رمان فرفری پارت32
چند روزه اتفاقی نیفتاد به جز قلب من که عادی نبود
نمیدونم چشه
بابا ومامان مشکوک شدن ولی نمیدونم چیکار میکنن
امیدوارم مشکلی پیش نیاد
مثل هر روز بلند شدم رفتم سرکار
رسیدم درو باز کردم رفتم خونه دیدم صدای لاله میاد
وا وسط هفته چرا اومده سابقه نداشت
به تو چه خونه مامانشه
باز وجی اومد زر زر کنه
هی حرف دهنتو بفهما منم از خودتم
برو وجی حوصله ندارم
بیخیالش شدم رفتم سراغ سالن
بعد از احوال پرسی خواستم برم آشپزخونه که لاله گفت
_عزیزم من صبحانه آماده کردم ما خوردیم برو خودتم بخور
لطفا بعدش برای ناهار یه چیز خوب بزار مهمون داریم
_چشم برای چند نفر غذا بزارم؟
_به جزمنو مامان وعسل
داداش هم با زیبا میاد وخودت
_بله حتما با اجازه
پس جدی شده داره میاد اینجا آشنا بشن
خیلی حالم بد شد نمیدونم چه ربطی یه من داره
رفتم برای ناهار قرمه سبزی و مرغ گذاشتم
برنج هم خیس کردم
دوتا چایی هم برای سادات خانم ولاله
خودمم نتونستم صبحانه بخورم اشتهام کور شد
برگشتم آشپزخونه یکمم سالاد درست کردم
ظرفارو آماده کردم
ساعت 1بود که میز رو چیدم فقط غذا هارو نیاوردم تا برسن
مشغول بودم که زنگ آیفون رو زدن
رفتم درو باز کردم بعد خانم ولاله اومدن استقبال
ماشین آقا اومد داخل
درپشت باز شد عسل بدو بدو اومد سمت خونه
درجلو باز شد یه دختر قدبلند وخوشگل ازش بیرون اومد وآقا از در سمت راننده اومد پایین
پس خودش هم راضیه که باهم اومدن
خب خوشبخت بشن چرا من بغض کردم
باهم اومدن جلو سلام واحوالپرسی کردن
زیبا به دختر با قد بلند تقریبا موهای روشن وچشمای رنگی پوست سفید داشت وکلی آرایش البته
من کنار وایساده بودم بلند سلام دادم کیف آقارو گرفتم خواستم برم
_وایسا مانتو وشال منو نگرفتی
برگشتم دیدم این حرف رو زیبا گفته
باتعجب نگاه میکردم اخه هیچ وقت برای کسی لباس نگرفتم آویزون کنم
_خانم سعادت بدین من میزارم کنار
_آرشاویر جان شما چرا خب خدمتکاره وظیفشه
خب راست میگه کار من همینه
با همون حال خراب بخاطر حرفش لباسش رو گرفتم بردم گذاشتم روچوب لباسی
اونا هم رفتن نشیمن
چندتا چایی ریختم بردم تعارف کردم
لاله خانم با صدای آروم گفت
_لطفا ازش ناراحت نشو مهمونه
به زور لبخند زدم ورفتم سمت دختره از دماغ فیل افتاده
سینی رو گرفتم جلوش
بفرمائید
_من چای نمیخورم ممنون برای من قهوه بیار
حرصم گرفت میخواستم سینی رو برگردونم روش
_بله حتماً
چایی آقارو دادم اونم فقط با ناراحتی نگاه میکرد
رفتم یه فنجون قهوه درست کردم ببرم براش
شیطونه میگه یه تُف بندازم توش تا حالش جا بیاد
دختره نکبت به من میگه خدمتکار
وُجی :خب دروغ میگه مگه اینجا کار نمیکنی
_آره کار میکنم ولی خیلی ناراحت شدم
بعد قهوه رو دادم رفتم تا بقیه کار میز غذا رو انجام بدم
چند دقیقه بعد اومدن سرمیز رفتم عسل رو آوردم
بعد غذاهارو چیدم رو میز
خواستم بشینم سرمیز که
_وا لاله جون چطوریه خدمتکارتون باشما سرمیز میشینه
این در شأن شما نیست با هرکسی غذابخورین
_زیبا جان فرشته یکی از اعضای خانوادس
_من فقط میخواستم غذای عسل رو بدم
بعد بلند شدم رفتم آشپزخونه
_بابا من میلم پیش فلشته جون (بابا من میرم پیش فرشته جون)
_باشه برو
عسل اومد پیش من تا غذاش رو خودم بدم
_من از زیبا بدم میاد تولو نالاحت کرد (من از زیبا بدم میاد تو رو ناراحت کرد)
_اشکال نداره ناراحت نشدم بیا خوشگلم غذا بدم بهت بعد برو بازی
ادمین لطفا زمان هایی که پارت ها رو تایید میکنید بگید..حداقل همه پارت هامون رو بفرستیم
زمان دقیق تایید پارت
لطفا 🙏
هر وقت وقت کنم تایید میکنم زمان خاصی نداره
خیلی رو مخه🤣🤦♀️
وقت داشتی سری به رمان منم بزن😞🤣🤣
فرفری جون خستهنباشی بابت پارتهای طولانی و منظمی که میدی امیدوارم موفق باشی
یه پیشنهاد برات دارم که نگارشتو زیباتر میکنه یکی اینکه بیش از حد متنها رو از هم فاصله میدی منظورم اینجوریه
بعد غذاهارو چیدم رو میز
خواستم بشینم سرمیز که
این غلطه❌
این نگارش بیشتر برای شعر و ترانه صدق میکنه نه رمان …سعی کن توصیفات مهم رو جداگونه بذاری بقیه متنها کنار هم باشه با ویرگول یا سه نقطه جدا کنی بهتره😊