رمان مائده...عروس خونبس

رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۳

4.4
(55)

صبح زود از جایش بلند شد،مهیار سرکارش رفته بود
به طرف اتاق آراز رفت
پسرک در اتاقش به خواب رفته بود،عروسکش را بغل کرده بود و خروپف میکرد!

خنده ای کرد و به طرفش رفت
بوسه ای بر روی موهایش نشاند و از اتاقش خارج شد

به طرف در رفت و از خانه خارج شد
دمپایی هایش را پوشید و به طرف حیاط رفت

بخاطر زندگی اش ، و این دردسر هایی که کشیده بود اصلا محمد از یادش رفته بود

روی لبه حوض نشست

کاش بود….
کاش زودتر به حرف محمد گوش میکرد و باهم فرار میکردند،قبل از اینکه اصلا ازدواج کند

هیچ وقت پدرش و مادرش را نمیبخشید،هیچ وقت….
آنها همیشه مانع بودند، اصلا از خدایشان بود که مائده عروس خونبس شود
این گریه های مادرش هم همه دروغ بود،آن موقعه که باید گریه میکرد و دل میسوزوند کجا بود!؟

ولی دیگر برای این حرفا خیلی دیر است!
الان او یک فرزند از مهیار دارد،خداروشکر که زندگی شان هم خوب است…

درسته گذشته
ولی این خاطرات که هیچ وقت از دل و ذهن آدم پاک نمیشه!
هنوز هم لحظه ی مرگ محمد در یادش بود!
جلوی خودش جان باخت…..

اشک هایش را پاک کرد

آن روزی که در اتاق زندانیش کرده بودند تا محمد را نبیند….چقدر بر در مشت زده بود…..چقدر جیغ و فریاد کشیده بود….چقدر التماسشان کرد که در را باز کنند

مثل همیشه سمیرا به درد دلش رسید و در را باز کرد

آن موقعه هنوز هم باورش نمیشد محمد مرده است!
به سمت در هجوم برد و وقتی از خانه خارج شد، جنازه محمدش را که دید……..
دیگر باورش شد

صدای گریه های آراز را که شنید سریع از جایش بلند شدو به خانه رفت

پسرک ترسیده همه جا را دنبال مادرش می‌گشت

به سمتش هجوم برد و اورا بغل کرد

_جانم مامان آروم باش من اینجام
قربونت برم گریه نکن مامان فدای چشمات بشه

پسرک سرش را روی سینه ی مادرش گذاشت و چشم هایش را بست

بوسه ای برسرش زد و از جایش بلند شد و به سمت اتاقش رفتن

_ای شیطون کی اومدی از تخت پایین؟اینقدر شجاع شدی بچه

از کارش خندید و او را روی تختش گذاشت

_خب آقا آراز باید مادر و پسری بریم یه جایی
بعدش میریم پیشه زنعمو سمیرا باشه؟ پسر خوبی باشیااا

ذوق کرده فقط می‌خندید

به سمت کمدش رفت و در را باز کرد
_خب چه لباسی بپوشم برای شازده پسرم….

لباسی از کمد بیرون آورد و تن پسرک کرد

_به به…دیگه فکر کنم وقته برات زن بگیریمااا

خنده ای می‌کند و می‌گوید
_خب پسری تو یکم بازی کن من برم لباس بپوشم بریم

از اتاق خارج میشود و وارد اتاق خودشان می‌رود
لباس‌هایش را عوض می‌کند و آراز را بغل می‌کند و از خانه خارج میشود
از حیاط چند شاخه گل رز می‌گیرد و راه می افتد

بزور قبرش را پیدا کرد…روی قبرش پر از خاک بود!

با آب قبرش را تمیز می‌کند و گل ها را روی قبرش می‌گذارد

_سلام رفیق نیمه راه…
خوبی؟ دارم حالتو میبینم دیگه…پرسیدن نداره!

نفس عمیقی میکشد و می‌گوید

_محمد؟…..محمد؟

اشک هایش روی گونه اش می افتد و می‌گوید

_چرا جوابمو نمیدی؟قهری؟
چرا دیگه نمیگی جانِ دلِ محمد؟!
گناه ما چی بود؟ عاشقی مگه جرمه؟!
چرا خدا تورو از من گرفت؟

گریه اش اوج می‌گیرد و آراز با تعجب چشم به او می‌دوزد

_چرا خدا به من رحم نکرد؟ چرا من قربانی این ماجرا شدم؟
یکی دیگه زده یکی رو کشته!چرا من باید بسوزم؟چرا محمد ؟
کاش منم اون شب میمردم…….
کاش منم میمردم محمد…..کاش….

سرش را روی قبرش می‌گذارد….روی اسمش

مرا به خاطر دل شکسته ام ببخش

مرا که از ندیدن تو خسته ام ببخش

اگر به انتظار تو نشسته ام هنوز

به دیگری اگر که دل نبسته ام ببخش

ببخش اگر که با خیال بودن تو زنده ام

اگر تو را نبردم از یاد …

ببخش اگر که از امید دیدن تو گفته ام

به آرزوی رفته بر باد …

تویی تمام ماجرا که رفته ای ولی مرا

به حال خود نمیگذاری …

صدای قلب من چرا غمت نمیکشد مرا

چرا هنوز ادامه داری …

حالا دیگر با صدای بلند اشک می‌ریخت…

_من با این قبر سرد چه کنم؟
با دیگر ندیدنت چه کنم؟ محمد….

سکوت قبل رفتنت نماندنت ندیدنت

مرا به این جنون کشیده …

چه حسرتیست بر دلم که از تمام بودنت

نبودنت به من رسیده …

تویی تمام ماجرا که رفته ای ولی مرا

به حال خود نمیگذاری …

صدای قلب من چرا غمت نمیکشد مرا

چرا هنوز ادامه داری …

سرش را از روی قبر سردش برمی‌دارد و به آراز نگاه می‌کند

پسرک با بغض به حرف ها و گریه های مادرش گوش میداد و چیزی نمی‌گفت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 55

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
4 ماه قبل

لطفاً اگه امکانش هست عکس رو بذارید، هر کاری کردم نشد فکر کنم یه اشکالی هست

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
4 ماه قبل

با تو نبودم که😂 منظورم با ادمین‌ها بود

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
4 ماه قبل

پارت غمگینی بود، دلم واسه آراز و مهیار سوخت😥 دیگه مائده هم باید دل به زندگیش بده قسمت نبود مهیارم خدایی مرد خوبیه، سحر جان لطفاً پارت‌های بعدی رو طولانی‌تر بفرست تا تایید شه این دیگه خیلی کوتاه بود

مائده بالانی
4 ماه قبل

پارت من رو تایید نمیکنید؟

لیلا ✍️
پاسخ به  مائده بالانی
4 ماه قبل

اگه تایید کنم بدون عکسه مشکل فنی پیدا کرده نمیدونم فقط واسه من اینجوریه یا کلی

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
4 ماه قبل

با یه مرورگر دیگه امتحان کن شاید درست شه😂😂

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
4 ماه قبل

کردم، نشد! حالا بعد امتحان می‌کنم خودش رفع میشه

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

مائده الان به هرشکلی که ازدواج کرده باشه شوهر و بچه داره چرا باید بیاد بالاسر قبر محمد زار بزنه هرچند خودش باعث مرگ محمد شدخسته نباشی سحر بانو

Narges banoo
4 ماه قبل

چقدر فوت محمد سخت بوده من که اون پارت فوت محمد نبودم کدوم پارته؟

𝐸 𝒹𝒶
4 ماه قبل

واقعا سخته از فکر محمد بیرون بیاد ولی خب بعد این همه مدت داره در حق مهیار هم اچحاف میشه😕

راحیل
راحیل
4 ماه قبل

سلام عزیزم ممنونم سحر جون ایشالله که خبرا همیشه خوش باشه دست گلت بی بلا و تنت سلامت گلم

دکمه بازگشت به بالا
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x