رمان قَراوُل پارت ۲۸
حتی ذره ای درک نمی کند … در شهر همه چیز رواج بود … اینجا ده بود … روستا بود … مردمش مردم شهر نبودند … فضایش فضای شهر نبود … اصلا هیچ چیزش مانند شهر نیست
– درست نمیشه … دیگه هیچی درست نمیشه … این از من بدش میاد الان میره کل دِهو پر می کنه … همش تقصیر توئه
البرز چندین بار نفس عمیق می کشد بلکه خودش را مهار کند … از او بدش می آید؟ … کدام احمقی از این دخترک مظلوم چشم آبی بدش می آید آخر؟
این گریه کردن ها دیگر چه کوفتی است؟
– گریه نکن ببینم چیکار باید بکنم … گریه نکن رو اعصابی
آشوبِ ساکت را وادار به پرخاشگری می کند
– همه ی اینا تقصیر توئه دستور نده به من … تقصیر توی بی قید و بنده
البرز در کمال خون سردی گوشه ی شالش را لمس می کند … آنقدر مشکلات بزرگی داشت که لب به لب دیده شدن با یک دختر برایش خنده دار به نظر می رسید … خب دیده که دیده … مقصر اوست که حریم خصوصی بقیه را دیده
– الان چیکار کنم؟ … کلمو بکوبم به این درخت پشت سرت؟ … یا بشینم با هم عین ننه مرده ها گریه کنیم؟ … همه چی هم روال میشه بعدش لابد؟
کاش ذره ای خودش را جای آشوب می گذاشت … یک اپسیلون درکش می کرد فقط
– چه خاکی به سرم کنم خدا!
البرز سعی می کند منطقی برایش توضیح دهد بلکه این گریه هایش را تمام کند
– الان تو گند بزنی به اون چشمات درست میشه اوضاع؟ … اشکاتو پاک کن … پاشو بریم هرکی هرچی گفت پا من … پاشو آبغوره هاتم بس کن
– نمیام … دیگه نمیام تو ده … روم نمیشه بیام همینجا میمونم
البرز دارد کم کم از این صبور بودنش فاصله می گیرد … همه ی بدبختی هایش یک طرف … آشوب هم یک طرف
– گریه اتو جمع می کنی و راه میفتی یا بغلت کنم ببرمت وسط ده،این دفعه بقیه ی دهاتتونم ببینن؟
آشوب وحشت زده نگاهش می کند … هیچ رد شوخی ندارد!
همچنان می خواهد به گریه اش ادامه دهد که دست البرز زیر زانوهایش می رود
صدای جیغش دست خودش نیست دیگر!
– میام میاااام … خودم میام
دست از زیر زانوهایش عقب می برد و آشوب بی صدا اشک می ریزد … البرز بلند می شود و دستش را می گیرد و کمک می کند بر خیزد
میان گریه های آشوب او غر های بی سر و ته می زند
– آش نخورده و دهن سوخته شدیم!
آشوب فقط با پاهای لرزان قدم بر می دارد و ذهنش آنقدر درگیر است که توانایی فکر کردن به حرف های او را ندارد
چه کند؟ … چه بگوید؟ … درباره ی اینکه در یک نخلستان روی دستان مردی بوسیده شد چگونه از خودش دفاع کند؟ … برای دی آشوب چگونه توضیح دهد؟
– حداقل آشو بخوریم گربه!
چرت و پرت می گوید بلکه دخترک را عصبی کند و از این حال و هوا درش بیاورد … اما آشوب جز افکار مغشوشش دیگر صدایی نمی شنود
پا در داخل ده می گذارد … خبری نیست … همه چیز همانطور است که بود
کوکب هنوز فرصت پخش کردن پیدا نکرده … همین فردا است که انگشت نمای ده شود
مرد باید راهش را کج کند و سمت دیگری برود … این اطراف شلوغ شده … هیچ دوست ندارد دخترک را در وضعیت بدی قرار دهد
– مراقب خودت باش گربه!
آشوب حتی جمله ی خداحافظی اش را هم نمی شنود … حتی مرضیه هم نیست که با او صحبت کند … چقدر تنهاست … چقدر در شرایط بدی گیر افتاده است … آخرش بی حیایی های جدیدش کار دستش داد!
فقط یک راه برایش مانده …
با قدم های سست و ناتوان … با ذهنی پر از فکر های ترسناک و با قلبی پر از وحشت خودش را به خانه ی صغری می رساند
طبق معمول مشغول شستن جلوی درب است … با دیدن حال ناجور آشوب شلنگ از دستش می افتد
– آشوب؟
حالش آنقدر نابود استکه صغری هم نگفته فهمیده!
با دیدن خاله صغرایی که در حال حاضر تنها کسش بود دوباره می زند زیر گریه!
________________
امان از دست البرز مشکلش فقط به مراد دلش نرسید
خوب خوب رسیدن به صغری خانم باحال حالا ببینم ایشون چیکار میکنن اصلا چه راهکاری دارن بدن
خونسردیش واقعا داره رو خودمم اثر میذاره دارم خونسرد میشم😂
راستی چه کاورای خوشکلی عجب خواهر خوش سلیقه داری🥰🥰🥰ماشالله دوخواهر چه هنرمندی هستن
واااای مرسیییی❤️❤️❤️
البرز ناراحت اینه به مراد دلش نرسیده😂😂
مث البرز باشید این دنیا خراب شه عین خیالشم نیس🤣
فقط عکس العمل البرز 🤣
خسته نباشی ساحلی
ما خواستار پارت طولانی هستیم😜
سلامت باشی قلب❤️
وقت کنم طولانی تر می نویسم 🥲
تو این بلبشو فکر آش نخورده شه مرتیکه تو روحش😂😂😂ساحل جونم حداقل البرزو بفرست سر وقت این زنیکه خبرچین یه جوری دهنشو ببنده…
البرز جنتلمنه سر وقت زنا نمیره اگه مرد بود اوکی بود😂🤦🏿♀️
میگم کاش آبرو این البرز بزه یگ کاری،کنه.
طفلکی آشوب
البرز پرو! تو مکان عمومی دنبال حریم خصوصیه
البرز اصلا آبرو داره که بره کسی نمیشناسدش🤦🏿♀️
همین😂
عالی بود عزیز دلکم ایشالله همیشه باشی و ما مهمان شما و در رکاب شما