از بیست سالگی زیاد به سر آدم میفته اینکه بخوای مهاجرت کنی چون اینجا واسه پیشرفتت کوچیکه خوبه اما برای فرار کردن از مشکلات نه کارت درست نیست…مطمئن باش هیچ جا ایران نمیشه اونجا واسه زندگی خیلی سخته فکر کردی به این آسونیاست
من خودم ۱۴ سالگی میگفتم خیلی خری اگه نری ولی حقیقتش الان ک فکر میکنم میبینم واقعا سختمه رفتن
رفتن به یه جای متفاوت با فرهنگ متفاوت سبک زندگی متفاوت کلا متفاوت
اما میدونم اینجا بمونم تهش هیچی برا م نیس لیلا
میخوام بشم یکی مث مامان بابام ک حتی اگه بازنشسته هم شن بازم باید برای دراوردن خرجشون کار کنن
پسر دوست مامانم اونوره و سرطان داشت اوضاعش وخیم بود اما در عرض یه سال خوب خوب شد
بابای دوستم هم سرطان داره و وخیم نیستش خیلی
دوساله شیمی درمانی میره اما هیچی به هیچی
ببین به رفاهش و امکاناتی ک اونحا هست فکر ک میکنم میبینم شاید بهتر باشه این تغییر سخت رو بجون بخرم تا بعدا آرامش داشته باشم
ولش نکنی ها!اگه چیزی انقدر برات مهمه رها کردنش باعث پشیمونی میشه حالا فرقی نمیکنه چی باشه اگه قصد مهاجرت داری بدوووو دنبالش😂🥲
همه دارن میرن نیوش😂🤦♀️
جا واس من فک کنم نباشه
اونجا زن و شوهر صبح تا شب کار میکنند و وقت زیادی واسه بیرون رفتن ندارن برای یه ایرانی واقعا سخته به اینم فکر کن که سرنوشت بخواد مشکلی رو سر راهت بذاره به این نگاه نمیکنه که اروپا زندگی میکنی با ایران باید بتونی باهاش بجنگی
اون ک آره ولی عوضش حس میکنم یه آرامشی رو دادن ک لاقل اطرافیان من ندارن
لیلا جون راستش منم تا وقتی ۱۴ ، ۱۵ سالم بود باخودم میگفتم بزرگ شم برم کشور دیگه ای و همیشه واسه خودم نقشه های بزرگ میکشیدم اما ، الان فکر میکنم کشور های خارجی واسه ی تفریح و گشت و گذار گزینه خوبی هستن نه زندگی کردن!
من حتی چند بار با پدر و مادرم رفتم ولی زندگی اونجا خیلی سخته و امنیت هم کمه ،
لیلا ی چیز بگم بد برداشت نمیکنی؟
من کلا از ازدواج و مرد بدم میاد به شدتتتتتت!
به نظر من ازدواج چیزی جز عشق و حال واسه مردا نیست!
برای همین حتی به خانواده ام هم گفتم و اونا بیخیال گفتن باشه ،
به نظرم زن تنهایی میتونه به چیزی که میخواد اگه تلاش کنه یا از پایه قدرت و پول داشته باشه برسه پس دیگه نیازی به مرد نداره.
ازدواج کنی روزی باید بچه بیاری و من واقعا حوصله بچه کوچیک و نوزاد ندارم.
باید تو دوران نامزدی و ازدواج کردین به حرفاش گوش بدین ، همین مثل نامزد سحر که بهش گفته دماغتو عمل نکن یا موهاتو کوتاه نکن!
من واقعا تحمل زورگویی ندارم !
آدما خودشونن که حق انتخاب دارن
نه اون نامزد ، شوهر و یا هر کس دیگه ای که مثلا بیاد براشون نطر بده که اینطوری بپوش موهاتو کوتاه نکن و یا … . مگه یک زن چقدر زندگی میکنه که بقیه بخوان براش تصمیم بگیرن حتی مادرش . مثلا من با اینکه موهام بلند هم بود اما چون خودم دیگه نخواستمشون به مامان و بابام گفتم کوتاه میکنم و با وجود اینکه دو تا شون موی بلند و دوست دارن به نظر من احترام گداشتن … و تا به سن قانونی رسیدن نظر خانواده مهمه ولی بعد از سن قانونی همه به بلوغ عقلی و سنی رسیدن و میتونن بفهمن که توی زندگیشون به یک مردنیاز دارن یا نه
به نظر من چه زن یا چه مرد تا زمانی که خودشون مستقل نشدن و روی پای خودشون واینستادن نمیتونن یه زندگی مشترک رو اداره کنن😇
آره گلم واسه تفریح خوبه…به هر حال هرکس یه عقیدهای داره ، نظر من چیز دیگهایه رابطه با شوهر مثل رابطههای متفاوتیه که تو زندگی داری منتها این یکی بهت نزدیکتره باهاش رفیقی با غمش ناراحتی و با شادیش خوشحالی چنین رابطهای بهت کمک میکنه پیشرفت کنی و موفقتر بشی….
الان دیگه عهد قدیم نیست یه بچه هم به زور نگهمیدارن مطمئن باش اون آدم مناسبه به وقتش وارد زندگیت میشه و نگاهت رو تغییر میده
لیلا خاله ی من الان ۴۵ سالشه و مجرده . و خیلی هم مستقله و شاده . روحیه اش آنقدری خوب هست که تو اگه ببینیش فکر میکنی ۳۰ سالشه . و فقط با کمک خانوادش و تلاش خودم تونسته شرکت نقشه کشی خودشو بزنه🙃
میخوام بگم که ادم واسه شاد بودن پیشرفت کردن حتما به یک مرد نیاز نداره…
صد البته عزیزم زندگی همه متفاوته و هرکس افکار و هدف خاص خودش رو داره
خدا حفظش کنه
من اونقدری خودم رو میشناسم که نخوام ازدواج کنم !
دختر خاله مامان من ازدواج نکرده و از زندگیش راضیه ، هم خونه هم ماشین هم شرکت هر چیز دیگه ای که شاید ی زن با مردی که بشه شوهرش بتونه به دست بیاره داره ولی مامان من ازدواج کرده چی شده؟ درسته پول و ….اینا اما دوتا بچه خلافتاده تو دامنش!
واقعا زندگی دختر خاله مامانم رو میبینم میگم “این خوشبخته پس منم تلاش کنم میتونم”
تو صاحب اختیاری در مورد زندگی خودت تصمیم بگیری هر چی که باعث غم و مشکل تو زندگی فرد شه باید ازش دوری کنه
دقیقا…
مثلا همینارو داشته باشی چی میشه😂
من عاشق ناخن کاشتنم…ولی علیرضا به شدت متنفره و بعدش میاد
ناخونای خودمو بلند میکنم لاک میزنم
من خودم به جز تتو از بقیه شون بدم میاد
مامانم ناخن کاشته بود انگشتاش یه جوری شده بودش
میرم آرایشگاه کای پول میدم ناخونا خودمو خوشگل میکنم😁😁
من یه مدت تو فکر این بودم دماغ عمل کنم بوتاکس کنمو…..
بعد علیرضا گفت چرا همش میخوای خودتو مصنوعی کنی؟ تو طبیعی خیلی خوشگلتری من سحر طبیعی میخوام نه مصنوعی😂🤦♀️
کلا علیرضا دوست داره من طبیعی باشم
اصلا از اونایی که خیلی میکاپ میکنن و ژل و بوتاکس…… اینا میکنن خوشش نمیاد
کاملا با علیرضا جونت موافقممممم
فداش بشممم بچم سرکاره🥺🤣
منم عاشق ناخنای خودمم یا دوست ندارم تا زیر سی سالگی موهامو رنگ کنم دلم نمیاد تاتو هم دوست دارم ولی به وقتش و نمیخوام خودنمایی باشه واسه دل خودم آدم که واسه این مسائل ریز و جزئی خودشو ناراحت نمیکنه
من اصلا از رنگ کردن مو خوشم نمیاد
کراتین کردم موهام رو
من از تتو زدن بدم میاد🤦♀️🤣
ولی علیرضارفت روی دستش اسم منو به انگلیسی تتو کرد😑
سحر کراتین کردی چقدر موندش؟؟؟
مال دوستم بعد یه ماه از بین رفتش😂🤦♀️
من دختر داییم کار کراتین و…. میکنه
بعد واسه من کراتینه نیست یه اسمی داشت یادم رفت
ولی مثل کراتینس
فقط شامپوی مخصوص نمیخواد یعنی میتونی هر شامپویی بزنی
نیازم نیست بعد از حموم خشکش کنی
من یک ساله هست کردم…ماندگاریش خیلی بالاست
چ خوب
ای کاش منم شمال بودم میومدم پیش دختر داییت😂🤦♀️
😂😂😂
ولی خب خیلی گرون تر از کراتینه هست
موهای من تا بالای زانو شد ۱۱ میلیون🙄😂
اگه کراتین میکردم میشد ۵ میلیون
پروتئین زدی؟؟
نه عزیز
ریباندینگ زدم
آهان بهتر از کراتین عمل میکنه درسته؟
اره
ستی جونم بیا خودم برات کادو میخرم🥺😂
مرسی سعییید ژونم
بیا منو بگیر آدم شی یکم😂🤦♀️
آشپزی و کار هونه هم با تو😂😁
*خونه
🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️
دختر تنبل..من تو رو واسه خودت میخوام نه کاره تو خونه ات 😌🤣
ژوووون
مهی بخدا تو باید پسر میشدی🤣🤣🤣
سعید ییشتر بهت میاااد
همون سعید صدام کن خانم🤣
چشم نفسم😂🤦♀️
😊💛
اتفاقا منم مثل توعم ولی خب خدا رو شکر که درگیر چنین چیزایی نشدم مطمئن باش همه این رابطهها الکین و فقط وقت آدم رو میگیرند چقدر باید احمق باشم که محتاج کادو طرف باشم …تو باید متفاوت باشی حتما یه کاری رو یاد بگیر مطمئنم رو پای خودت وایمیستی و موفق میشی اون موقع اون دخترا رو میبینی که ده تا رابطه رو گذروندن و هیچ هنری هم بلد نیستن یه روزی میرسه به این حالت میخندی مطمئن باش
بله حق با شماست لیلا گلی😁😂
من حس میکنم خیانت تو راهه
تروخدا اشتباه حس کنم لیلا جونم
فک نمیکنم 😁
جدی؟؟🤔
چطور به این نتیجه رسیدین مادمازل🤨
از اینکه امیر خیلی با تلفن حرف میزنه و حواسش به گندم هست
و اینکه امیر مشروب میخوره
میتونه مست کنه و تو یه شب…..
حس کردم اینطوری میشه
نظرت برام جالب بود…ولی خب باید دید چی میشه😊
زیبا ..
ب نظر من امیر در رابطه با کارش یه مشکلی براش پیش اومده ک اون رو با خانواده اش تهدید کردن
ممنون از نظرهای قشنگت😊
شم پلیسیت دیگه چیا میگه خانم🙄😂
آره این هم میشه چون که نزاشت گندم بره بیرون
لیلی جووونم ببخشید دیر کامنت گذاشتم مریض بودم این دو روز به زور کامنت میذاشتم🙂
امیرم خوبی های ما بهش نیومده این همه گوه کاری کرد هم ما و گندم بخشیدیمش آدم نشد دیه شورشو در آورده من اینو پاره نکنم تارا نیستم مرتیکه وحشی آمازونی دست رو گندم بلند میکنه🤬🤬🤬🤬
لیلا به نظر من یه مشکل خیلی بزرگی توی شرکت امیر رخ داده که موجب دزدیدن گندم یا آرش شایدم دوتاشون با هم قبل از اینکه بچه ها به دنیا دزدیده میشن
بچه ها سقط میشن
به گندم تجاوز میشه
آرش میمیره
شایدم امیر
احتمال های بدی که قراره لیلای خبیث سرمون بیاره😈😈😈
عالی بود عشققق من🧡🧡🧡🧡🧡🧡😍😘😍😘
آناناس من تو کجا بودی دلم واست یه ذره شده بود😟🤒
بهبه ماشالا کامنتت پر و پیمونه دلم واسه رمانت تنگ شده کی میذاریش پس؟
مراقب خودتم باش که یه وقت مریضیت بدتر نشه
دیگه تا آخرش رفتی به گندم تجاوز بشه؟😱
عه آناناس شودم چشمام قلبی شد😍
حالم خوب نبود بیمارستان بودم منم دلم برای همتون تنگ شده بود🥺🤒
بله بله من همیشه به جزئیات با دقت نگاه میکنم و بعد شرحش میدم والا من توی ذهنم رمان کامله یعتی توی ذهنم تمومش کردم ولی نه حوصله نوشتن دارم نه حالم خوبه واقعا خسته شدم از این همه بی نظمی خجالت میکشم بعد یه هفته پارت بدم😞
بله آناناس منی😂🍍
مرسی از نظرت عزیزم… مراقب خودت باش و اصلا هم عجله نکن بابت پارتگذاری چند پارتشو بنویس تا یکم وقتت آزادتر شه
آناناس لیلام زورتون بیاد😜😜😝😝
فدات شم🧡
آره باید همین کارو بکنم🙂
این فکر کنم دیگه تیر آخره ….😅😅
🍄تیر آخر چی ؟🍄
تیر اخر به خواننده های رمان ….
اخه چرا باید به لیلا تجاوز بشههههه😅
چرا آرش بمیرهههههه
به لیلا😮
نمیگم اسپویل نشه ولی خب مطمئنا شوکه خواهید شد
وایییی چرا به جا گندم نوشتم لیلاااا😅😅😅😅😅
ببخش لیلا اشتباهی نوشتم ، از دست من 😅😅
به لیلا چیه هلی خله
به گندم🤣🤦🏽♀️
ارههههه اشتباه نوشتمممم😅😅
گند زدممممم 😅😅😅
شایدیه مشکلی توشرکت امیرپیش اومده که زندگیشونوتحت تاثیرقرارداده ولی امیربایدهمه چیوبه گندم بگه بجای این سگ اخلاقیا بازم پنهون کاری واسشون مشکل بوجودمیاره
موافقم … ماهم دیگه نمیریم تو شوک 😅
نه شوکش به خاطر سکوتش نیست یه چیز دیگهست
لیلابازروی خبیثت بالااومد🤨🤨🤨
😂 گفتم که خبیثه خاتونم
خبیثه جون حالابگوببینم آخرش خوشه لااقل
خب لیلا و آیلین جون یه خبر دارم براتون توپپپپ
اصلا عالی وارد رابطه شدم🥳🥳🥳😎
رابطه احساسی هااا نه الکی🤓
خب یه بیو ازش بده ببینم
چشم
فعلا فقط اینو بدون که مزه اش عالیه🤪
دیوونه
جدی میگی ضحی
اوهوم جدی جدی🥰
مهی فکر نمیکنی ضحی هنوز سنش واسه اینجور روابط خیلی کمه واقعا چطور حرفشو باور کردی سرکارتون گذاشته منظورش چیز دیگهایه
چرا منمباور نکردم 🤦🏻♀️🤣
ولی تعجب کردم پرسیدم 😂
با *شکلات* جونم وارد رابطه شدم یه رابطه عالی و بی نظیرررر😍😍😍🤣🤣🤣
بیا دیدی اینم مثل ستی رفته برای من حیوون خریده😂
نه بابا شکلات رو میگم . شیرینی منظورمه . من خودم از اینکه یه حییون خونگی داشته باشم بدم میاد😬
خاااک شماها دیگه رد دادین😬
با تشکر🍈🍈
فقط لیلا ببخشید خربزه نداشتم طالبی گذاشتم🤣🍈
من برم آقا ماشاالله ببینم بچه ها کاری باری؟😂
هیچی عشقش فقط مواظب خودت نباش🤠
نیستم تو هم نگران باش😂
که من خربزهام نه اسمتو از پرتقال میذارم گلابی خوشت اومد
لیلا سیب هستش 😁🍎🍏
🤣👍
منم با مبل پذیراییمون وارد رابطه شدم یه رابطه بی نقص و زیبا😂🤦🏻♀️
تا باشه از این رابطه های خوب🤣
بله خیلی هم بچه ی خوبیه😑🤣
یه صلوات بلند بالا برای همه مبلا بفرستین🤣🤣🤣
الهم…..😂
🤣🤣🤣🤦🏻♀️
از من انتظار نداشته باش لو بدم همین اول راه😊
سگ اخلاق رو خوب اومدی😂
مرسی لیلا جون برای پارت جدید 😍
امیر عصبانی میشه نمیدونم چرا تن و بدن منم میلرزه 😅
فقط شوک زیادی نده ، قلب ما طاقت ندارهههه😓
الهی چرا آخه دختر😂
دیگه باید ببینیم داستان از چه قراره
مرسی که خوندی❤
بسم الله …. میریم برای ادامه … به امید اتفاقای خوب 😅😅
آقا هر کسی وقتی زیر رمانش کامنت میزاره کنار اسمش مینویسه نویسنده
ولی برا من نمینویسه چرا؟
از ادمین بپرس
دقت کردم هیچ وقت نمینویسه😞
ادمین جان
قاادددررر
قادر
چیکار داری🤣🧐
قادر بیچاره مرد از دست ما😂پیرش کردیم بدبختو🤣🙄
😂😂😂قادر پسره؟
🙄🙄🙄🙄
فکر کردی دختره😐
وا عجیبه !
مگه عضو سایت نیستی؟
چرا هستم
پس چرا ؟؟ واسه من اینجوری نبوده که بتونم کمکت کنم🙃 برو از ادمین بپرس
مرسی قلبم❤️
فاطی من میدونم
فکر کنم باید عکسی برای پروفت بزاری تا بنویسه نویسنده البته فکر کنم🙂
عه؟الان عکس میزارم پس
الان عکس اومد؟
اره
آره اومد حالا برو یه کامنت بزار تو رومانت ببین اوکی شد؟