رمان مائده…عروس خونبس پارت ۲۱
_امشب زنگ زدم دخترام بیان اینجا شام باهم باشیم
_عه چه خوب
در باز شد و مصطفی خان و پدر مهیار داخل شدند
بعد از سلام علیک، همه در هال نشسته بودند
همه از اینکه مائده را در خانه میدیدند تعجب کرده بودند، او که همیشه در انباری بود!
بینشان سکوت مرگباری بود…
هیچ کدامشان انگار حرفی برای گفتن نداشتن!
ولی با امدن خورشید، این بحث دوباره باز شد!
_پسرم…من یه دختر خوب برای نوه ام سراغ دارم…
لبخند روی لبهای رضا جا گرفت(اسم پدر مهیار رضاست)
_به به چه خوب که محمد علی هم داره داماد میشه
لبخند روی لب های خورشید ماسید!
_برای مهیار گفتم!
_مهیار؟!
_اره دیگه، چرا باید علاف باشه بچم؟ بره زن بگیره بره سرکار
مادر مهیار دیگر طاقتش طاق شده بود
_مادر جان میشه بیخیال پسر من بشی؟
اگه خیلی پسرمو دوست داشتی میزاشتی با الهه ازدواج کنه!
خودتون دستور دادین که باید با مائده ازدواج کنه
دیگه نمیزارم برای پسرام زن انتخاب کنین
_میبینی رضا؟ اینم از زنت…
مهیار بلند شد روبروی خورشید ایستاد
_لطفا فکر ازدواج کردن منو از سرت بیرون کن
وگرنه دست مائده رو میگیرم میرم از اینجا که دیگه دست هیچ کدومتون بهم نرسه…
میدونی که این کارو میکنم!
سمت مائده رفت و دستش را کشید و در اتاق خودش برد و او را پرت کرد روی زمین
خودش هم در را محکم بست و پشت در نشست
صدا های دعواهایشان تو اتاق می امد….
با دست محکم گوشش را گرفت تا نشنود، خسته شده بود!
شده بود بازیچه ی دست خورشید…
نگاهش را داد به مائده که یه گوشه در خود جمع شده
به سمتش رفت در چشمان عسلیش زل زد
یکهو سرش را روی سینش گذاشت و ارام هق زد!
تاحالا هیچ مردی جلویش گریه نکرده بود!
دستش را روی موهای مشکیش گذاشت و ارام نوازش کرد
_از من متنفری نه؟
_نه
سرش را بالا گرفت نگاهش کرد
مگر میشد متنفر نباشد!؟
چشمانش سرخ و اشکی شده بود
_شنیده بودم مردا گریه نمیکنن!
_چرا!؟ مگه مردا دل ندارن؟
_دارن…ولی
_ولی نداره!
اگه اینجوریه پس من مرد نیستم!
_نکنه دختری!
هردو باهم خندیدن
ولی مهیار دوباره اشکش امد!
_چند چندی با خودت!؟ میخندی بعد گریه میکنی؟؟
لبخند زد
_بجز من باز کی پیشت گریه کرده؟!
_هیچ کس!
_خب پس برای اولین بار گریه ی یه مرد رو دیدی
با دستانش اشک هایش را پاک کرد
_گریه نکن
خدابزرگه، همه چی درست میشه!
_مائده
_بله؟
_یه چیز بگم منو نمیزنی؟
_شاید زدم…ولی خب تو بگو
لب گوشش گفت
_من خیلی دوست دارم بچه داشته باشیم!
اب دهنش را قورت داد…
_بچه؟ الان؟ زود نیست!!
_شاید اگه بچه دار بشیم، خورشید بیخیالمون بشه
من میدونم خورشید تا کار خودشو نکنه بیخیال من نمیشه!
_من…من
_من چی؟ دوست داری هوو داشته باشی!؟
_نه ولی
_ولی چی؟
_من خجالت میکشم خب
بدجنسانه خندید
_مثل اینکه یادت رفته زن و شوهریم!
باید زودتر دست بکار میشدیما
همین الانم دیره
_اره
ولی من با بقیه ی عروسا فرق دارم
اخم ریزی کرد گفت
_کی گفته فرق داری
_خودت گفتی
_من گفتم؟ ببخشید
جوونی کردم
خندید
خانوما اقایون😂
من امروز یه خبری به دستم رسیده، توی پوست خودم نمیگنجم….میخوام بهتون شیرینی پارت بدم😌🤣
بگین از کدوم رمان پارت بدم
مائده بده انشالله همیشه به شادی عزیزم
رویای ارباب اونم طولانی پارت بده همیننن😁😃
#حمایت
ممنونم عزیزم😍🤍
اولین کامنت
مهیار چقد خوب شده باهاش خداروشکر❤️
عالی بود سحر جان
ایشاللع تا اخرش با مائده خوب باشه🫠
ممنونم فاطمه جون
سحررررررررر میکشمت جای حساس تو اتاقی بود چرااااا تمومش کردی😭😭
سحررر بخدا پارت کم بود یه پارت دیگه لطفا یا فردا پارت بده حداقل طولانی
سحررررر جووونم😭😭🧡🧡🧡🧡😘😘🙂😘🙂
قربونت بشم من اخه😂❤
خدانکنه🥺😘
مرسی سحری مهیارخیلی عجله داره ها😂😂😂
اره… ولی مجبورن دیگه🫠😂
سحر تو اتاقی بزاریاااا
منظورت رو متوجه نشدم!؟
سحر سفرمون اینطوری شد که میایم شهر نور😆😆
جدیییی😍
وای به من خیلی نزدیکی که
کی میاین؟
احتمالا ۴ شهریور حرکت میکنیم 😊
ماموریت مامانم افتاد اونجا🤣
بعدم میریم لاهیجان 😉
وییییی
میتونی بیای پیش من🥺
اتاق
اتفاق های اتاق که قراره بیافته
مائدع و مهیارر
گرفتی چی میگم 😂
هیییییع😑🫣
خجالت بکشین حیا کنین….
حالا یه ذره میگم از کاراشون🤣
من با حیا هستم 😌
فقط ترجمه کردم 😂
به نام خدا تا پارت بعد بچه اول تولید میشود احساسم میشه مهیار سه تا بچه داره 😂🍄
احساسم میگه *
🤣🤣🤣🤣
نه سه تا نیست
پس چنتا
سحر شیرینی خبر خوبت
رمان مائده بده🥺🥺
😂😂😂
۵تا
واقعا؟؟
نه بابا شوخی کردم 😁
🤣🤣
۲تا
قبول نیس اون بچه دوست داشت که بگو یکی دیگه هم بساز 😂🤰🏻
مهیار خیلی خوبه حسابی از دست خورشید کفریم ولی🤬
بیخیال بابا مهم الانه که شرش کنده شده🤣
آره ولی خب روزای سختی رو گذروندن
🤣🤣درکت میکنم
بالاخره پارت جدید اومد
❤😊
پارت جدیدی و دادی یوهووووو☺️
😌❤
راستی رمانت رو خوندم نظرم دادم
واقعا عالیه فقط زودتر پارت بده
کاشکی با فرنود ازدواج کنه🥺💔
شانس و ببین 🥲
سحر رمانم منم بخون خوو🤣🥲🥲🥲
رمانت رو میخونم، ولی بهت گفتم که خواننده ی خاموشم🤣🫠
بدجنس 🥲
دیگه دوست ندالم🤣🤣
دیوونه😂😂😂
سحر بروووو
برو که دیگه دوست ندالم
به جز شکلانم یکیو نداریم که موهام و کوتاه کنیم عصبی شه🤣🤣
سحر برو پیش همون شوهر مظلومت
اگه جلو چشمم باشی میکشمت میدونی سابقه قتل هم دارم
شوهرم پیشم دراز کشیده اس🥲❤
فداش بشم الهی
مرسی گلم🩵
ببینم چی بشه. شاید بشه شاید نشه ..
فرنود خیلی خوبهههه🥺کی پارت میدی
ولی مهیار هم خوب منحرفه هااا🤑
در عجبم که سحر چجوری مثل عموش منحرف نیست🤔🤣
من بچه مثبتم😌
سحر پارت ندادی پ شیرینیت کو🥺🥺
بخدا دارم تایپ میکنم بزارمش😂🫠