رمان فرفری پارت67
_سلام بفرمایید چایی
_سلام تو چرا آوردی مامان کجاس
_ترسیدم پله اذیتشون کنه من آوردم
_اوکی ممنون بزار اینجا رو میز
رفتم جلو تا بزارم رو میز ولی ولی خدا نصیب دشمن هم نکنه
پام گیر کرد به لبه ی فرش پرت شدم جلو
آخ سوختم
هیین چایی ریخت رو خشتکش
فکر کنم آقا شد خانم خخخخخ
به زور جلوی خنده رو گرفتم بلند شدم دیدم بد جور داره جلز و ولز میکنه منم هول شدم
زارت شلوارش رو کشیدم پایین تا فوتش کنم
یک دادی زد که خودمم شلوار لازم شدم
_چیکاااار میکنی
سریع کشید بالا رفت سمت حموم
یکی زدم تو سر خودم خاک بر سرم پسر مردم رو لخت کردم آبروم رفت
سریع استکان وسینی رو برداشتم رفتم پایین
رفتم تو آشپزخونه خوبه صدا به پایین نیومده وگرنه میخواستم چی جواب بدم
_چیشد چایی رو دادی بهش
_اره ،اره دادم
بعد یه لبخند پر استرس زدم رفتم نشستم پشت میز
خانم هم با دوتا چایی اومد نشست
همونجور که چایی میخوردیم از این مدت که نبودم براشون تعریف میکردم که آقا هم اومد
همه ی تلاشم رو میکردم بهش نگاه نکنم میترسیدم خندهام بگیره
_مامان چایی باز هست
_مگه نخوردی پسرم
_چرا ولی بازم دلم خواست خیلی چسبید
با یه لحن خواصی گفت که از یه طرف خجالت کشیدم از اون طرف میخواستم از خنده جررررر بخورم
وجی:دختر خدا خفت نکنه این چه کاری بود حالا همش سوژه میکنه کارتو
خب چیکار کنم هول شدم ترسیدم عقیم بشه
وجی:خلاصه خاک بر فرق کج سرت
زر نزن گمشو برو
فکر کنم رفت ولی خوبه از این شورت بلند ها پاش بود
اومد نشست دقیق روبه روی من خانم هم یه چایی گذاشت روی میز جلوی پسرش منم سرمو انداختم پایین
داشتم تو ذهنم مرور میکردم اگه یه وقت کسی منو تو اون حالت میدید چه فکرا که نمیکرد
با این فکرا لبخند اومد رو لبم
_چیزخنده داری هست بگو ماهم بخندیم
با این حرف آقا قند پرید تو گلوم شروع به سرفه کردم که هول شد سریع اومد کنارم
چنان با کف دست زد رو کتفم که افتادم رو میز مرد مومن سَقَط شدم سریع یه قلوپ چایی خوردم تا نزده ناقصم کنه
بعد دست بلند کردم که دیگه نزنه فکر کنم اون ضربه هم واسه انتقام زد
پارت خنده داری بود
خسته نباشی ✨
فرشته جان خوشحال میشم سری به رمان منم بزنی
رمان آیدا
خیلی باحال بود خسته نباشی😅😅😅
کُلی خندیدم.🤗😂😅یارو سوخت.😂
وایی خانم شد 🤣🤣🤣ترکیدم