نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان فرفری

رمان فرفری پارت51

4.4
(265)

بعد از اون محمد همه چیز رو گفت این که زیبا تحت فشار پدرش هست برای ازدواج با پسری که زیبا ازش متنفره

آرشاویر براش یه فرصت مناسب بوده تصمیم داشته با دزدیده شدن من اوناهم ازدواجشون جلو بیفته

زیبا حتی تصمیم داشته بعد از ازدواج کاری کنه که آرشاویر عسل رو بزاره کنار مادرش

وقتی این رو شنیدم دود از سرم داشت بلند میشد عسل خط قرمز منه

سرگرد خواست شکایت کنم بعد از شکایت قاضی کشیک حکم بازداشت داد برای زیبا

مأمور فرستادن خونه ی زیبا منم اجازه گرفتم از بابا با تاکسی رفتم تا با چشمای خودم ببینم شاید یکم قلبم آروم بشه

رسیدیم دم در کنار ایستادم

در زدن وخدمتکار در باز کرد اومد جلوی در

مأمور حکم رو نشون داد وگفت باید زیبا بیاد بیرون

چند لحظه بعد زیبا اومد بیرون اونم چه اومدنی چنان تیپ زده بود انگار عروسه

پشت سرش دیدم آرشاویر وخانواده ها هم اومدن

یکه خوردم اینجا چه خبره

_جناب سروان چه خبره این حکم چیه

پدر زیبا پرسید

مأمور:جناب دختر شما به جرم آدم ربایی بازداشت هستن

صدایی جیغ اومد نگاه کردم فکر کنم مادر زیبا بود از هوش رفت بعد همه با شوک نگاه میکردن

_آقا منظورتون چیه کدوم آدم ربایی کی رو دزدیدن امشب شب نامزدی ماست شما اومدین دارین مراسم رو خراب میکنید

با حرف آرشاویر با حال بد یه قدم رفتم عقب که خوردم به ماشین پشت سرم صدا داد همه برگشتن سمت من

چشمای سادات خانم ولاله وآقا گرد شد بعد آقا خشم صورتشو گرفت اومد سمت من

_تو اینجا چیکار میکنی اینجا چه خبره زودباش جواب بده

همشو با داد می‌گفت ازش یه لحظه ترسیدم ولی بعد یاد این افتادم که امشب اینجا چه خبر بود به خودم اومدم

دست به کمر شدم

_صداتو بیار پایین برو از نامزد جونت بپرس که چه خبره

بعد پشت کردم وسوار تاکسی شدم برم کلانتری دیدم که مأمور ها زیبا رو هم با پلیس خانم سوار ماشین کردن پشت سرشون بقیه هم سوار ماشین شدن

همه رفتیم کلانتری

رسیدیم من رفتم کنار بابا بقیه رفتن داخل

یکم بعد آرشاویر با حال بد زد بیرون یکم اطراف رو نگاه کرد مارو که دید سریع اومد سمت ما از صورتش چنان ترسیدم پریدم پشت بابا

دیدم که از حرکتم یه لحظه مکث کرد وناراحتی رو چشماش سایه انداخت

اومد نزدیک با بابا ومامان احوال پرسی کرد

_فرشته خانم میشه چند دقیقه باهم حرف بزنیم

_نه

همه حتی خودمم از این نه تعجب کردیم ولی سریع به خودم اومدم

در گوش بابا گفتم نمیتونم وحالم بده میخوام سریع بریم خونه

بابا هم قبول کرد

_ببخشید آقا حالش خوب نیست حرفی هست بمونه بعدا الان ما بریم خونه

_باشه پس بعدا صحبت میکنیم

بعد با کلافگی وناراحتی رفتن مارو نگاه کرد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 265

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رویا
رویا
1 سال قبل

# حمایت
عالی بود عزیزم
میشه پارت ها رو طولانی تر کنی لطفاااا پارت بعدو زود بده گناه داریم

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x