رمان قَراوُل پارت ۲۶
کمی مکث می کند تا خودش را پیدا کند
– من … میرم دیگه … با اجازه
پشت می کند … پاهایش می لرزند … آن بوسه ی روی پیشانی عجیب با دلش بازی بازی می کند
قدم های کوتاه و لرزانش را ادامه نداده که البرز از پشت کناره ی شالش را میگیرد … دیگر زیادی خودمانی شده
– نرو تنها تو نخلستون … بمون باهات بیام
آشوب میان دوراهی بدی گیر می کند … اصلا به اینجایش فکر نکرده بود … در این نخلستان اگر یکی از آن انگلیسی های لعنتی سراغش میآمد چه؟ … خدایا این دیگر چه امتحانی است؟
بر میگردد که گوشه ی شالش از دست مرد خارج می شود … همه چیز برای او عادی بود اما برای آشوب … نه!
– باشه … منتظر میمونم تا برگردید
البرز راهی کلبه می شود … رسولِ دانشمند بالاخره در تله افتاد
اینبار همه را مدیون آن چشم آبی مظلوم است
باید کمی روی رفتارهایش دقت کند … چرا تا تقی به توقی می خورد می بوسی اش پسر؟ … دختر بیچاره سکته می کند آخر
چندین بار درب کلبه را کوبد … پاسخی نمی آید … یک بار دیگر
بالاخره زنی کوتاه قد و پیر در چهارچوب ظاهر می شود
– بفرمایید؟
پیرزن تا زیر سینه اش هم به زور می رسید … از بالا ی کله ای داخل خانه را می نگرد
– دنبال یکی به اسم رسول مولایی می گردم … اینجاست؟
پیرزن سرتاپایش را نگاه می کند
– والا … اینجا بود … سیم گفت(بهم گفت) می خوا یه چند روزی اینجا بمونه موهم بهش ای کلبه رو دادُم … ولی همی دیشب از اینجا رفت … گفت میره یه جای دیگه
البرز کم مانده که پیرزن شوم را چندین بار بلند کند و بر زمین بکوبد … باز هم هیچ !
– نمی دونی کجا رفت؟ … نگفت چیزی؟
– نه فقط گفت میره
دندان بر دندان می فشارد تا خشمش را سر پیرزن بیچاره خالی نکند … سری برایش تکان می دهد و حتی دیگر مجالی ندارد که مانند همیشه جنتلمنانه از او تشکر کند
زیرلب هرچه ناسزا هست را نثار خودش و رسول و پیرزن و عالم و آدم می کند
– افسر مملکت عرضه نداری یه جوجه دانشمند پیزوری رو پیدا کنی … ای من ر.دم تو خودم و این دهات
از کنار آشوب می گذرد و دخترک متعجب نگاهش می کند و دنبالش راه می افتد
– چیشد؟
بی جواب فقط قدم های تند و عصبی برمیدارد … آشوبِ از همه جا بی خبر هم فقط دنبالش می دود
– خب یواش حداقل من نمی تونم پا به پای شما بیام
کاش دختر ساکت شود و این مرد عصبی که سعی دارد خودش را آرام نگه دارد را مجبور به پاسخ دادن نکند
– آقا البرز!
ای مرگ بر تمام این روستا … این دیگر چرا انقدر زیبا صدایش می زند؟ … اکنون وقت صدا زدن است آخر؟ … آن هم وقتی البرز دارد تلاش می کند با رفتار عصبی اش دختر را نترساند … آن رویش اصلا قابل تحمل نیست و او هیچ دوست ندارد در نظر گربه ای که عجیب وراج شده غیر قابل تحمل به نظر برسد
بر می گردد و در یک حرکت غیر منتظره یک دست را زیر زانو ها و دست دیگرش را پشت کمر دختر قرار می دهد و آشوبِ بیچاره ای که بین زمین و هوا معلق می شود
صدایی ناشی از ترس از گلویش خارج می شود و محکم گردن مرد را می چسبد
البرز بی توجه سرعتش را بیشتر می کند … دختر چشم آبی با وحشت و خجالت نگاهش می کند … باید در پررو بودن به او نوبل بدهند
– یا خدا … میفتم … میفتممم
البرز بدنش را کمی روی دستهایش جابه جا می کند
– مگه نگفتی نمی تونی پا به پام بیای … الان واسه خودت این بالا کیف کن
آشوب دست و پا می زند
– نمی خوام … بذارم زمین … البرززز
باز نامش را صدا می زند … صدا می زند و البرز با چه زبانی بفهماند نباید نامش را اینچنین صدا بزند؟
این بار دیگر یوزارسیف بازی هم نمی تواند در بیاورد … از حرکت می ایستد و آشوب حتی حواسش نیست که چه اشتباهی کرده
سر البرز بی اختیارش خم می شود روی صورت دخترکی که با ترس پایین را نگاه می کند … نزدیک و نزدیکتر … قبلا هم بوسیدش … یک بوسه محض مسخره بازی اما حال
تقصیر خودش بود نباید این چنین صدا می زد … سرش بیشتر خم می شود و چشمان آشوب گشاد! … حتی زمینش هم نمی گذارد
آشوب محو آن چشم ها شده و حتی دست و پا زدن هایش هم متوقف شده اند … چیزی نمانده و دختر نمی تواند حرکت کند حتی
پوست لب ها یکدیگر را لمس می کنند و البرز از خود بیخود می خواهد ادامه دهد که صدای جیغی هردویشان را وحشت زده عقب می برد
البرز سفت دختر را می گیرد مبادا بیفتد
– خاک عالم بر سرُم … آشووووب؟
آن دو همانطور مانده اند و فقط صورت هایشان سمت زن چرخیده
خدای من … کوکب!
هیعععع
🙂
آی که آشوب بیچاره شد دیگه روستا رسوا میشه 😂
شیطونه میگه بگم هردوشون دست به یکی کنن کوکبو بندازن تو دریا غرق کنن😂
کاش شاهرخ میدیدشون😂😂
تلفاتش کمتر از کوکب بود 🤣
البرز میتونه دهن شاهرخو ببنده ولی کوکبو نه
دقیقا 😈
وای چی شد؟
عاشقش شد؟
قلبم!
چه رمانتیک بود این پارت
خودشم نمی فهمه عاشقش شده یا نه🤦🏿♀️
❤️❤️❤️
یا خدااااا
رسما آشوب بدبخت شد
ممنون ساحل جون
رمان عالیه
حداقل از دست شاهرخ راحت میشه 😂
قلبی که ❤️
وای خدا چکار کردی دختر کوکب ازکجا اومد یهو حالا دختره رسوا میشه بیا حداقل سربه نیستش کن این کوکب بانو رو
کل رمان سر به نیست شه کوکب نمیشه🤦🏿♀️
خاک برسرم خاک برسر آشوب وای حالا این همه آدم کوکب باید اونا رو ببینه رسوا شدی آشوب خانم رفت حالا این بدبخت چیکار میکنه 😂😂
در عین خوش شانسی خیلی بدشانسه آشوب😂
همش زیر سر این البرز که نمیتونه خودشو کنترل کنه 🤦♀️😂😂😂
بدبخت کف دستشو بو نکرده بود کوکب تنها تو نخلستونه🤦🏿♀️🔪
ساحل جون دستت طلا، عاشق شدن و مزاحمت اش حال میده خب، ساحل دلت همیشه آرام باشه نگارش قلمت خوش نویس عزیزم ممنونم مهربونم
مرسیییی عزیزممم
ساحل دل شما همیشه رنگین کمونی باشه❤️