رمان فرفری پارت31
گفتم الان با باسن مبارک میخورم زمین
ولی حس کردم رو هوام
سریع چشمام باز شد
خدا اون روز رو نیاره دست آقا دور کمرم بود
منو چسبونده بود به سینش
بدنش بوی خیلی خوبی میداد یه نفس عمیق کشیدم
با صدای سرفه به خودم اومدم
سریع از بغلش در اومدم
حس کردم فرقی با لبو ندارم
_ببخشید اومدم ناهار صداتون کنم که جواب ندادین
الان همه منتظر شما هستن
_باشه برو الان میام
خواستم برم حس کردم داره حوله کمرش میفته
که برگشتم با یه جیغ کوچیک فرار کردم
صدای خندش پشت سرم میومد
آره دیگه بایدم بخنده لختشو داره به یه دختر نشون میده
وای خدا چی شد من چرا داشتم بوی بدنش رو نفس میکشیدم
چرا قلبم تند میزنه یه حس جدید دارم اما چیه نکنه قلبم چیزیش شده
سریع رفتم پایین
_چیشد نیومد؟
_نه خانم انگار حمام بودن گفتن الان میان
_باشه خودت هم بیا بشین
نشستم دو دقیقه بعد هم آقا اومد
نشست
داشتم آروم غذا میخوردم سرم پایین بود
یه لحظه نگاهم رو کشیدم بالا دیدم آقا داره نگاهم میکنه
با یه نیشخند سریع سرمو پایین انداختم
ای خدا آبرو نمونده برام
دیگه نتونستم زیاد بخورم
حواسمو دادم به غذای عسل وغذای اونو دادم
_عزیزم خودتم غذا بخور
اینو لاله گفت
_ممنون من یکم خوردم اشتها ندارم
_باشه پس بعدا گشنه شدی بخور
_چشم
بقیه هم غذا خوردن بلند شدن
با کمک لاله میز رو جمع کردیم
ظرفارو لاله گفت خودمون بشوریم یکم هم حرف بزنیم
منم قبول کردم
_خب فرشته جان چه خبر از خودت اینجا که اذیت نمیشی
_نه عزیزم خیلی هم خوبه اذیتی نیست
_راستی نظر تو چیه
_درمورد چی
_درمورد ازدواج مجدد برادرم
تا اینو گفت نمیدونم چِم شد
بشقابی که کف میزدم از دستم افتاد تو سینک
خوبه نشکست
رفتم تو فکر نمیدونم چرا حس بدی داشتم
_نگفتی ؟
_ها آهان به نظرم فکر خوبیه
ولی باید کسی باشه که عسل رو اذیت نکنه
چرا قلبم باز تپش گرفته باید بعد یه چکاپ برم
_اره راستش یکی از اشناها هست دخترش هم پیش داداشم کار میکنه
من اونو در نظر گرفتم حالا ببینم چی پیش میاد
_هرچی قسمته
_ممنون گلم راستی تو رشته تحصیلیت چی بوده
چرا ادامه ندادی چرا کار میکنی
_من ریاضی فیزیک میخوندم یه سری مشکلات مالی پیش اومد
مجبور به ترک تحصیل شدم و اومدم سر کار
برای این که دیگه سوال ازم نپرسه مجبور شدم از عروس آینده بپرسم
_لاله جون اسم دختره چیه چند سالشه
_اسمش زیبا هستش وای ببینیش اصلا بهش نمیخوره ۲۱سالش باشه
خیلی بیبی فیسه هم درس میخونه هم کار میکنه
خوش به حالش کاش منم میتونستم درس بخونم
_عالیه خود آقا هم میدونن
_گفتم قبول نمیکنه ولی خب اگه مامان بگه فکر نکنم حرفش رو رد بکنه
خوبه حداقل به حرف مامانش اهمیت میده ولی
ولی چی معلومه چته؟
وجی ولم کن نمیدونم چم شده فکر کنم مریض شدم حوصله ندارم
ای بابا باشه مراقب خودت باش☹️☹️
یکم دیگه هم لاله از وجنات زیبا تعریف کرد
وتمام مدت نمیدونم چرا من حرص میخوردم
حس میکردم دشمنم هستش
کارای خونه تموم شد شام هم آبگوشت بار گذاشتم
تصمیم گرفتم یکم زود برم
از خانم اجازه گرفتم ووسایل رو برداشتم راه افتادم برم
تصمیم گرفتم یکم پیاده برم خیابون شلوغه خطری نیست
هندزفری گذاشتم وآهنگ پلی کردم وشروع به قدم زدن کردم
دلم گرفته بود یاد محمد افتادم
اگه منم خانوادم سالم بودن یا درس میخوندم دیگه مجبور به کار نبودم
محمد اذیتم نمیکرد شاید یه ازدواج خوبم داشتم
ولی بازم یه خوبی داشت آدم عوضی مثل محمد دستش رو شد
اون اگه دوستم داشت فقط خودمو در نظر میگرفت
نمیگم خانواده مهم نیست ولی اون میخواست منو ببینه
من اگه محمد اونجوری نمیکرد تصمیم به کنار گذاشتن دزدی داشتم
بعد اون همه تحقیر من تصمیمم رو عملی کردم ولی بازم اومد وقلبمو شکست
من عوض شدم ولی محمد عوضی شد
از این طرف آقا ازدواج کنه شاید همسرش نخواد من اونجا بمونم
بعدش باز باید دنبال کار باشم
با همین خود خوری ها رسیدم به مترو سوار شدم رسیدم
رفتم سمت خونه سر خیابون یه فیت فود بود
رفتم ازش ۴تا فلافل خریدم با سس اضافه چون حوصله شام گذاشتن نداشتم
رسیدم بعد سلام فلافل هارو دادم به علی
بچه کلی خوشحال شد داداش شکموی من
رفتم لباس عوض کردم شام خوردیم زود رفتم بخوابم
#حمایت از نویسندگان
خسته نباشی فرشته جان ♥️
عالی بود …
خیلی قشنگه
ولی داره یکنواخت و بی روح میگذره بنظرم…