رمان فرفری پارت45
رفتم به ادرس ولی مادرش با حالی خراب درو باز کرد وگفت محمد دو روزه خونه نیومده
گفته حالش خوبه ولی یه مدت نمیتونه خونه بیاد
دست از پا دراز تر برگشتم خونه رسیدم دیدم یه ماشین دم دره دقت کردم دیدم مال زیبا هست
پوف اینو کجای دلم بزارم
رفتم خونه دیدم زیبا ومادر نشستن تو پذیرایی مادر خیلی گرفته بود ولی زیبا زیادی سرحال وخوشحال بود
سلام
_سلام پسرم خوش اومدی از فرشته خبری نشد
_نه مادر انگار برای مادربزرگش مشکلی پیش اومده رفته شهرستان اونجا آنتن نیست
نمیدونم چیشد نگفتم به مادر قضیه چیه شاید چون باور ندارم این نامه رو
_پس رفته روستا خوبه خیلی نگرانش بودم اینجوری خیالم راحت شد
تمام مدت حرف زدن ما زیبا رو زیر نظر داشتم نمیدونم چرا انقدر خوشحال بود ولی تا گفتم فرشته رفته روستا قیافش یه جوری شد چیزی بین نفرت وحرص
زیاد اهمیتی ندادم الان فقط دلم میخواد دوباره فرشته رو اینجا تو خونم ببینمش
بااجازه گفتم رفتم تو اتاق یکم استراحت کنم
تا بعد از ظهر دوباره پیگیر بشم
دراز کشیده بودم نمیدونم کی خوابم برد بیدار که شدم چشمم به ساعت خورد فهمیدم ساعت ۳هست زیاد خوابیدم
حس کردم چیزی رو شکمم هست نگاه که کردم دیدم دست هستش سریع به سمت چپم نگاه کردم دیدم زیبا کنارم خوابه دستشم رو شکمم گذاشته
خیلی عصبی شدم دستش رو پرت کردم از تخت پایین اومدم
بخاطر تکون محکمی بهش وارد شد از خواب پرید نشست رو تخت با گیجی نگام کرد
_چیشده عزیزم
_تو به چه حقی اومدی تو تخت من
_منظورت چیه من نامزدت هستم چرا اینجوری میکنی
_مزخرف نگو نامزدیم درست ولی رسمی نشده هرچیه نامحرمی بعد هم اجازه نداشتی بیای تو تختم
_باشه عصبی نشو اومدم دیدم خوبی فقط دراز کشیدم نگاهت کنم نمیدونم چطور خوابم برد ببخشید
_بلندشو برو بیرون میخوام دوش بگیرم
تمام مدت فقط اخم وحشتناک داشتم ولی این دختر انگار نه انگار
_باشه بعد بیا بریم بیرون یکم خرید دارم
_کار دارم باید برم جایی
_لطفا بیا مادرت گفت آخر هفته میایید خونمون منم یکم خرید دارم برای شب خواستگاری دوست دارم تو هم نظر بدی
وای الان وقتش نبود مادر چرا اینکارو کرد
کاش فرشته نمیرفت میخواستم به مادر بگم دوستش دارم الان دیگه چطور بگم این ازدواج رو بهم بزنه
_باشه برو بیرون میام
فرشته
ازدیروز همینجوری افتادم رو تخت تو اتاق کسی نیومده اینجا
ساعت ها تنها بودم بدون غذا نمیدونم کی منو دزدیده
بلند شدم رفتم سمت در چند بار محکم کوبیدم رو در داد زدم
_آهای کسی نیست کمک کمک یکی بیاد درو باز کنه کسی نیست
هیچ جوابی نیومد
ناامید برگشتم نشستم رو تخت یکم به اطراف نگاه کردم که چشمم افتاد به پنجره رفتم سمتش دیدم یکم قفلش گیر داره فکر کنم زور بزنم باز بشه
داشتم با قفل وَر میرفتم که صدای پا شنیدم سریع رفتم نشستم رو تخت تا نفهمه دنبال فرار هستم
صدا نزدیک شد وبعد در باز شد
_به به بیدارشدی
چی این اینکه صدای محمدِ
سریع برگشتم سمت در خدای من خودشه
یعنی محمد منو دزدیده چرا دست از سرم برنمیداره
_تو به چه حقی منو دزدیدی کثافت
_هی خوشگله درست حرف بزن اره دزدیدم تا تو رو مال خودم کنم
_زر نزن منو ببر خونه الان خوانوادم نگرانن شاید پلیس هم دنبالت باشه
_هه نگران نه نترس خیالت راحت اصلا کسی دنبالت نمیگرده
زیبا بود
خسته نباشی
خدا قوت فاطمه جان😍🥰
ولی اسمش فرشته اس🥲😂💔
ستیییی بیا تایید کن 😂🥺