رمان فرفری پارت46
همین که درو بست اشک هایی که به زور نگهداشته بودم رو صورتم جاری شد من تازه پی به احساسم به آرشاویر برده بودم
بعد از حرفاش حس کردم اونم منو میخواد نکنه من اشتباه برداشت کردم نمیدونم نمیدونم
سرمو به چپ وراست تکون دادم مدت زیادی گریه کردم دلم داشت از دوری خانواده وآقا میترکید
اصلا درد صورتمو حس نمیکردم
یکم که سبک شدم بلند شدم یکم آب بزنم صورتم، صورتمو که تو آینه دیدم وحشت کردم
صورتم یک طرفش کلا کبود شده بود جای انگشت های اون وحشی رو صورتم معلوم بود گوشه ی لبم بخاطر ضربه وانگشترش پاره شده بود وخون تا چونه ام اومده خشک شده بود
صورتمو شستم با کلی آخ و اوخ بعد اومدم بیرون
اروم رفتم سمت در دستگیره درو به سمت پایین کشیدم که دیدم قفل نیست آروم بدون صدا بازش کردم ورفتم سمت پله ها ۴تا پله بود
یواش پایین رفتم واز کنار دیوار سرک کشیدم سمت راستم پشت دیوار اپن آشپزخونه رو دیدم
محمد اونجا پشت به من بود داشت با گوشی حرف میزد
سعی کردم بشنوم چی میگه آروم خم شدم ریز ریز راه رفتم پشت اپن قایم شدم گوش وایسادم
_نه خانم نزاشتم فرار کنه سگو هم باز کردم تو باغ بچرخه
_………..
_بله مراقبم فقط شما چیکار کردین تونستین کاری کنید که زود ازدواجتون انجام بشه یا نه
_………….
_خوبه فکر خوبی کردین اون نامه رو براش فرستادین اینجوری فکر کرد منو فرشته باهم فرار کردیم پیگیری نمیکنه
_……..
_منم از گوشی فرشته به پدرش یه پیام دادم همین حرفو زدم
بعد از ازدواج شما ولش میکنم البته خوب حسابمو صاف میکنم بعد ولش میکنم دیگه نمیتونه بره خونه هیچ جایی نداره هیچ جا
_…..
_یه حسابی ازش برسم فقط کار رو سریع تموم کنید اینجا کلافه شدم
_….
_باشه ممنون خدانگهدار
مکالمه که تموم شد ترسم زیاد شد بیصدا موندم محمد از آشپزخونه زد بیرون جوری چسبیده بودم به دیوار که حس کردم دارم با دیوار یکی میشم
منو ندید رفتم سمت در سالن بعد زد بیرون منم سریع رفتم تو اتاق
نشستم رو تخت رفتم تو فکر پس زیبا با محمد هم دست شده که منو بدزده چرا مگه چیشده
وای نکنه چیزی فهمیده حتما همینه فهمیده تصمیم گرفته منو بدزده وآقا رو مجبور کنه باهاش ازدواج کنه
کاش بتونم به آقا خبر بدم
با همین فکرا دراز کشیدم همش تو ذهنم درحال نقشه کشیدن بودم که خوابم برد
نمیدونم چقدر خوابیدم همش فقط کابوس میدیدم که
آقا داره زیبا رو عقد میکنه ومنو که میبینه با کلی خشم بهم زل میزنه
تو خواب سعی کردم توضیح بدم گوش نکرد
با حس دستی رو صورتم با ترس چشم باز کردم که دیدم محمد کنارم لبه ی تخت نشسته ودستش رو صورتمه
دستشو پس زدم که دیدم میخواست از تخت بیفته
وا من که محکم هول ندادم زور هم نزدم چرا انقدر شل شده
_چیه…وحشی…هه..میشی
حرفاش رو کشیده میزد وسکسکه میکرد
یکم بو کشیدم دیدم بوی الکل میده احمق مست کرده
اصلا دیگه شبیه محمد قبل نیست
یکم ازش ترس دارم مسته کاری نکنه
تو فکر بودم که بی هوا خودشو انداخت روی من
هییین
_چیکار میکنی بلند شو دارم خفه میشم
_زر زر نکن بزار بهمون خوش بگذره اوووم بوی خوبی میدی
_بلندشو عوضی برو با نَنت حال کن کثافت پاشو
یه دفعه با سیلی زد تو صورتم دقیقا جایی که قبلا زده بود خیلی دردم اومد اشکام ریخت از سوزشش
_خفه شو هرزه فکر کردی کی هستی تو فقط یه دختر خرابی که دیدی مچت رو تو دزدی گرفتم رفتی دنبال کار دیگه
بعد هم به رئیسم خوب سرویس دادی که هواتو داشت بخاطرت منو اخراج کرد
_خودت خفه شو عوضی اشتباه میکنی من فقط کار میکردم
خیلی خوب بود خسته نباشی
لیلا پی وی