رمان قَراوُل پارت ۱۱
سرش را به روی اعصاب ترین حالت ممکن بالا می اندازد
– اسمت بهت نمیاد … حال نمی کنم … همون گربه خوبه!
نگاهش از سر تا ناخون پایم را می گردد و من معذب سرعتم را بیشتر می کنم
– نظرم رو کمر باریک بود … که اونم با این لباست دیگه نیستی
نفسم را عصبی بیرون می دهم و سعی می کنم واکنشی نشان ندهم تا خودش بس کند
– این کمرت توان حمل فرشِ زنه رو نداشت … می شکستی نمی رسیدم … زبون تو دهنت نیست بگی نمی تونی ببری براش؟ … مرد نداره این دهِ بی صاحاب شما؟
شنیده بودم شهری ها بیش از حد پررو اند اما حال به چشم می بینم … این دیگر از پررو هم پررو تر است
– الان چرا حرف نمی زنی؟ … واسه بار دوم میگم … نمی خورمت … گربه خور نیستم فقط گوشت حلال! … بره ای چیزی بودی شاید می خوردم ولی گربه … نچ حلال نی!
به جان دی آشوب یک کلام دیگر چرت و پرت بگوید در همین خلیج فارس غرقش می کنم!
با حرص دامنِ عبای مشکی رنگم را بالا می گیرم تا در ماسه ها به فنا نرود
– آشوب؟
یا صاحب وحشت! … صدای محمدرضا است … برادر کوچولوی مرضیه
هول کرده می ایستم و بر می گردم سمت صدا
بله … محمدرضای دست به کمر شده من و مرد شهری را می نگرد
– آقا کی باشن؟
ابروهای البرز که در کنارم ایستاده بالا می روند
– محمدرضا اینجا چیکار می کنی عزیزم؟
با چشمان ریز شده البرز را می نگرد که خنده ام می گیرد
– توپم افتاد سمت ساحل اومدم برش دارم … مزاحمه؟
با البرز اشاره می کند … او هم تک خنده ای از گلویش خارج می شود منتظر به من چشم می دوزد
حال چه به این بچه بگویم؟ … بگویم مزاحم است و خودم را راحت کنم؟
نه حقش نیست … او یک انگلیسی را به خاطرم ترساند … فرش صنم را جنتلمنانه از من گرفت و خودش حمل کرد … حتی حالا هم برای اینکه کسی مزاحمم نشود دارد همراهی ام می کند … بی انصافی است به خاطر پررو بازی هایش بگویم مزاحم است!
– نه خوشتیپم … می خواستم از ساحل رد بشم برای اینکه انگلیسیا یه وقت نیان سرِ راهم ایشون همراهم میاد.
محمدرضا توپش را زیر بغل می زند و تیز به البرز نگاه می کند که برای اولین بار ساکت است
– خیلی خب … حواسم بهت هست!
عقب عقب می رود و با انگشت وسط و اشاره اش به چشمان خودش و البرز اشاره می کند … یعنی همان حواسم بهت هست!
به راه می افتم که صدای خنده اش بلند می شود … چقدر … چقدر قشنگ می خندید!
دندان های سفید و صدای خنده ای مردانه
– من تو این دهات پیر نمیشم به ولله
لبخندی ناگهانی از خنده اش بر لبم می نشیند … خنده مسری است دیگر!
– دهاتمون مرد داره!
بالاخره به پایان ساحل نزدیک می شویم
– اون بچه لاغر مردنی کجاش خوشتیپ بود؟ … خوشتیپم عزیزم بستی به ریشِ نداشتش مارو سنگ میزنی!
من او را سنگ میزنم؟ … او یک دفعه مرا بوسید … حال هم که انگار رفیق گرمابه و گلستان باشیم در دِهِ کوچک ما یک دم با من سخن می گوید
– میشه انقدر با من حرف نزنین؟ … یکی می بینه برام حرف در میارن
دست درون جیب های شلوارش فرو می کند و مسخره نگاهم می کند
– بیارن … اصلا می خوام برات حرف در بیارن … با من!
می گوید و منِ بی جنبه ناگهان دامنِ عبایم گیر می کند زیر پایم و همین مانده که روی ماسه ها بیفتم که پنجه های کشیده اش دور بازویم حلقه می شوند
– یواااش … واسه چیِ تو آخه حرف در بیارن … نیفتی یه جات بشکنه تو زود می شکنی!
چشمانم از خجالت بسته می شوند … برای بار دوم آن هم نزد او دست و پا چلفتی بازی درآوردم
خدا لعنتت کند دختر که همیشه در بدترین زمان ها بدترین سوتی هارا می دهی
بدنم را صاف می کنم و با صدایی از ته چاه درآمده زمزمه می کنم
– دستمو ول کنید!
دستم را رها می کند
– حرف درمیارن؟
– نه! نامحرمین!
لباسم را می تکانم و گمانم کلافه اش کردم … خب نامحرم بود دیگر … من به دی آشوب قول ها داده بودم … یکیشان هم این بحث محرم و نامحرم است
او می گوید درست است که وضع مملکت رو به سمت دیگری رفته ولی تو باید همیشه یادت بماند،محرم و نامحرم موضوع مهمی است
– یه بار دیگه بگو نامحرمی تا بگیرم…. لاالهه الاالله … این چه کوفتیه تو گرفتی دست؟
می خواست چه بگوید که حرفش را نصفه گذاشت؟ … از سر تا ناخون پایم قرمز می شود از خجالت … خدا را شکر به کوچه ی خاکی می رسیم
– دیگه انگلیسی نیست … خودم میرم ممنونم!
می گویم و دامن لباسم را بالا می گیرم و می دوم …گویی فرار را به قرار ترجیح داده باشم
قلب احمق تو چرا تند تن می زنی دیگر؟
مردانِ ده به جز خان و خانزاده ها حق ندارند در چشم هیچ دختری نگاه کنند … این نترسِ لعنتی کیست که هرکار دلش می خواهد می کند؟ … با من شوخی می کند … می بوسد … بغل می کند … پیراهن در می آورد … با انگلیسی ها در می افتد … این مرد مرموز شهری کیست؟
نفس نفس زنان به درب چوبی خانه می رسم … آنقدر با سرعت دویدم که زانو هایم خالی کرده … روی دو زانو خم می شوم و سعی میکنم نفس هایم را منظم کنم
اعتراف می کنم … آن مرد البرز نام حقیقتا جذاب است!
________________
جوووووون آفرین البرز 😍🤤💋
کراش اعظمم که اومد😂
دستت طلا ساحل جان😍خسته نباشی☺️🌸🩷.
مثل اینکه البرز همه ی پسرای سایتو زده😂
قربونت❤
کاش یکی شبیه البرز توی واقعیت عاشقم بشه خواهر😂😍🤤
به یک عدد البرز جهت عشق بلبلی نیازمندیم 😂🤣.
ولی تنها چیزی که تو واقعیت پیدا نمیشه یه البرزبا استیل گنگه🥺🙁😭😪.
چی بگم خواهر🤦🏿♀️
فعلا که آشوب واسه البرز جنبه سرگرمی داره برعکس آشوب داره دل میبنده ببینم کی زودتر عاشق میشه و اعتراف میکنه ممنون ساحل گلی😍
آشوب دختر روستایی و ساده ایه و خب تاحالا این مدلی ندیده معلومه کم میاره ولی البرز دنیا دیده است
فدات قلب❤
جووون البرز جون یعنی رو دست همه پسرا زده عجب خفنیه دل دختر دهمونو هم انگار کم کم داره می سره 😁🤩🤩
مرررسی ساحلم
همه درگیر البرز شدن😂😂
آشوب سست عنصره🤦🏿♀️
خواهش می کنم بتولم❤
اسمای شخصیتارو دوس دارم😂❤
اسم شخصیت عنصر مهمیه برای یه رمان خوب
تلاش کردم از اسمای کلیشه ای دوری کنم
به البرز زیادی جنتلمن نمیخوره یه روزی عاشق بشه
کنجکاوم بدونم آشوب چه حرکتی میزنه که البرز جذبش میشه😅
دستت درد نکنه ساحل عزیر❤️😍
البرز کلا تو یه حال و هواییه برا خودش😂
فداااا❤
عالی بود خداقوت
راستی انتخاب رشته ات رو چکار کردی؟
انتخاب رشته نداشتم ثبت نام دانشگاه بود باید حضوری می رفتم
قربونت ❤
میبینم که البرز آتیش بازی راه انداخته🤣😂
شخصیت جالبی ازش ساختی و میتونم بگم قلم زیبات کشش زیادی داره ساحل جان
راستی بچهها، تارا، نرگس نازنین و … دلم براتون تنگ بود😍
منم بخدا خیلی دلم براتون تنگ شده 🥲❤️
اتفاقا شماره تو دارم ولی هر وقت میخوام زنگ بزنم
با خودم میگم یه وقت مزاحمش نباشم دیگه زنگ نمیزنم😅❤️
عزیزدلممم😥 جدی؟ نفرمایید خانوم شما مراحمی
به هر حال اینکه کم میام اینجا دلیل بر این نیست که فراموشتون کردم توی قلبم حک شدین😍
مدتیه کلاً زیاد دست به گوشی نمیشم. دوستتون دارم
عشق منی لیلی جونم❤️🥰
فکر نمی کردم انقدر آتیش بازی راه بندازه واقعا😂
مچکرم عزیزممم
رمان توروهم دنبال می کنم به پای قلم شما نمی رسه لیلا خانوم❤
البرز خیلی خوبهههه😂 وای جدی میخونی؟ تو قلمت اونقدری خوب هست که بتونی اونجا هم کارت رو منتشر کنی و قلمت رو بیش از این پرورش بدی. برات آرزوی موفقیت روزافزون دارم
بیشتر از انتظارم خوب شد مثل اینکه😂
آره همون موقع که لینکشو فرستادی شروع کردم خوندنش رمان بوک خیلی سانسوری می خواد منم که عمرا هیچ بخشی از رمانمو سانسور نمی کنم 😂🤦🏿♀️
همچنین❤
نه الکی میگه نری اونجاها بیخیال بابا هیچ جا مثل اینجا نیست بری رمان بوک کل داستانت رو باید عوض کنی یعنی از اون چیزی که توذهنته فقط یه خاطره میمونه😂😂این لیلا نمیدونم اونجا چی دیده بیخیال نمیشه بابا اینجا خوندنش راحت کامنت گذاشتن راحت همه هم که به همدیگه لطف دارن دیگه چرا بری♥️😘
فعلا در خدمتتون هستم 😂❤
نه اصلاً اونطوری نیست
شاید اگه مثل من دو سه هفته تحمل کنین متوجه فضاش میشین
خیلی به پیشرفت قلم کمک میکنه
تازه جو صمیمی و گرمی داره
بچههاش مثل شمان
باتجربهها هم هستن که بی.دریغ کمک میکنن
البته هر جور راحتی عزیزدلم
توی سانسور و این چیزها هم نه داستان عوض نمیشه، عین کتابهای رمانی که خوندین میشه
بوسه و آغوش که توی ژانر عاشقانه وجود داره ممنوع نیست😍
دقت کرده بودم توی رمانت حتی برای یه سری کلمات عادی هم سانسوری داشت
حالا یه ذره قلمم پیشرفت کنه با تجربه تر بشم بهت می پیوندم😌😂❤
ملحق شو رفیق