رمان تقاص

رمان تقاص پارت 27

4.5
(28)

تقریبا از شبی که با گرشاسب غذا خوردیم سه شب می‌گذشت و در این سه شب تقریبا با من حرفی نزده بود و حتی نگاهم نمی‌کرد

نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود و از آنجایی که امشب میرفتم باید با او خداحافظی میکردم

با خارج شدن مربی رقص و ورود خدمتکار با سنی غذا همه روی زمین ولو می‌شویم و غذا را از دستش میگیریم
….
لباس پر زرق و برقم را تن میکنم و بعد از اتاق بیرون میرم

دست هایمان را میبندن ک داخل ماشین می اندازنمان.
کمی بع ماشین متوقف می‌شود و دست هایمان را یکی یکی باز می‌کنند

از ماشین که پیاده میشوم گرشاسب را مقابل در میبینم که دختر هارا به داخل راهنمایی می‌کند
از جلویش که رد می‌شوم اخمی می‌کند و سر پایین می اندازد

خیلی نمیتوانم نگاهش کنم پس از جلویش عبور میکنم
با وارد شدنمان نگاه مهمان های داخل حیاط روی ما مینشیند

همه پر بود از هوس
اما اینجا مهمانی اصلی نبود…ما باید جای دیگری میرقصیدیم

دو نفر جلوی ما می آیند و مارا راهنمایی می‌کنند
از پله هایی پایین می‌رویم و درب کوچکی را باز میکنیم

و انگار وارد خانه ی دیگری می‌شویم
زنی جلو می آید و مارا به رختکن راهنمایی می‌کند
لباس هایمان را با لباس های عربی عوض میکنیم به سکوی رقص می‌رویم

ناخودآگاه نگاهم به مردی می افتد که کمی دور تر نشسته و لیوانی با محتویات سرخ رنگ در دست دارد
همان مردی بود که در صورتش تف کرده بودم
شیخ
لرزی بر بدنم مینشیند وقتی لیوانش را بالا می‌برد و به سلامتی من می‌خورد و چشمک می‌زند

اهنگ عربی شروع می‌شود و دختران شروع به لرزانده بدن خود می‌کنند

سعی میکنم هیچ چیزی به خاطر نیاورم
هیچ حرکتی را درست نزنم
نگاه پر از عصبانیت زن مربی رویم مینشیند و تا به سمتم می آید دستم از پشت کشیده می‌شود

نگاهم به چشمان آبی رنگ گرشاسب می افتد
با دست به آن زن اشاره می‌دهد انگار که او میخواد مرا کنترل کند

از آنجا دور می‌شویم
_چته
متعجب میگویم:یعنی چی؟بلد نیستم برقصم
_اونی که میدونم ادا میای…فکرت کجاست؟
_کجاست؟
_میخوای فرار کنی؟
یکه میخورم:ن..نه کی همچین حرفی زده
_هیچکس‌‌…نگاهت که همه ی راه هارو حفظ میکنی گفته

ترسیده نگاهش می‌کنم که میگوید:نترس…کسی نفهمیده…واقعا فک میکنی میتونی فرار کنی؟از پس خودت برمیای؟

آرام میگویم:از این جا برم بیرون…شده تا خود ایران پیاده میرم ولی میرم
نفس بلندی می‌کشد.
دست داخل جیب می‌کند و کاغذی در می اورد.
_اینو بگیر…من نمیتونم برات کاری کنم…باید کنار وزیر بشینم نباشم شک میکنه

جند تراول پول هم آرام در مشتم میگذارد:یه آدرس نوشته روش
برو اونجا …فردا میام اونجا برات بلیط میگیرم برگردی
قدردانی نگاهش می‌کنم
_الکی ادای حالت تهوع دربیار از جلو چشمامو دور کن خودتو

سر تکان میدهم و دستانم را مشت می‌کنم و جلوی دهانم میگیرم
میخواهم به گوشه ای بدوم که زنی جلویم را می‌گیرد
زن روبه گرشاسب با لهجه میگوید:شیخ میخواد ببینتش…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا مرادی
1 ماه قبل

زیبا بود عزیزم😍 امیدوارم هاله زود نجات پیدا کنه؛ اما چرا رفتار هاله این‌قدر بزرگونه‌ست؟! 🤔 نوع افکار و برخوردش با گرشاسب نمی‌خوره که یه دختر ده دوازده ساله باشه. شاید هم من دارم اشتباه می‌کنم.

آخرین ویرایش 1 ماه قبل توسط لیلا مرادی
لیلا مرادی
پاسخ به  Fateme
1 ماه قبل

آهان، من فکر کردم ده یا دوازده سالشه🙃
آره خب خیلی‌ها توی سنین پایین بزرگ می‌شند؛ اما از اون طرف هم طرف با بیست و خورده‌ای سال سن هنوز بچه‌ست.
شخصیتی که توی بزرگسالی هاله ساختی ریزبینانه بود👌👏 با این سختی‌هایی که پشت سر گذاشته باید هم پخته و محکم از آب در می‌اومد.

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
1 ماه قبل

دلتنگم نباشین😂

لیلا مرادی
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
1 ماه قبل

من تصمیم گرفتم دیگه تو سایت نگم چرا اون نمیاد یا نه، حتی شما خواهر عزیز😂 توی ایتا بهت از دیشب پیام دادم جواب نمیدی

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  لیلا مرادی
1 ماه قبل

ایتا مقر مامانم شده اونجا دیگه از من نیست🤣
تو روبیکا هستم ولی انقددددرررر سرم شلوغه واسه عید هیچ غلطی نکردم

آخرین ویرایش 1 ماه قبل توسط 𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
لیلا مرادی
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
1 ماه قبل

یه گوشی از خودت داشته باشی راحت میشی🤦‍♀️

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  لیلا مرادی
1 ماه قبل

گوشیم سوختتتت داغ دلم تازه گشت💔

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
1 ماه قبل

نرگس جان تو ایتا بهت پیام دادم بعدا ببین

لیلا مرادی
پاسخ به  Tina&Nika
1 ماه قبل

میگه نداره

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
1 ماه قبل

دم عیدی یه پست بزار شاد بشیم مثلا آزادی مطلق هاله😍

sety ღ
1 ماه قبل

بخدا تا وقتی این دختره فرار کنه من پیر میشم🤣🤦🏻‍♀️
عالیی بود فاطمه جوونم😍

Tina&Nika
Tina&Nika
1 ماه قبل

زیبا مثل همیشه🥰

دکمه بازگشت به بالا
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x