نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان قَراوُل

رمان قَراوُل پارت ۲۹

4.3
(56)

آشوب:
خاله صغری سینی چای را از میانمان بر میدارد و نزدیک تر می شود … من همچنان مشغول بالا کشیدن بینی ام هستم
آنقدر خجالت می کشم که حتی نمی توانم سر بلند کرده و در چشم هایش نگاه کنم
– اول بگو ببینُم تو توی نخلستون با یه مرد تنها چه می کردی؟
خدایا خواهش میکنم لااقل او درکم کند
– خاله بخدا مو فقط خواستُم راهِ نشونش بِدُم … مو اصلا هیچ تقصیری نداشتُم
دوباره بغضم می شکند و گریه ام از سر گرفته می شود
می خواهد حرف بزند که توپی از کنار سینی به سرعت رد می شود … با غضب سمت پسر کوچکش بر می گردد … خانه ی خاله صغری به مدرسه می ماند
رو می چرخاند سمت منی که اشکم دم مشکم است
– اولا تو بیجا کردی با یه مرد تنا رفتی تو نخلستون … دوما وقتی تقصیری نداری ایقد او چشمای خوشکلتِ تر نکو … مونه(منو)ببین
نگاهش نمی کنم و او بیشتر خم می شود روی صورتم
– آشوب … سیت میگُم (برات میگم) مونه ببین
با چانه ای لرزان سر بلند می کنم و نگاهش می کنم … سرزنش از نگاهش می بارد … حق دارد … تقصیر خودم بود … من کی دختر تنها شدن با یک مرد بودم؟ … آن هم یک شهریِ بی قید و بند!
– دیگه آبیه که رفته … به جوبُم بر نمی گرده … باید یه فکری بکنیم
سری تکان می دهم که توپ این بار با سرعت از بینمان رد می شود
– صبر بکو فرامرز بیاد ببینُم چه بکنیم
– خاله،کوکب از مو بدش میاد دهِ پر می کنه
دستش نوازش گونه اشک هایم را پاک می کند … زبر است دست نحیفش … بزرگ کردن ۸ تا بچه کار آسانی نیست!
– گیساشِ می کنُم … همیطوری الکی نی پشت سر دختر ما حرف در بیاره … دی آشوب بفهمه تو نبودش ایقد گریه کردی مونه می کشه!
با آمدن نام دی آشوب حال زارم زار تر می شود … وای اگر بفهمد … چه فکری می کند؟ … یک روز نبود و دخترکش تا چشم او را دور دید بی حیای عالم شد؟
توپ این بار محکم درست وسط سینی می خورد و شانه هایم از صدایش بالا می پرند
خاله صغری خشمگین به سینی نگاه می کند … چنان از جا بلند می شود که دلم برای رضای بیچاره می سوزد … آنقدر این توپ را این ور و آن ور زد تا آخر خرابکاری شد
خاله صغری دمپایی اش را از پا خارج می کند و می دود سمتش … نمی دانم به این وضعشان بخندم یا برای این خرابکاری عظیم تری که خودم به بار آورده ام گریه کنم!
– بچه ی ورپریده … هی میگُم ای توپو بذار زمین،هی میگُم بذارش زمین … دو دیقه می خوام با ای دختر حرف بزنُم روزگار مونه سیاه کردین شماها
نمی تواند رضای تند و تیز را بگیرد و به جایش دمپایی اش را به سمتش پرت می کند
واقعا حق می دهم که در چای فرامرز کافور بریزد!
________________

با دندان به جان ناخون هایم افتاده آم … کم مانده دیگر گوشت انگشتانم را هم بکنم … بچه ها خوابیده اند و منو خاله صغری همچنان منتظریم
صدای باز و بسته شدن درب می آید و یالله گفتن های فرامرز
با هول و ولا شالم را روی سر مرتب می کنم و بلند می شوم برای خوش آمد گویی … خاله صغری هم دست از جارو کردن خانه بر میدارد و کنارم می آید
استرس از سر و رویم می بارد … انگار که قطره ای آب شده باشم از شدت عرق
فرامرز وارد می شود و پشت سرش هم اوی بیخیال! … چقدر … چقدر قد بلند تر از فرامرز است … گمانم عقلم را به کل از دست داده ام … بعد از آن گندی که به بار آورده بودم هنوز هم برایم قابل توجه است
خاله صغری انگار که انتظار آمدن او را نداشته باشد با شوق جواب سلامِ مودبش می دهد … چقدر آقا و مودب! … فقط همراه من شیطنت از سر و رویش می بارد؟
– ایشونُم آقا البرز … بشین پسر غریبی نکو،بشین!
فرامرز هم گویی از او خوشش آمده … چرا همه از او خوششان می آید؟
سر به زیر،انگشتانم را در هم پیچیده ام … از خاله صغری خجالت نکشم هم جلوی فرامرز می خواهم آب شوم و بروم زیر زمین
با نشستن خاله صغری و فرامرز که بزرگتر اند ما هم می نشینیم
– خب بچه ها … بین شما دوتا یه محرمیتی می خونیم که اگر یه درصد توی ده حرفی براتون درآوردن … سند محرمیت نشون بدیم و خلاص!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 56

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
27 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Setareh Sh
16 روز قبل

لی لی لی لی لی شب مراد است امشب😍❤️
عروس ببین کناردوماد است امشب 😍❤️
بادابادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا 😍❤️
ببخشید ساحل گلی 😍❤️ کِل کشیدن بلد نیستم 🥺🤦.
تا همین قدر تونستم سنگ تموم بذارم برای به وصال رسیدن این دو کفتر عاشق 😂☺️🌸🩷.

آخرین ویرایش 16 روز قبل توسط Setareh Sh
Setareh Sh
پاسخ به  Sahel Mehrad
15 روز قبل

انرژی خالص 😐.تازه مریضم ساحل گلی 😍🥺.
برام دعا کن خوب بشم خیلی میترسم و نگرانم ساحل گلی 😍🥺😭.(پری ام تموم شده ولی هنوز لکه قهوه ای میبینم 😬😬😬برام دعا کن چیزی نباشه ساحل گلی 😍🥺😭🤦)

Setareh Sh
پاسخ به  Sahel Mehrad
15 روز قبل

امیدوارم عزیزدلم ❤️💕.

تارا فرهادی
16 روز قبل

هو هو عروسی دااااااااااریم😍😍❤️
البرزم که از خدا خواسته😂
الان دی آشوب میاد میگه فقط دو روز نبودم آشوب و شوهر دادین 😂😂
خسته نباشی ساحل گلی😍❤️

آخرین ویرایش 16 روز قبل توسط تارا فرهادی
وانیا
16 روز قبل

دی آشوب به صغری: شما هوادارید دشمنید چی‌اید؟ 😂😂

وانیا
پاسخ به  Sahel Mehrad
16 روز قبل

فقط میخوام قیافه خان و شاهرخو ببینم الان 💃🏻

مائده بالانی
16 روز قبل

دیدی گفتم آخر سر البرز مجبور میشه بیاد خواستگاری.
حقشه کاش یکم شرط و شروط براش بزارن

خواننده رمان
خواننده رمان
16 روز قبل

با البرز هماهنگ بودن از قبل ؟ چه زود بریدنو دوختن
ممنون ساحل خانم🙏

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
16 روز قبل

وای رضا خیلی خوب بود 🤣🤣🤣
ببین من میگم ای البرزه کار خودش بوده خواسته دختره قشنگ تو منگنه بگه بله🤣

نازنین
16 روز قبل

وای دختر تو چقدر غیر قابل پیش بینی هستی😱 داری محرمشون می‌کنی قشنگ گوشت رو دادن به گربه الان با خیال راحت خفت می‌کنه دختر مردمو😂😂

نازنین
پاسخ به  Sahel Mehrad
16 روز قبل

نه بابا گوشت آشوب بینواست گربه البرز قشنگ از خجالت دخترمون تواین محرمیت درمیاد😂

راحیل
راحیل
15 روز قبل

برا دختر شما خواستگارا اومدن یکیشون مهندس اون یکیش معلمه یکیشون تاجر و اون یکمی البزر خان، بپاشین نقل و نبات همگی بگید ماشالله، عروسی آشوب جون البزر خان هزار و صد قل هوالله شیرینی نمی‌دید ساحل جون من شام عروسی می خوام

Mehrdokht
Mehrdokht
15 روز قبل

امشب پارت نداریم؟

تارا فرهادی
15 روز قبل

پارت نداریم؟

تارا فرهادی
پاسخ به  Sahel Mehrad
15 روز قبل

🥺

دکمه بازگشت به بالا
27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x