نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان قَراوُل

رمان قَراوُل پارت ۲۶

4.4
(48)

کمی مکث می کند تا خودش را پیدا کند
– من … میرم دیگه … با اجازه
پشت می کند … پاهایش می لرزند … آن بوسه ی روی پیشانی عجیب با دلش بازی بازی می کند
قدم های کوتاه و لرزانش را ادامه نداده که البرز از پشت کناره ی شالش را میگیرد … دیگر زیادی خودمانی شده
– نرو تنها تو نخلستون … بمون باهات بیام
آشوب میان دوراهی بدی گیر می کند … اصلا به اینجایش فکر نکرده بود … در این نخلستان اگر یکی از آن انگلیسی های لعنتی سراغش می‌آمد چه؟ … خدایا این دیگر چه امتحانی است؟
بر می‌گردد که گوشه ی شالش از دست مرد خارج می شود … همه چیز برای او عادی بود اما برای آشوب ‌… نه!
– باشه … منتظر میمونم تا برگردید
البرز راهی کلبه می شود … رسولِ دانشمند بالاخره در تله افتاد
اینبار همه را مدیون آن چشم آبی مظلوم است
باید کمی روی رفتارهایش دقت کند … چرا تا تقی به توقی می خورد می بوسی اش پسر؟ … دختر بیچاره سکته می کند آخر
چندین بار درب کلبه را کوبد … پاسخی نمی آید … یک بار دیگر
بالاخره زنی کوتاه قد و پیر در چهارچوب ظاهر می شود
– بفرمایید؟
پیرزن تا زیر سینه اش هم به زور می رسید … از بالا ی کله ای داخل خانه را می نگرد
– دنبال یکی به اسم رسول مولایی می گردم … اینجاست؟
پیرزن سرتاپایش را نگاه می کند
– والا … اینجا بود … سیم گفت(بهم گفت) می خوا یه چند روزی اینجا بمونه موهم بهش ای کلبه رو دادُم … ولی همی دیشب از اینجا رفت … گفت میره یه جای دیگه
البرز کم مانده که پیرزن شوم را چندین بار بلند کند و بر زمین بکوبد … باز هم هیچ !
– نمی دونی کجا رفت؟ … نگفت چیزی؟
– نه فقط گفت میره
دندان بر دندان می فشارد تا خشمش را سر پیرزن بیچاره خالی نکند … سری برایش تکان می دهد و حتی دیگر مجالی ندارد که مانند همیشه جنتلمنانه از او تشکر کند
زیرلب هرچه ناسزا هست را نثار خودش و رسول و پیرزن و عالم و آدم می کند
– افسر مملکت عرضه نداری یه جوجه دانشمند پیزوری رو پیدا کنی … ای من ر.دم تو خودم و این دهات
از کنار آشوب می گذرد و دخترک متعجب نگاهش می کند و دنبالش راه می افتد
– چیشد؟
بی جواب فقط قدم های تند و عصبی برمیدارد … آشوبِ از همه جا بی خبر هم فقط دنبالش می دود
– خب یواش حداقل من نمی تونم پا به پای شما بیام
کاش دختر ساکت شود و این مرد عصبی که سعی دارد خودش را آرام نگه دارد را مجبور به پاسخ دادن نکند
– آقا البرز!
ای مرگ بر تمام این روستا … این دیگر چرا انقدر زیبا صدایش می زند؟ … اکنون وقت صدا زدن است آخر؟ … آن هم وقتی البرز دارد تلاش می کند با رفتار عصبی اش دختر را نترساند … آن رویش اصلا قابل تحمل نیست و او هیچ دوست ندارد در نظر گربه ای که عجیب وراج شده غیر قابل تحمل به نظر برسد
بر می گردد و در یک حرکت غیر منتظره یک دست را زیر زانو ها و دست دیگرش را پشت کمر دختر قرار می دهد و آشوبِ بیچاره ای که بین زمین و هوا معلق می شود
صدایی ناشی از ترس از گلویش خارج می شود و محکم گردن مرد را می چسبد
البرز بی توجه سرعتش را بیشتر می کند … دختر چشم آبی با وحشت و خجالت نگاهش می کند … باید در پررو بودن به او نوبل بدهند
– یا خدا … میفتم … میفتممم
البرز بدنش را کمی روی دستهایش جابه جا می کند
– مگه نگفتی نمی تونی پا به پام بیای … الان واسه خودت این بالا کیف کن
آشوب دست و پا می زند
– نمی خوام … بذارم زمین … البرززز
باز نامش را صدا می زند … صدا می زند و البرز با چه زبانی بفهماند نباید نامش را اینچنین صدا بزند؟
این بار دیگر یوزارسیف بازی هم نمی تواند در بیاورد … از حرکت می ایستد و آشوب حتی حواسش نیست که چه اشتباهی کرده
سر البرز بی اختیارش خم می شود روی صورت دخترکی که با ترس پایین را نگاه می کند … نزدیک و نزدیکتر … قبلا هم بوسیدش … یک بوسه محض مسخره بازی اما حال
تقصیر خودش بود نباید این چنین صدا می زد … سرش بیشتر خم می شود و چشمان آشوب گشاد! … حتی زمینش هم نمی گذارد
آشوب محو آن چشم ها شده و حتی دست و پا زدن هایش هم متوقف شده اند … چیزی نمانده و دختر نمی تواند حرکت کند حتی
پوست لب ها یکدیگر را لمس می کنند و البرز از خود بیخود می خواهد ادامه دهد که صدای جیغی هردویشان را وحشت زده عقب می برد
البرز سفت دختر را می گیرد مبادا بیفتد
– خاک عالم بر سرُم … آشووووب؟
آن دو همانطور مانده اند و فقط صورت هایشان سمت زن چرخیده
خدای من … کوکب!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 48

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
20 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تارا فرهادی
19 ساعت قبل

هیعععع

خواننده رمان
خواننده رمان
18 ساعت قبل

آی که آشوب بیچاره شد دیگه روستا رسوا میشه 😂

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
5 ساعت قبل

کاش شاهرخ میدیدشون😂😂

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
3 ساعت قبل

البرز میتونه دهن شاهرخو ببنده ولی کوکبو نه

مائده بالانی
18 ساعت قبل

وای چی شد؟
عاشقش شد؟
قلبم!
چه رمانتیک بود این پارت

تنها
تنها
17 ساعت قبل

یا خدااااا
رسما آشوب بدبخت شد
ممنون ساحل جون
رمان عالیه

نازنین
نازنین
14 ساعت قبل

وای خدا چکار کردی دختر کوکب ازکجا اومد یهو حالا دختره رسوا میشه بیا حداقل سربه نیستش کن این کوکب بانو رو

🥰🥰Batool
🥰🥰Batool
12 ساعت قبل

خاک برسرم خاک برسر آشوب وای حالا این همه آدم کوکب باید اونا رو ببینه رسوا شدی آشوب خانم رفت حالا این بدبخت چیکار میکنه 😂😂

🥰🥰Batool
🥰🥰Batool
پاسخ به  Sahel Mehrad
3 ساعت قبل

همش زیر سر این البرز که نمیتونه خودشو کنترل کنه 🤦‍♀️😂😂😂

آخرین ویرایش 3 ساعت قبل توسط 🥰🥰Batool
راحیل
راحیل
2 ساعت قبل

ساحل جون دستت طلا، عاشق شدن و مزاحمت اش حال میده خب، ساحل دلت همیشه آرام باشه نگارش قلمت خوش نویس عزیزم ممنونم مهربونم

دکمه بازگشت به بالا
20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x