رمان سقوط پارت ده
برخلاف باورش همه چیز داشت به سرعت پیش میرفت. یک هفته بعد خونواده حسام به خواستگاریش اومدن
دو خانواده راضی بودن و انگار فقط خودش مونده بود که نظر بده!
نگاهش رو از گلهای قالی اتاقش گرفت و به چهره حسام داد، زیر زیرکی مشغول آنالیز کردن تیپ و قیافهاش شد
الحق که خدا براش چیزی کم نزاشته بود، قد بلند. هیکل ورزشکاریش کاملاً از روی لباس معلوم بود
چهره مردونه و شرقی داشت، چشم و ابرو مشکی و بینی صاف و قلمی؛ در آخر لبهای گوشتی صورتی که حسابی جذابیتش رو زیاد میکرد،
تهچهرهای شبیه به مردهای عرب، کمی خشن و وحشی. از سمت مادری یک رگ عرب داشت شنیده بود که در گذشته پدربزرگش تاجر معروفی توی اربیل بود شاید قدرت بالای تجارت حسام هم از پدربزرگش به ارث رسیده بود
ظاهر فریبندهاش اما برای او که دل به علی داده بود هیچ جذابیتی نداشت
با صداش چشم از دید زدنش برداشت
_تموم شد؟
گنگ نگاهش کرد
_چی؟
پوزخندی زد
_دید زدن من، مورد پسندتون بود؟
با حرص دندونهاش رو بهم فشرد. پررو رو ببینا شیطونه میگه…
خودش رو جمع و جور کرد و اخمی به چهره نشوند تا حساب کار دستش بیاد
_برای زدن این حرف ها که اینجا نیومدیم، زودتر این مسخره بازی رو تموم کنین بهتره
اون پوزخند گوشه لبش آتیشش میزد هیچ از این حرکاتش خوشش نمیومد انگار به زور آورده بودنش پسره عوضی
با بلند شدن صدای بم و گیرای مردونهاش از فکر بیرون اومد و حواسش رو بهش داد
_چرا فکر میکنی مسخره بازیه؟ من اومدم خواستگاریت چون ازت خوشم میاد دختر حاجی
خدایا از دست این بندهات به خودت پناه میبرم، هیچ از این خودمونی حرف زدنش خوشش نمیومد، “مردک هیز” :-خدایی ترگل هیز نیست که! :-چرا هست از اول که اومدیم تو اتاق، داره با معنی خاصی منو میپاد من میشناسمش
_ترگل من اهل زن گرفتن نبودم…
خانوادم چندین ساله منو تحت فشار گذاشته بودن اما همیشه مخالف بودم، تا همین چند روز پیش مادرم باز اصرار کرد که ازدواج کنم اونجا بود که اسمتو اوردم...
گفتم یا ترگل یا هیچکس! حالا اومدم اینجا که ازت بخوام خوب راجب پیشنهادم فکر کنی
حسام همون طور داشت حرف میزد از علاقهاش از کار و زندگیش، هدفها و بلند پروازیش…
اما او در سکوت عین مات شدهها بهش خیره بود باید چه تصمیمی میگرفت؟ با این وضعیت پیش اومده مونده بود چیکار کنه
…
تازه همه چیز بعد خواستگاری یک رنگ و بوی دیگه گرفت. خونوادهاش حالا مصممتر و راضیتر به نظر میرسیدن. خیلی سریع خبر خواستگاری پسر حاج حسین از دختر حاج طاهر به گوش اهالی محل رسید، مگه دیگه میشد دهن مردم رو بست…!!
از اون طرف خونواده علی با این وضعیت حسابی از غافله عقب مونده بودن و باید چارهای میاندیشیدن
انگار شبیه دوئل شده بود که حالا حسام به خوبی تونسته بود قهرمان بازی در بیاره
فاطمه به محض شنیدن این خبر با توپ پر به خونهشون اومد. آخ که اگه علی میفهمید چه بلایی سرش میومد؟
کی نمیدونست او هنوز هم اون دختر رو با تمام وجود دوست داشت، چه کنه که حالا تو یک جای دور دست و پاش بسته بود نمیتونست دل شکسته برادرش رو ببینه و دم نزنه
ترگل با دیدنش فقط سر پایین انداخت و چیزی نگفت
_چرا سرتو پایین انداختی؟
یه چیزی بگو یه حرفی بزن، ترگل این سکوتت چه معنی میده؟
با نگاهی غمگین بهش زل زد و بغضش رو قورت داد
از خشم و حرص نفس نفس میزد
_یعنی تو دوستش نداشتی؟
عشق علی به این زودی فراموش شد…!! از اول باید میدونستم این پسره ریگی تو کفششه، چیه؟ حتما میخوایش…
چرا نخوای؛ کی از اون بهتر آخه کارش تهرانه.
داشت بهش طعنه میزد؟ گوشش از این حرفها پر بود دیگه حوصله گریه و زاری فاطمه رو جلوی خودش نداشت
_برو از اینجا…
الان مهران میاد میبینتت شر میشه، تو که جای من نیستی تا تصمیم بگیری؛ علی پشتمو خالی کرد الان خونوادم جلوی من ایستادن به خاطر حسام!
چی بگم؟ چه بهونهای جور کنم تا کی صبر کنم تا این علی آقاتون از ماموریت پاشن بیان؟
فاطمه ناامیدانه نگاهش کرد و آهی کشید کاش علی بود، کاش
باید بهش زنگ میزد آره. نباید اینطور تموم میشد هر دوشون عقلشون رو از دست داده بودن، ترگل بدون علاقه چه بلهای میخواست به حسام بده؟
علی هم که بی خیال اصلا به فکرش هم خطور میکرد ترگل چه عذابی داره متحمل میشه!
…
با رفتن فاطمه به در تکیه داد و بغضش رو بیرون انداخت
حالش با اومدن و حرفهاش بد که بود بدتر شد، لعنت به این عشق که حال و روزش رو خراب کرده بود لعنت به علی که کنارش نموند
حرص و بغض قاطی شده بود و وجودش رو به آتیش میکشید
با غیض نگاهش رو به ساختمون کناری خونهشون انداخت
(:-تو کی بودی؟ از جونم چی میخوای که الان ادعای عاشقیت میشه..!!
تو که از همه چیز خبر داشتی میدونستی که چقدر علی رو دوست دارم؛ چرا اومدی خواستگاریم؟)
درمونده و پژمرده زانوهاش رو در بغل جمع کرد و آه پردردی کشید. حالا تو دوراهی بدی دست و پنجه نرم میکرد نمیدونست باید چه راهی رو بره…کدوم یکی درست بود؟
مادرش حسابی ذوق داشت، چند نوع پارچه از بازار خریده بود و ازش میخواست یکیشون رو انتخاب کنه
با بی حوصلگی نگاهی بهشون انداخت و گفت
_یکیشون رو خودتون انتخاب کنین، من نمیدونم
طلعت خانم اخمی کرد و جلوش ایستاد
_یعنی چی مادر؟ بله برونت که نزدیکه میخوام حسابی بدرخشی…
بزار ببینم این خیلی قشنگه
پارچه سبزرنگی رو برداشت و جلوش گذاشت
چشماش برقی زد
_آره همین خوبه، عین ماه میشی
لبخند تلخی زد و روانه اتاقش شد، چه دل خوشی داشت او که هنوز در شوک خواستگاریشون بود بله برون دیگه چه صیغهای بود؟
دوست داشت به خواب عمیقی بره و دو سال دیگه بیدار بشه… یعنی علی از ماموریت میومد؟ :-هه چه سادهام من، اون انقدر سرگرم کارشه نمیدونه ترگلی اینجا داره پژمرده میشه
شاید اگه پدرش موافقت میکرد همه چیز طور دیگهای اتفاق میفتاد، شاید…
با صدای زنگ تلفن شونههاش بالا پرید. با دیدن شماره نفس در سینهاش حبس شد
بعد از مدت ها بالاخره بهش زنگ زده بود ضربان قلبش اوج گرفت
دست و پاش رو گم کرده بود، چنگی به سینهاش زد و با دستایی لرزون دکمه سبز رو لمس کرد
_الو…!!
چقدر صداش میلرزید، صدای آه غلیظی که کشید اشکهاش رو روان کرد
دلش برای صداش تنگ بود، چرا حرفی نمیزد؟ اونم زبونش بند اومده بود دلش تنگ همین صدای نازک و ظریف بود که دلش رو بلرزونه
سکوتشون که طولانی شد ترگل خودش به حرف اومد
_فکر کردم فراموشم کردی
نم اشک تو چشماش نشست. بغض مردونهاش رو قورت داد و لب زد
_مگه میتونم؟
همونجا فرو ریخت. پایین تخت نشست و با گریه گفت
_بی معرفت، چطوری میتونی ولم کنی؟…
گفتی گریه هام آتیشت میزنه؛ روزی صد بار میمیرم و زنده میشم همین بود ادعای عاشقیت؟
حس میکرد هوا برای نفس کشیدن کم داره چنگی به موهاش زد و چشماش رو با درد بست.
حالش خراب بود چطور میتونست دخترک رو آروم کنه؟
_فاطمه راست میگه ترگل؟
اشکهاش قطع شد. لحن گرفتهاش نشون میداد که از همه چیز خبر داره
دوباره تکرار کرد
_با توام، راسته که میگن قراره ازدواج کنی؟
بغض قصد خفه کردنش رو داشت چه میگفت؟ هیچ حرفی به زبونش نمیومد… این سکوت مرد پشت خطیش رو دیوانه میکرد
_میخوای منو آزار بدی میدونم…
ترگل تو منو میشناسی من اینجا دستم کوتاهه وگرنه گردن اون کسی که بخواد بهت نگاه بد هم کنه میشکستم
میون اشک لبخندی زد. دلش برای این غیرت و حساسیتهاش تنگ بود، علی دوستش داشت مگه نه؟
_خب پس چرا نمیایی…؟
نجاتم بده علی، خیلی داغونم…بابام اینا موافقن توام که پا جلو نمیزاری، دست منم بستهست
لحنش دلگیر شد
_پا پیش نزاشتم لعنتی؟
هیچ نگفت و فقط بیصدا اشک ریخت، راست میگفت چقدر رفته و اومده بود چقدر خودش رو کوچیک کرده بود، پدرش بود که مرغش یه پا داشت
_میگی چیکار کنم؟ من این وسط شدم مهره سوخته تو که بابامو میشناسی نکنه میخوای همینجوری وایسی تا کارت عروسیم برسه دستت!
صدای شاکیش بلند شد
_تو همچین کاری نمیکنی، مگه اینکه مرده باشم
آروم خدا نکنهای گفت. این مرد تکلیفش با خودش مشخص نبود فکر میکرد همه چیز یه شوخی بزرگه اصلا خبر داشت اینجا تو چه وضعیتی دست و پا میزد؟
_علی این آخرین راهه اگه منو نمیخوای که هیچ، ولی اگه میگی بهم علاقه داری…تا یه هفته بیشتر وقت نداری فهمیدی
عصبی دستی به پیشونیش کشید و نفسش رو در هوا فوت کرد
چرا حس میکرد داره بازیش میده! اصلا نمیتونست حرفهای دخترک رو باور کنه میخواست بیاد اما تا ده روز در عملیات بود اصلا نمیتونست انصراف بده در بد منگنهای قرار گرفته بود
_ترگل تو صبر کن من یه کاریش میکنم
از کوره در رفت
_دیگه کی هان، کی…!!
وقتی که مردم؟ من نمیدونم علی این آخرین فرصتته اگه میتونی بسم الله وگرنه پشیمون میشی
اینو گفت و قطع کرد.
این دختر چش شده بود؟ داشت تهدیدش میکرد اونم با گرفتن خودش…
…
ترگل عصبی و کلافه سرش رو بین دستاش فشار داد و پوفی کشید
دیگه طاقت این همه کشمکش رو نداشت کی این کابوس تمام میشد؟
صدای مادرش رو از بیرون اتاق شنید حسابی توپش پر بود
_ترگل ورپریده با کی داشتی صحبت میکردی صدات هفت تا کوچه اونورتر میره
با حرص بالش رو تو بغلش فشار داد و چشماش رو بست
…
یک هفته، یک هفته کذایی که براش مثل برق و باد گذشت
کاش میتونست زمان رو نگه داره ولی همه چیز داشت دست به دست هم میداد که یک اتفاق هولناک تو زندگیش بیفته
میگم لیلا من مطمئنم یه اتفاقی برای ستی افتاده که این همه مدت غیبش زده خیلی نگرانشم
ستی جان لطفا اگه کامنتمو میخونی حتی اگه تو شرایط خوبی نباشه لطفاا یه خبری از خودت بهمون بده از این دل نگرانی در بیایم😔❤️
آره واقعا عجیبه باید میومد
بچهها بیاین از این به بعد واقعی واقعی کامنت بذاریم یعنی از جملات کلیشهای مثل حمایت و عالی بود صرف نظر کنیم اناقادی هم بود با زبان خوبی گفته بشه
انتقاد
منم موافقم یعنی وقتی پارت جدید خوندین نظرتو راجب همون پارت بگی اگه نیاز هست نکته ای رو به نویسنده بگین
برای مثال مثلا ترگل قبول کنه که با حسام نامزد شه تا شاید بلکه علی به خودش بیاد(این توی دلم گفتم ولی چون حوصله نداشتم اینو ننوشتم ولی کار من کاملا اشتباه است نویسنده این همه زحمت میکشه برای تایپ و هزارتا کار دیگه اما ما به خودمون زحمت نمیدیم یه کامنت درست حسابی بزاریم) (چیزهایی که در مورد پارت و حدستون راجب پارت های آینده رو بگین)
کاملا موافقم
همه پس موافقین👌🏻
اولییین برمم بخونم 🤪🤩
زیبا و دلچسب مثل همیشه.❤️❤️❤️
میگم لیلا جون نمیشد بزاری با همین حسام ازدواج کنه. آخه علی چیه واقعا.
حسام که بهتره😕
مرسی قشنگم🤗
روند رمان به اینکه ترگل به کدومشون بله بده ختم نمیشه، چیزهای مهمتری هم هست که در آینده میفهمید😊
خیلی قشنگ بود
حالم از علی بهم میخورهههههههههههههه
مرسی عروس خانوم☺
نه پس حسام خوبه…!!
اون که صدرصد… اصلا شکی توش نیست!
منم ازش خیلییی بدم میاد😒
خسته نباشی لیلایی🤪❤️😘
🤧🤢
قربونت😍😘
😂😂😂
ترگل خل نشه یه بلایی سر خودش بیاره عالی بود مثل همیشه ممنون لیلا جان
نوشدارو نیست امروز
ترگل بیچاره همینجوریشم خل شده🤣 حالا ببینم هر روز گذاشتم بد عادت شدین😂
بدعادت چی عزیز جان منتظریم
سلام لیلا جون ، خوبی ؟
یک سوال دارم ، چرا متن هام ارسال نمیشه ؟
می دونی مشکل از چیه؟
سلام عزیزم، چرا..!! از گوگل کروم امتحان کن قبلا هم برای من این مشکل پیش اومده بود باید صبر کنی ارسال میشه
فقط یکی الان می فرستم برای امتحان ، به جز اون شعری که فرستاد
فقط یک بار ، تلاش
شد که شد ، نشدم که نشد
فقط لطفا متنها رو پشت سر هم نفریت سایت شلوغ میشه اگه میخوای بفرستی یکی رو برای امروز ارسال کن
نفرست..
مرسی ، چشم
چرا من دلم میخاس همون شب عقدش کنه😕😂
بابا بدع به حسام ببره دیگه، لیلا حسابی حذاب شده جونما تند تند پارت بده
الان خوانندههای غرامت رو درک میکنی الماس جان خودتم تند تند پارت بذار
اره واقن سخته😂من کم کم تایپ میکنم یع دفعه ای یع پارت طولانی میدم اینقدم بد نیسدم دیگه🥲
تو که از حسام هول تری😂🤣 دختر مردم ناراضیه چرا باید به عقدش دربیارم؟
میدونی جدا از کامنتت بعضیها میگن که نوبسندهها رمان رو کش میدن و الکی طولانیش میکنند حالا من به موضوعات ابکی و بی محتوا کاری ندارم ولی کاری که من و امثال من تو و بقیه نویسندهها زحمتشو کشیدیم چون آنلاینه طبیعیه که باید پارت به پارت بدیم ولی وقتی درون یه قالب فایل قرار میگیره اونوقت خودتم حس نمیکنی که بیخودی کشش دادی این حرف رو به خاطر این زدم که بقیه نویسندهها اگه کامنت این چنینی دیدن ناراحت نشن و فکر نکنند واقعا کارشون الکی طولانیه چون رمان آنلاین همینه و باید منتظر موند
این حرفه تو دلم بود گفتم بگم جای نازی ستی هم خیلی خالیه ضحی هم نیست😞
لااقل بهتر از علیع، بنظرم الانا خانواده بهتر از این عشقای چند روزه اس😕
عزیزم اگه نویسنده ها قرار بود کش ندن که کلن یع پارت میشد😐 حالا خوبه این رمانه سریالای ترکی رو ببین دویست فصل و قسمت از توش در میارن مردمم سرساعت میشینن میبینش بعد تهش میگن اه چقد کش میده
اینا اصولا اونایی هستن که هم خدا رو میخوان هم خرما رو
مطمئن باش کسی که میاد همچین کامنتی میده تا ته رمانت و میخونه فقط بعضی وقتا بیکار میشه میاد یع تزی میده
تو اگ حس نویسندگی و دلشو داری بنویس کامنتای منفی اصن برات مهم نباشن و به این فک کن اگ رمان تو واقعا بد بود اون نفر زحمت کامنت دادنم به خودش نمیداد و دیگه نمیخوند فقط داره حرف میپرونه
به قول قدیمیا نصفه پر لیوان و ببین اینهمه کامنت مثبت داری.
راستش منم میخواستم یچی بگم، من هرموقع میام سایت کلی کامنت زیر رماناست که همشون رفیقا و نویسنده هاست که میگن(عالی بود و موفق باشی) یا اینکه “حمایت” راستش بخواید بنظرم این کار چرتیه حمایت که فقط به کامنت و اینکه پست رمانت و باز کنه یع بازدید بخوره نیست باید حمایت واقعی باشه بخونه و بعد تهش بیاد راستای پیشرفت نویسنده نظر بده یا درباره شخصیت ها و ادامه رمان همراه نویسنده ایده پردازی کنه، الان پایین همه رمانا شده زندگی شخصی و حمایت های توخالی و بیشتر ویو های بعضی رمانا بخاطر اینکه خواننده بیشتر کنجکاو کامنتا میشه تا خودع رمان شاید این نظرم خیلی صریح باشه ولی اینجا سایت رمانه و یک محفل برای نویسنده ها و باید کله کامنتاش در این مورد باشه
و کلن میگم که اینطوری باشید تا قلم ها و خیال نویسنده ها قوی تر بشه
توعم لیلا جان دیگه به اون کامنتا فکر نکن بنظرم رمانای تو و طرز تایپت یطور خودمانه اس و بیشتر زندگی واقعی و روزمرگی واقعی رو میگی!
نمیایی یع زندگی رویایی و یع ثروت بی نهایت و بگی چون پیرو کلیشه ای نیستی میگن رمانت کش دادی، من که نوشدار رو نخوندم ولی نظرم برای بوی گندم و سقوط همیشه تحسینته و بیشتر سعی کردم اگه سالی یکبار میام سایت همونم بیام یک کامنت تقریبا تاثیر گذار بزارم و کلی عالی هستی به خودت و قلمت افتخار کن و همینطور پر قدرت بنویس
واقعا حق با توعه اتفاقا متم یه بار به این موضوع اشاره کردم از کامنتهای عالی بود و فلان اینا چه دردی از نویسنده کم میکنه! بیشتر باید در راستای رمان باشه تا به نویسنده کمک کنه منم منظورم رمان خودم نبود کلی گفتم عزیزم
بله واقعا باید از ته دل باشه کامنت دادن
ستی واقعا یهو غیب شده!
حتی رمانش رو هم پارتگذاری نمیکنه
آخه چرا ببینم تو تلگرام هست یا نه..!
باشه نگاه کن
اگر بود ازش بپرس چرا نمیاد تو سایت
نیست نوشنه بازدید به تازگی اگه مشکلی نداست مطمئناً میومد
باشه
ممنون 😁
ولی من علی رو هم دوست دارم حسامم کراشه
ولی علی زیادی گناه داره و زیادی بی عرضه اس
آره بچم گناه داره پاک و مظلومه🤒
لیلا من هرچی پارت جدید رو میخوام ارسال کنم اجازه ورود رو نمیده باید چکار کنم ؟
از طریق کروم وارد شو
وار شدم فایده نداره
ببین کلاً ارسال نمیشه یا صبر نمیکنی یه ده دقیقه وایسا خودش درست میشه سریع نرو بیرون
نه کلا ارسالی مشکل داره حالا امتحان می کنم ببینم چطور میشه ممنونم عزیزم
واقعاً برا ترگل کار حسابی گره خورده فکر کنم تو پارتهای بعدی حسام هم ول کن ترگل نباشه خیلی جالبه
بله فعلا باید منتظر موند مرسی که خوندی😍
خانم مرادی عزیز و گرامی سلام🙌🏾
اول یه تعریفی از قدرتِ قلمتون کنم،که اگر نگم میمونه سرِ دلم… اینکه میتونید در مواضعِ مختلف به زیبایی احساسات رو به رشته تحریر در بیارید ، واقعا من رو حیرت زده و مسرور کرده ، قطعا که در توانایی هایِ شما شکی نیست ، اما همون طور که خودتونو در جریانید برخی رمان نویس هایِ الان، گیرِ یه موضوعِ کلیشه ای و آبکی ان و بعضی حتی زحمتِ عوض کردنِ اسم شخصیتا و پیرنگ داستان رو هم به خودشون نمیدن و کپی میکنن ، شخصا خیییلی خوشحالم که امثالِ شما هست و مارو به رمان هایِ ایرانی امیدوار تر میکنن، خلاصه که دمتون گرم
اما راجع به روندِ داستان و نظرِ شخصیم ، به نظرم ترگل ، کمی منطق رو هم باید چاشنیِ عشقِ رویایی اش بکنه، در عشقِ علی به ترگل شکی نیست ولی این اختلافات نمیتونن دوتا آدم رو یکجا نگه دارن، شاید یک سری بخاطرِ ظاهرِ زیبایِ حسام اون رو برتر میدونن… اما به نظرم برتری حسام هم چندان چنگی به دل نمیزنه … فعلا باید صبور بود و منتظرِ قلمِ جادوییِ شما:)❤️
این دروغه که بگم به کامنت و نظر مخاطب نیازی ندارم، واقعا انرژی میگیرم نه عزیزم کلاً میخواستم از زبون نویسندههای آنلاین نویس بگم چون بعضیها انتظار دارند سریع پیش بریم که این شدنی نیست… و گاهی این حس به نویسنده منتقل میشه که رمانش الکی کش داده شده با اینکه یک جا قرار بده اصلا اینطوری نیست فقط حرف دلم بود😂
اصلا کش داده نشده … رمانتون بشدتم زیبا و به اندازه و درجه یکه
ممنون از لطفتون بله خواستم نظر کلیمو بگم و فقط مختص به خودم نبود
توروخدا حداقل علی به ترگل برسه
خسته شدیم از بس هیچ عاشق و معشوقی نرسیدن بهم🙃💔
عالی بود لیلا جون موفق باشی
منتظر بمونید عزیزان😊😉
این پارت ، قشنگ بود
دلم برای ترگل میسوزه چون مجبوره با کسی ازدواج که حس مثبتی بهش نداره!
از طرف دیگه هم علی هم گناه داره چون نظامیه ، این شغل جوری نیست که اختیار زندگیت دست خودت نیست ! از طرف دیگه هم زندگی خرج داره !
از سوی دیگه هم بابای ترگل هم حق داره ! چون میدونه حسام تا آخر عمرش پیش ریش دخترشه و شغلشم از نظر جانی سیف تره و درامدشم بالاتر ! اما علی اینجوری نیست !
اما از ته دلم ، دوست دارم که ترگل نه با حسام ازدواج کنه و نه علی !
علی : کارش خیلی خطرناکه و هر وقت ماموریت ، ترس از دست دادن جونش هست و بچه های آینده شون در عمل در اینده زیاد پدرشون رو نمی بینن و این یک کمبود براشون !
حسام : به نظرم یک فرد بد دل و بی اعتماده ! این زندگیشون رو در اینده با مشکلات زیادی مواجه می کنه!
موفق باشی 👍🏻
مرسی از تحلیلات خیلی خوب تونستی داستان رو درک کنی بله واقعاً ترگل تو دوراهی بدی مونده فعلاً باید صبر کرد که چه تصمیمی میگیره
علی چقدر آدم پرروییه واقعا…
بی معرفت اونه که حاضر نبود از کارش بزنه یه آدم اگه واقعا عاشق باشه نه که حالا کلا دور رویاهاش رو خط بکشه ولی حاضره یه کوچولو کوتاه بیاد همونطور که از ترگل انتظار کوتاه اومدن داشت خودش هم باید یه کم همه جیز را تراز میکرد
امیدوارم ترگل به عشق واقعیش برسه و سرنوشت خوبی داشته باشه و لیلا تو هم انقدر اشک ما رو در نیاری😂😂🥺🥺🥺❤