رمان فرفری پارت63
_خدا سلامتی بده بهشون میام دیدنتون عسل رو هم میبینم دل منم براش تنگ شده بازم شرمنده بابت این مدت وممنون بابت همه ی کمک های قبلتون
_ممنون این چه حرفیه من کاری نکردم من برم که به کارای خونه برسم الان بچه ها میان تو هم فردا ناهار بیا
_اخه اینجوری نمیشه که بهتون سرمیزنم
_حرف اضافه نباشه خداحافظ
_خداحافظ
ای بابا حالا چیکار کنم فردا چطور برم ناهار اگه ببینمش اگه قلبم تند بزنه اگه چشمم خیره بشه بهش چیکار کنم
نمیخوام دیگه گول بخورم
بیخیال فکر کردن شدم رفتم تا ببینم مامانم کمک نمیخواد
_ننه کمک نمیخوای فلفل نمک نمیخوای؟🤪😜
_ای ورپریده باز شروع کردی به گفتن ننه وایسا خدمتت برسم
خم شد تا دمپایی برداره فرار کردم پرت کرد جاخالی دادم خورد تو دیوار
بعد هم برگشت سمت گاز
_زل نشی بچه بیا ببینم سریع سالاد بزار منم یکم استراحت کنم خورشت گذاشتم مونده برنج
_خخخخ باشه برنج هم خودم میزارم شما بیا بشین پیش بخاری
بعد رفتم سراغ یخچال کاهو و گوجه خیار برداشتم نشستم کف آشپزخونه مشغول خورد کردن شدم
حواسم به کاهو بود که
آخ
یه چی محکم خورد به پشتم وا مامان انتقام گرفت
برگشتم دیدم علی سرش تو کتابه منو ندیده خورده بهم
_بچه حواست کجاست سنگ کلیه ام جابهجا شد
_وای آجی ببخشید سر یه مسئله گیر کردم
_عیب نداره بیا بشین خودم کمکت کنم
هم زمان بادرست کردن سالاد درس علی رو هم گفتم بعد بلند شدم دستمو بشورم روی سالاد هم پوشوندم که خراب نشه
رفتم سراغ برنج تا زمان ابکشی برسه ظرفای کثیف شده رو هم شستم
ظرفا که تموم شد برنج هم گذاشتم دم همون موقع هم بابا اومد
رفتم استقبالش بعد از سلام بوسیدمش ورفت دستش رو بشوره بیاد
این بار علی زودتر حوله رو قاپید برد بعد هم زبون درازی کرد منم براش چشم قره رفتم
منم رفتم چایی دم کردم آوردم
نشستیم یکم باهم خوش وبش کردیم تا وقت شام
به بابا اینا گفتم که خانم فردا ناهار دعوتم کرده
چیزی نگفتن گذاشتن به اختیار خودم منم تصمیم گرفتم برم
واگه آقا رو دیدم جز سلام حرفی نزنم
باشب بخیر راهی اتاق شدم گوشی رو رو تایم گذاشتم وخوابیدم
صبح بیدارشدم بعد از شستن دستو صورتم صبحانه خوردم راه افتادم سمت آموزشگاه
قبلش هم رفتم کت اون نچسب خان رو گرفتم میخواستم بچپونم تو کیف ولی ترسیدم چروک بشه
بعد مجبورم کنه اتو کنم پس همون جوری تو کاور بردم دربست گرفتم که زود برسم تا بچه ها نیومدن ببرم بدم
رسیدم رفتم سمت منشی وشماره اتاقش رو پرسیدم