نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان فرفری

رمان فرفری پارت63

3.7
(130)

_خدا سلامتی بده بهشون میام دیدنتون عسل رو هم میبینم دل منم براش تنگ شده بازم شرمنده بابت این مدت وممنون بابت همه ی کمک های قبلتون

_ممنون این چه حرفیه من کاری نکردم من برم که به کارای خونه برسم الان بچه ها میان تو هم فردا ناهار بیا

_اخه اینجوری نمیشه که بهتون سرمیزنم

_حرف اضافه نباشه خداحافظ

_خداحافظ

ای بابا حالا چیکار کنم فردا چطور برم ناهار اگه ببینمش اگه قلبم تند بزنه اگه چشمم خیره بشه بهش چیکار کنم

نمیخوام دیگه گول بخورم

بیخیال فکر کردن شدم رفتم تا ببینم مامانم کمک نمیخواد

_ننه کمک نمیخوای فلفل نمک نمیخوای؟🤪😜

_ای ورپریده باز شروع کردی به گفتن ننه وایسا خدمتت برسم

خم شد تا دمپایی برداره فرار کردم پرت کرد جاخالی دادم خورد تو دیوار

بعد هم برگشت سمت گاز

_زل نشی بچه بیا ببینم سریع سالاد بزار منم یکم استراحت کنم خورشت گذاشتم مونده برنج

_خخخخ باشه برنج هم خودم میزارم شما بیا بشین پیش بخاری

بعد رفتم سراغ یخچال کاهو و گوجه خیار برداشتم نشستم کف آشپزخونه مشغول خورد کردن شدم

حواسم به کاهو بود که

آخ

یه چی محکم خورد به پشتم وا مامان انتقام گرفت

برگشتم دیدم علی سرش تو کتابه منو ندیده خورده بهم

_بچه حواست کجاست سنگ کلیه ام جابه‌جا شد

_وای آجی ببخشید سر یه مسئله گیر کردم

_عیب نداره بیا بشین خودم کمکت کنم

هم زمان بادرست کردن سالاد درس علی رو هم گفتم بعد بلند شدم دستمو بشورم روی سالاد هم پوشوندم که خراب نشه

رفتم سراغ برنج تا زمان ابکشی برسه ظرفای کثیف شده رو هم شستم

ظرفا که تموم شد برنج هم گذاشتم دم همون موقع هم بابا اومد

رفتم استقبالش بعد از سلام بوسیدمش ورفت دستش رو بشوره بیاد

این بار علی زودتر حوله رو قاپید برد بعد هم زبون درازی کرد منم براش چشم قره رفتم

منم رفتم چایی دم کردم آوردم

نشستیم یکم باهم خوش وبش کردیم تا وقت شام

به بابا اینا گفتم که خانم فردا ناهار دعوتم کرده

چیزی نگفتن گذاشتن به اختیار خودم منم تصمیم گرفتم برم

واگه آقا رو دیدم جز سلام حرفی نزنم

باشب بخیر راهی اتاق شدم گوشی رو رو تایم گذاشتم وخوابیدم

صبح بیدارشدم بعد از شستن دستو صورتم صبحانه خوردم راه افتادم سمت آموزشگاه

قبلش هم رفتم کت اون نچسب خان رو گرفتم میخواستم بچپونم تو کیف ولی ترسیدم چروک بشه

بعد مجبورم کنه اتو کنم پس همون جوری تو کاور بردم دربست گرفتم که زود برسم تا بچه ها نیومدن ببرم بدم

رسیدم رفتم سمت منشی وشماره اتاقش رو پرسیدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا : 130

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x