رمان چشم های وحشی پارت ۶۲
# پارت ۶۲
با رفتن کامیار نفس عمیقی کشیدم و روی صندلی ولو شدم.
میلی به صبحانه نداشتم ؛ اما دلم نمیخواست از گشنگی و ضعف غش کنم
به ناچار ، چند لقمه دیگر هم خوردم و از جایم بلند شدم.
تا دیر نشده بود و همه خواب بودند باید حاضر میشدم و راه می افتادم.
فوری لباس پوشیدم و از ساختمان عمارت خارج شدم.
پشت ماشین نشستم و از حیاط عمارت بیرون آمدم و به طرف آدرسی که آنی داده بود شروع به راندن کردم.
………….
( کامیار)
پشت چراغ قرمز ایستاده بودم.
یکی از مدارک را جا گذاشته بودم.
به پیشانی ام کوبیدم.
با سبز شدن چراغ به سمت خانه دور زدم.
وارد کوچه که شدم ماشین گلچهره از عمارت خارج شد.
یعنی کجا می رفت؟ امروز هیچ کلاسی نداشت.
دلم خیلی شور میزد.
میدانستم این اواخر کمی نسبت به او حساس شده بودم ؛ اما حس عجیبی میگفت دنبالش بروم.
………………….
ماشین را پارک کردم و کیفم را از روی صندلی برداشتم.
اینجا انگلیس بود و برای سقط بچه هیچ مانعی وجود نداشت.
ماشین را قفل کردم و وارد مطب دکتر شدم.
منشی پشت میز نشسته بود.
_ روز بخیر، خانم والبرگ برام وقت گرفتن.
منشی عینکش را روی بینی اش جا به جا کرد.
_ بله ، خانم گلچهره …
_ درسته خودم هستم.
_ بسیار خب بفرمایید داخل اتاق سمت چپ.
_ ممنون.
به طرف اتاق حرکت کردم.
…………….
( کامیار )
ماشین را کمی با فاصله از گل چهره پارک کردم و پیاده شدم.
وارد مطب دکتر زنان شده بود.
اما گلچهره که مریض نبود.
به پیشانیام کوبیدم.
دعا دعا میکردم که اشتباه فکر کرده باشم.
فوری وارد مطب شدم.
غیر از منشی کسی داخل مطب نبود.
به طرف میز منشی رفتم.
_ سلام وقتتون بخیر.
_ سلام امرتون
_ عذر میخواهم میخواستم ببینم همسر من بارداره و باید تحت نظر باشه . امروز قرار ویزیت داشته اومده یا نه؟
_ اسمشون ؟
_ گل چهره کرامت.
_بله اومدن الان داخل هستن ؛ اما …
_ اما چی؟
_ ایشون برای سقط اومدن.
نفس عمیقی کشیدم.
_ لطف میکنید صداشون کنید کار فوری باهاشون دارم.
_ الان دیگه نمیشه.
_ خواهش میکنم.
_ چند لحظه صبر کنید لطفا
منشی از پشت میز بیرون آمد و داخل یکی از اتاق ها شد.
…………….
روی تخت دراز کشیده بودم که منشی وارد اتاق شد.
منشی : دکتر لاینسون، همسر مریض بیرونه و کار واجبی با ایشون داره میخواهد هرچه سریع تر ایشون رو ببینه.
دکتر : بهش میگفتی صبر کنه برای بعد از عمل.
من: حتما اشتباهی شده ، همسر من الان سر کاره.
منشی : گفتم ؛ اما ایشون خیلی اصرار کردن حتما خانومشون رو الان ببینن. اشتباهی هم نشده ایشون اسم شما رو میدونستن
دکتر: بسیار خب تو برو الان میاد.
یخ کرده بودم.
از روی تخت بلند شدم.
_ تا من وسایل رو آماده میکنم برو و بیا.
سرم را تکان دادم و از اتاق بیرون رفتم.
………….
( کامیار)
از اتاق که بیرون آمد با دیدنم شوکه شد.
فوری به طرفم آمد.
_ کامیار تو اینجا چیکار میکنی.
با خشم غریدم
_ نمیخواهم اینجا صحبت کنیم برو بگو منصرف شدی تو ماشین منتظرتم.
_ ولی..
سعی کردم آرامشم را حفظ کنم
_ تو ماشین منتظرتم.
بدون معطلی از مطب خارج شدم و سوار ماشین شدم.
۵ دقیقه نگذشته بود که سوار ماشین شد.
با خشم فریاد کشیدم
_ اینجا داشتی چه غلطی میکردی ؟
سرش را پایین انداخته بود.
_ به من نگاه کن گل چهره.
_ برای چی دنبالم اومدی و تعقیبم کردی؟
مشتم را محکم روی فرمان کوبیدم.
_ د آخه اگه الان من لعنتی اون پرونده رو جا نگذاشته بودم و اتفاقی نمی دیدمت که داشتی بچهام رو از بین میبردی.
چرا به من هیچی نگفتی هان؟
مگه فقط بچه تو بود که برای خودت بریدی و دوختی؟
_ بچه همهی برنامه هامون رو بهم میریخت.
کنترلی روی صدایم نداشتم.
فریاد کشیدم.
_ گور بابای هرچی برنامهاست. از کی تا حالا این قدر بی رحم شدی ؟ تو آزارت به یک مورچه هم نمیرسید، چطور تونستی تبدیل به یک قاتل بشی!
شروع به گریه کرد.
_ اینطور نگو من بی رحم نیستم، من قاتل نیستم.
_ گلی خانم، اون موجودی که تو وجود تو داره شکل میگیره خیلی بی دفاع و مظلومه
حتی قدرت نداره جیغ بکشه و از خودش دفاع کنه.
اگه من نرسیده بودم تو لعنتی اون رو، تکهای که از وجود خودم و خودته رو کشته بودی.
میفهمی؟
_ من ، خودمم پشیمون شده بوده بودم.
کامیار من قاتل نیستم.
بخدا دارم دیونه میشم.
_ کدوم بی ناموسی آدرس این جا رو بهت داد.
مکث کرد.
_ یکی از دوست هام.
_ غلط کرده، نامردم اگه حسابش رو نرسم.
بی صدا اشک میریخت.
_ گریه نکن، نریز اون لعنتی ها رو. اگه میبینی آرومم و کاری به کارت ندارم بخاطر اون بچه است وگرنه گناه تو خیلی بزرگه گلی
سرش را به شیشه چسباند.
دستم را روی شکمش گذاشتم.
باورم نمیشد بچهای از من درون زنی که عاشقانه میپرسدیدمش در حال شکل گرفتن بود.
بخاطر او هم شده تمام روزهای بعد از اين مهربانتر خواهم شد
دلم میخواست زودتر دستهایش را بگيرم
زودتر روی دستهايم تكانش دهم بخوابد
زودتر برايش با زبان كودكانه قصه بگويم
بهانه بگيرد و مـن كلافه شوم
بريزد بپاشد و من حرص هايم را سر بيخيالی خالی كنم.
آرام لب زدم.
_ نگران نباش بابایی، خودم مراقب تو و مامانی هستم.
نگاه بی قرارش را به چشم هایم دوخت.
با اینکه از او ناراحت بودم ؛ اما برایش جان میدادم. دوستش داشتم و او تنها نقطه ضعف من بود.
سر انگشتانم را روی گونه خیسش کشیدم. و نگاهم را به آن چشم های وحشیاش متصل کردم.
زیباییت تشبیه ماہ است.
در سکوت شب
و ستارگان
سجدگاہ چشمان سیاہ
تو هستند
و من
شعرهایم را
روی تَغـَزُل چشم هایت
تنظیم کرده ام.
پـس
نگاهت را از سرنوشته هایم
کم نکن.
تا از هُرم چشمانت
هرروز شاعرانه هایی نو
متولد شوند.
( مثل همیشه کامنت فراموش نشه خوشگلا🌹❤️)
حمایتتتت😍❤
💋💋💋
پارتم تایید بشه؟
آخ که چقدر زیبا بود🤤💕
کامیار واقعا خیلی مهربونه، لعنتی😂
لیلا سلام میشه پارتم رو تایید کنی؟
ممنونم لیلا جون.
اره قلب بزرگی داره❤️🙂
لیلا سلام خوبی
من سحرم
لیلا من گوشیمو عوض کردم…بعد با گوشی جدیده خواستم عوض سایت بشم اما نمیتونممم🫠
ببین ایمیلم همونه،رمز عبورم همونه،نام کاربریمم همونه ولی نام کاربری رو اخطار میده…چیکار کنمممم🥺
سلام سحر جان خب تقاضای رمز جدید کن به ایمیلت ارسال میشه از طریق همون وارد میشی به اکانتت
واقعا؟
باشه برم ببینم میشه🥺
نام کاربریتو درست وارد کردی؟
اوهوم
ببین اون زیر، روی نوشته من ربات نیستم تایید کن ببین چی میشه
زدم…بازم خطا میزنهههه🥺
ویییییی من اکانتمو میخوامممممم😂😭
ای بابا چرا واقعا؟😑 با گوگل کروم برو
شانس منه دیگه بهتر از این نمیشههههه🫠😂
باشه🥺اگه با گوگل کروم نشه چیکار کنممم
هیچی دیگه باید باهاش بای بای کنی
واییییییییییی نگووووو
ووخ قلبمم🥺😂😂خدااا این کامیار چق خوبهههه
خسته نباشییی
حمایت❤
ممنون گلم
خسته نباشی گلم❤️🩹
متشکرم مهربون❤️
خیلی قشنگ بود خداروشکر کامیار رسیددو
مرسی که خوندی فاطمه جان.❤️
پارت خوب و عاشقانه ای بود.عالی مثل همیشه😍ممنون و دستت درد نکنه😘
خواهش میکنم عزیزم.
متشکر که دنبال میکنی❤️
خیلی قشنگ بود کامیار خوب به موقع رسید.
ممنون عزیزم