رمان گسلایت پارت 6
(🦋راستش بچه ها من یه اعترافی کنم اونم اینکه من توی توصیفاتی مثل لباس پوشیدن یا دکور اتاق رئیس و کلا توصیفات چهره مشکل دارم و این کار رو برای من خیلی سخت میکنه و تا جایی که بتونم این مشکل رو رفع کنم به جای توصیف اون مورد عکسشو براتون میزارم این تصویر زیر هم عکس اتاق کار باران و نیماست نظرتون را هم حتما برام کامنت کنید این پارت تقدیم نگاه های رنگیتون💋🦋)
گسلایت پارت ۵
بعد از امضای کارهای مربوط به شرکت همراه پدر به اتاق ریاست میروم که به دو بخش تقسیم شده و بین آنها تنها یک هست شیشه وجود دارد از آن ور شیشه نیما و آقای معتمدی را میدیدم انگار در مورد چیز خیلی مهم حرف میزدند چون از طرز نگاه و رفتار و کلافه بودنشان میشد این را فهمید با صدای پدر نگاهم را میگیرم و به سوی پدر میدهم چیزی گفتی بابا متوجه نشدم
_بله بابا جان گفتم که از اتاقت راضی هستی ؟! چون میدونستم عاشق رنگ سفید مشکی به معمار گفتم بیشتر رنگ سفید مشکی و به کار ببره اتاق نیما جان هم همینطور
_با حرف های پدر تازه متوجه اتاق رو به رویم میشوم لبخندی از سلیقه ی زیبایش به روی لب هایم نقش میبندد مرسی بابا جون سلیقه ی بینظری داری عاشقش شدم
_خوشحالم که دوسش داشتی دخترم همونطور که گفتم طبق سلیقه ی خودت این طرح دادم راستی باران جان
_جانم بابا
_برای آشنایی بيشتر با پرونده ها و طرح های مشتریای قدیم و جدید به خانم سماواتی سپردم همه رو بهت توضیح بده اگر هم مشکلی داشته میتونی از نیما کمک بگیر البته که فکر نکنم نیازی به کمک کسی داشته باشی خدارو شکر خودت رشتت معماری و همین کمکت میکنه نصف راه و بری
_از کلمهی میتونی از نیما کمک بگیری خود به خود اخم هایم در هم فرو میرود نیازی به نیما نیست اگه مشکلی داشته باشم به شما یا به سماواتی میگم
باتقه ای که به در میخورد از فکر به این موضوع بیرون می آیم آقای معتمدی با انرژی فراوانی که در چشمانش پیداست همراه نیما وارد میشود و حتی از شدت خوشحالی خیلی سریع سر صحبت را باز میکند
_سلامی مجدد به باران جانم و شریک عزیزم
_سلام عمو،نیما هم سلام کوتاهی کوتاهی میدهد
_سلام رفیق ساقیت کیه به ما هم معرفی کن اینقد جنسش خوب بوده خوب شنگولت کرده
_صدای قهقه آقای معتمدی بلند میشود لبخندی به این صمیمیت و دوستی شان میزنم
_آقای معتمدی: خوب خوب جدا از شوخی به نظرم بهتر یه جلسه بین چهار نفرمون برگزار بشه واسه گفتن خیلی حرفا که به نظرم وقتشه موافقی بهرام جان؟!
_بله به نظر منم موقعه اش رسیده
(🦋بابت تاخیرم خیلی عذر میخوام اگه این پارت و کوتاه دادم چون قراره امروز ۲ پارت بدم منتظر پارت هیجانی بعدی باشید که قراره حسابی غافلگیر بشید هر حدسی که میتونید برای پارت بعد بزنید حتمااا برام کامنت کنید
عاشقتونم❤️❤️🦋)
واااایی عالی بود منتظر پارت بعدی هستم تارایی😍❤
فدات شم نیوشم❤️❤️
حتما🙂
قربونت برم😍❤پارت جدید قلب بنفش دیدی؟
هنوز نرفتم بخونم الان میرم💋
چه عجب پارت دادی 💃
عالی بود تارا گلی..منتظر پارت بعدی هستم
مرسیاز نگاه قشنگت مهسا جون❤️❤️
عالی بود ❤👏
بالاخره توورمان تو هم ظهور کردم🤣
کلا اوایل هر رمان ، خواننده خاموشم و پارت های پایانی ظهور میکنم اما تصمیم گرفتم این رمان زودتر ظهور کنم🤣
خوشحالم که دوسش داشتی❤️❤️
😅😅
ممنون لطفا پارتا رو طولانیتر بذارین
مرسی گلم
حتما ❤️❤️
اتاق باران چقدر خوشگل بود🥺😍
حس میکنم این جلسهای که میخوان بزارن به زندگی شخصی باران و نیما مربوطه و بیصبرانه منتظر پارت بعدی هستم🙃
عالی بود تارا جونی🥰😘
آره🙂
چه باهوشی بانو😊
فدات گلم❤️❤️
یعنی حدسم درسته؟😳😳
😘🥰
تو پارتی که میخوام شب بدم میخونی😉
اتفاقا من عاشق توصیفات دکور و تیپ و قیافهام😂
واقعا🤣
حدست راجب پارت بعد چیه؟
والا تو این پارت جوری نبود که بخوام حدس بزنم منتظرم ببینم ادامهاش چی میشه
ولی همونطور که پیداست معلومه نیما و باران دارند به زور همدیگه رو تحمل میکنند
فقط اعتراضت از پارت کم تو حلقم😂😂😂😂😂
تو واقعیت باران اینجوریه ولی نیما نه🙂
اره دیدی چه زیرپوستی اعتراض کردم😂