نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان تقاص

رمان تقاص پارت هشت

5
(22)

پارت هفت
پشت سر مسعود و دوستش به سمت زیر زمین خانه شان میروم.

صدای عامر بلند میشود:ولم کنید بی ناموسا…ولم کن
عاصی شده میگویم:کمتر سر و صدا کن اعصابمو خورد نکن یه چیزی میخوام بپرسم ازت جواب میدی گورتو گم میکنی.

اورا روی زمین پرت می‌کنند و بالای سرش می ایستند:آدرس عماد.

_عماد کیه؟
مسعود پاهایش را روی دستانش می‌گذارد و فشار می‌دهد.صدای دادش بلند میشود.

_عماد مالای…خودت میدونی چی میخوام دور نزن منو.
_ندارم آدرسشو…
به مسعود نگاه می‌کنم و او محکم تر پاهایش را می‌فشارد.

_دِ داری زر میزنی دیگه…شماره آدرس هیچی؟مگه داداشت نیست؟

_عماد به کسی آدرس نمیده…ای ول کن…شماره..شمارشو دارم.

با اشاره ام پاهایش را برمی‌دارد و گوشی عامر را از جیب هایش در می اورد

_شماره شو بگیر باهاش قرار بزار.
با شک نگاهم میکند:چی.. چیکارش داری؟
_اینش به تو نیومده.بجنب.
کاری که خواستم را می‌کند.با او تماس می‌گیرد و گفتن اینکه حرف ضروری دارد و پشت تلفن نمی‌تواند آن را بگوید برای فردا قرار می‌گذارند.

_چشم ازش برنمی‌دارید تا فردا.
_چشم آبجی.
به سمت در خروجی میروم اما قبل از آن عامر میگوید:عماد چیکار کرده؟

پلک روی هم میفشارم و میگویم:غلط اضافی…به ناموسمون دست درازی کرده باید دستش قلم بشه

……
به ماشین تکیه داده ام و منتظر میثم هستم.با باز شدن در عینک آفتابی ام را از روی چشمانم برمی‌دارم .

_سلام
_سلام ببخشید منتظر موندی کلی طول کشید تا رویا رو راضی کنم که نیاد…خب قراره چه اتفاقی بیوفته ؟

در ماشین را باز می‌کنم و او نیز میشنیند:با عماد قرار گذاشتم.

متعجب نگاهم میکند:چجوری
_دیروز آدرس اون جایی که باز میکرده رو حفظ کردم
رفتم اونجا آدرس داداشش رو پیدا کردم و بعد با یکم کتک کاری با داداشش قرار گذاشته و ما داریم میریم که چتر شیم سرشون.

_کتک کاری؟
دستانم را بالا می آورم و نوک دو انگشت شست و اشاره ام را به هم نزدیک میکنم و میگویم:یه کوچولو.

‌….
به ماشین آشنای مسعود که میرسم پشت سرش پارک میکنم با میثم پیاده میشویم و به سمت ماشینش می‌رویم.

عامر پشت نشسته و دستانش در دست مسعود است.
مردی که دیروز به عنوان رفیق مسعود به من معرفی شده بود راننده بود.

وی صندلی شاگرد نشستم و میثم هم پشت نشست.
_خب داداشت کو؟
عامر آب دهانش را قورت می‌دهد و میگوید:گفت ساعت دو و ربع کنار دکه منتظر میمونه.بو ببره تنها نیستم نمیاد.

_فکر کنم خوب توجیهت کردن که جوری رفتار کنی که بو نبره مگه نه؟

اشاره ای به کتک های دیروز میکنم و او سر تکان می‌دهد.
ساعت دو و ربع که می‌شود از ماشین پیاده می‌شود.البته قبلش به او زنگ میزنیم و او تماس را وصل می‌کند تا من بشنوم که چه می‌گویند.

نزدیک مردی که ماسک زده و کلاه کپی به سر دارد می‌شود و اورا در آغوش می‌گیرد.خودش بود…عماد.
_سلام داداش.
_چیشده عامر.
_حس..حس میکنم مأمور دنبالمه…حس میکنم یکی لومون داده.

_باید خونه رو عوض کنیم..نگران نباش تا فردا یه جایی رو پیدا م….

و همان لحظه مسعود تفنگی را پشت کمرش می‌گذارد و میگوید:تکون بخوری یه گلوله حکومت کردم
حرومزاده…اروم میری سمت ماشین مشکیه.
می‌خواهد به مسعود حمله کند اما دوست مسعود بازوانش را می‌گیرد و میگوید:راه بیوفت نکبت.

و بعد صدای ناباور عماد که عامر را صدا می‌زند.
….
_رها کجاست.
_رها کدوم مادرج..
تا می‌خواهد حرفش را کامل کند مشت میثم به دهانش میخورد:حرومزاده بگو رها کجاست..دخترم کجاست بیناموس..

به مسعود نگاهی میکنم و او می‌فهمد که باید آنهارا از یکدیگر جدا کند.

_یکبار دیگه سوالم رو میپرسم عماد و اگه جواب نگیرم برات بد میشه…رها کجاست؟

_د دارم میگم رها کدوم خریه.
تفنگ را روی سرش می‌گذارم و عکس رهارا به او نشان میدهم:این دخترو کدوم قبرستونی بردی…میگی یا ماشه رو فشار بدم پدرسگ.

داد بلند رعشه ای به تنش می اندازد.
_من…من..فقط بردمش تو یه انبار…فقط یک شب…صبحش یکی اومد بردش…

_کی…زر بزن بگو چه گوهی خوردی.
نگاهش به مسعود که با تبری بالای سرش ایستاده می کند و میگوید:یکی بهم زنگ زد…پلیسا دنبالم
بودن.داداشمو گرفته بودن..گفت کاری می‌کنه حتی پلیسا یادشون بره اسم منو..گفت داداشمو ازاد میکنه فقط …گفت نزدیک تهران یه ماشین یه دختری رو میاره باید تحویلش بگیری..گفت ببرش به آدرسی که میگم و فقط یکم بترسونش همین.

_شماره آدرس هیچی نداری ؟زن بود یا مرد بود؟
_هیچی حتی صداش…بهم ویس میفرستاد..صداشو تغییر داده بود مشخص نبود که مرده یا زن…فقط یه تتو…یه تتو رو دستش بود که من تاحالا جایی ندیده بودمش.
_چه تتویی بی ناموس..درست زر بزن
صدای میثم بود…به او نگاهی می اندازم و عماد از این موقعیت سو استفاده می‌کند و مرا هول می‌دهد و تفنگ را از دستم می‌دزدد.

مسعود می‌خواهد حمله کند که میگوید:یه قدم جلو بیای میزنمش

مسعود عقب تر می‌رود…و او ادامه میدهد:دخترت بود؟خیلی خوشگل بود…بد تیکه ای بود
لامصب…میخواستم باهاش حال کنم ولی نزاشت…خاطر دخترت براش خیلی عزیز بود که می‌گفت از گل نازک تر بهش نگین.ما که تو کفِش موندیم.
ولی فک کنم اون تا الان ده بار به حسابش رسیده

_خفه شو حرومزاده…خفه شو.
و خنده ی چندش عماد.
نگاهم را به رگ های برآمده ی میثم میدوزم و دیگر نمایش بس است.

از جا بلند میشوم و رو به میثم میگویم:عمو میثم…آزادی هر کاری میخوای باهاش بکنی…تفنگ خالیه…

نگاه ناباور عماد روی صورتم می‌چرخد و رنگش از ترس میپرد:فقط قبل از کشتنش عکس اون تتو رو برام پیدا کن عکس آدرس یا هرچیزی.

و بعد بی توجه به صدای نعره ی میثم از آنجا خارج میشوم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

باریک الله فاطمه جان ❤️ عجب قلم قدری چه خوب می نویسی لحظه لحظه خواننده رو مشتاق بقیه ماجرا می کنی

مائده بالانی
1 سال قبل

عزیزم خسته نباشی خیلی خوب بود
هیجان رمان بالاهه و خیلی جذابه

لیلا ✍️
1 سال قبل

عجب پارت مهیجی بود😲 یعنی سر صحنه‌های آخر انگار منم اون‌جا بودم، کنجکاوم ببینم رهای بیچاره الان کجاست هر کی دزدیدتش دنبال انتقامه؛ راستی اسم شخصیت اصلی رمان تو خاطرم نیست هر کی هست دختر قوی و جسوریه

خداقوت👌🏻👏🏻

Narges Banoo
1 سال قبل

آخ جون بزن بزن داشت این پارت وییی🤩🤩🤩
ولی حسم میگه رها عاشق همون مرتیکه بوده🤔

Narges Banoo
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

نه همون که رفته پیشش

𝐸 𝒹𝒶
1 سال قبل

تازه این رمانو شروع کردم و این پارت بنظرم خیلی هیجانی بود و منتظر پارت بعدی خیلی خیلی هستممم خسته نباشی نویسندهه
با حمایتت خوشحالم کن🙃❤🫂

دکمه بازگشت به بالا
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x