رمان گسلایت

گسلایت پارت 9

4.6
(16)

♡گسلایت پارت 9♡

کلافه نگاهی به نیما می اندازم ، هیچ دلم

نمیخواست کسی که دیگر هیچ ربطی به زندگیم ندارد این مسائل خیلی شخصی از زندگیم را بداند…

***نیما

خودم را از همه ی حرف های باران متعجب

نشان میدهم هیچ دلم نمیخواست بداند

تمام این حرف هایی که برای او یک راز

دردناک است برای من خبری ست که خیلی

وقت است از واقعیت تلخش خبر دارم.

این باران ناآرام عصبانی و بد زبان هیچ

شباهتی به باران سه سال پیش ندارد آن

بارانی که با یک بوسه بر لبان سرخش گر

گرفتن بدنش ،سرخ شدن گونه های لطیفش

بدن داغ مثل آتشش بستن چشمان جنگلی

اش از شدت خجالت نداشت

این باران که حال با حرف های رکیکی که رو

به پدرش وایساده بود و با بی پروایی هر

چه از دهنش می آمد بارش میکرد قطعا اگر

خود باران سه سال پیش همچین حرف

هایی را از دهن کسی میشنید دلش

میخواست زمین دهن باز کند و از افق

محوش کند …

با صدای شکستن محتویات روی میز به

خودم می آیم میخواهم به سرعت بلند

میشوم و میخواهم کنترلش کنم و با سیلی

که در گوشش میخورد قدم هایم متوقف

میشود دستانم مشت میشود اخم هایم در

هم گره میخورد ضربان قلبم از شدت

عصبانیت قصد جر دادن سینه ام را دارد

خیلی خودم را کنترل میکنم دست مشت

شده ام روی صورت بی غیرتش بلند نکنم

خدارا شکر میکنم قبل از فوران شدن خشمم

خودش گورش را گم میکند نگاه باران به

صورتم بر میگردد به سرعت اخماهایم را وا

میکنم چشمانم را درشت و دست هایم را

آزاد ، با بلاهای که من سر باران آوردم هیچ

دلم نمیخواهد از حال درونی ام پی ببرد

و با فکر و خیال خودش را درگیر کند

سعی میکنم پیش او نقش یک آدم کثیف و

هوس باز را بازی کنم تا به قدری ازم متنفر

شود که حتی اگر جلوی خودش هم جان

دهم دلش به حالم نسوزد البته اگر تا الان

از من متنفر نشده باشد لعنت به من لعنت به

عسل هرزه

با صدایی که از شدت عصبانیت و دادهایی

که زده بود خش دار شده بود رو به من گفت

چیه نگاه میکنی تعجب کردی از اینکه چقد

زندگیم بهم ریخته است دیگه اون باران

قبلی رو نیستم با سه قدم فاصله‌ی بینمان را

پر میکند و میگوید که دیگه تو لعنتی رو با

دستش به قلبش اشاره میکند توی این دل

لامصب کشتمت خاکت کردم از اینکه دیگه

خجالتی نیستم از اینکه از نگاه خیرت گر نمیگیرم از اینکه‌…

اجازه‌ی ادامه‌ی پیشروی به حرف هایش که از حقیقت هم تلخ ترند نمیدهم

پوزخندی به قیافه ی عصبانیش میزنم و با

تمسخر میگویم

_یواش یواش برو ما هم برسیم خانم تهرانی

فکر نمیکردم اون گذشته مزخرفی که زیاد

تجربش کردم رو به یاد داشته باشی واسه

واسه من که یک هوس زود گذر بود اما برای

تو رو نمیدونم قبلا فکر میکردم برای تو هم

یه اتفاق مزخرف بوده اما الان… شانه هایم

را بالا میدهم و با بی خیالی رو به اش

میگویم انگار تو رو بدجور درگیر خودش کرده! درست نمیگم خانم تهرانی؟!

لب هایش مانند ماهی باز و بسته میشوند

برای گفتن حرفی چشمان اشکیش خنجری

میشود درون قلب لعنتی ام

“چشمانم خسته است و نبض ذهنم افتاده!
کاش نگاهت، یک قدم نزدیک تر بود”

من چه کرده ام با آن دختر شاد و سر زنده

که حال با تمام دلخوری و غم های دنیا به من زل زده است

اشک هایش یکی پس از دیگری از چشمانش سقوط میکنند انگار که قصد سبقت گرفتن

از یکدیگر را دارند … با تکان خوردن سیبک

گلویش متوجه میشوم بغضش را قورت

میدهد و با صدای آرام ضعیفی که بزور به

گوش میرسد میگوید

_آره نیما راس میگی من مثل تو نیستم

من نتونستم بگذرم لعنتی جیغ میزند و

میگوید آره نتونستم به سمتم هجوم می

آورد و مشت های کوچکش را به سینه ام

میکوبد و با جیغ و گریه میگوید آرهه

نتونستم کم کم مشت هایش آرام تر و

ضرباتش کمتر میشود و صدایش بیجان تر

چشمانش کم کم روی هم میفتند و

نتونستم چون عاشقت بودم آرامی از میان لب هایش خارج

میشود و در بغلم بیهوش میشود دستم هایم

از استرس یخ میزند و میلرزد

_باران باران با تو ام بلند شو قلبم بلندشو زندگیم غلط کردم

به سرعت دست زیر پاهایش می اندازم و

بلندش می‌کنم

***

باران***

سرم راروی شیشه ی ماشین نیما گذاشته ام

‌و اشک هایم پشت سر هم از گونه هایم سر

میخورد تیکه هایی که از قلب شکسته ام

مانده بود را باز هم نیما شکست با حرف های

تلخ تر از زهرش … او حتی نمیدانست به

خاطر خود لعنتی اش مشکل قلبی پیدا کرده

بودم وقتی دکتر بهش گفته بود در این سن

یک حمله قلبی را رد کردم به وضوح اشکی

که در چشمانش حلقه زده بود را دیدم اما

آخر چرا مگر خود لعنتی اش نگفته بود

همه ی خاطره هایمان برایش یک هوس زود

گذر بوده اند پس اشکی که در چشمان

عسلی اش حلقه زده بود جواب کدام سوال

های در ذهنم بود

دخترانگی نداشته ام را چه خدا لعنت کند

نیما و آن شب نحس را که همه چیزم را

تقدیمش کردم

با فکر به این موضوغ بغض بیشتر گلویم را

فشار میدهد و شدت اشک هایم هم بیشتر

میشود… آسمان غرش میکند و باران هم

مانند چشم هایم میبارد

نگاهی به نیما می اندازم جا میخورم با

چشمان اشکی اش رو به رو میشوم دستش را به سمت ضبط

میبرد و آهنگ نشد از رضا ملک زاده را پلی میکند

نگاهم را به قطرات باران که از شیشه سر

میخورند میدهم و من هم مانند نیما با

آهنگی که خیلی وصف حالمان است گریه میکنم…

(بچه ها دلم میخواد وقتی متنه آهنگ و میزارم شما هم آهنگ و پلی کنید و متنو بخونید اگه اینکارو کردید بهم بگید حتما خدایی خیلی احساسی میشه و به واقعیت تلخ رمان پی میبرید🙂
حس میکنم فقط لیلا اینکارو میکنه🙂🧡)

نشد برای عشقمان برای این دیوانه ات سفر کنی
نشد یه بار به حال من به حال این ویرانه ات نظر کنی
نشد بیایی عاقبت نشد برای عاشقت خطر کنی
نشد به وقت رفتنت مرا هم از نبودنت خبر کنی

آرام آرام نشستی در دل من ای آشنا
آرام آرام گذشتی از کنارم نامهربان
ای وای از این غم بی پایان
امشب امشب با خیالت گفتم و خنداندم تورا
امشب امشب مثل هر شب در خیابانم پس چرا
من ماندم و ابر بی باران

اگر تو عاشقی دقایقی بیا بمان
اگر شکسته ای مرا هم از خودت بدان
تورا به جان من بمان
نبر ز خاطرت تمام آن گذشته را
اگر دلت شکست فقط به دیدنم بیا
تورا به جان من بیا

ای گل گلدان قلبم رفتنت بی خانه ام کرد
ای غم در سینه مانده دوریت دیوانه ام کرد
همچو پروانه به دورت گشتم و با من نماندی
شمع من بودی و آخر بر دلم آتش نشاندی

آرام آرام نشستی در دل من ای آشنا
آرام آرام گذشتی از کنارم نامهربان
ای وای از این غم بی پایان
امشب امشب با خیالت گفتم و خنداندم تورا
امشب امشب مثل هر شب در خیابانم پس چرا
من ماندم و ابر بی باران

آرام آرام نشستی در دل من ای آشنا
آرام آرام گذشتی از کنارم نامهربان
ای وای از این غم بی پایان
امشب امشب با خیالت گفتم و خنداندم تورا
امشب امشب مثل هر شب در خیابانم پس چرا
من ماندم و ابر بی باران

(خوب بچه ها سعی میکنم از این به بعد به صورت مرتب پارتگذاری کنم رمان رو و یه نکته ی خیلی مهم رو بگم بهتون اونم اینکه پدر باران در واقعیت اصلا آدم هوس بازی نیست و زنی صیغه نکرده با باران مشکل داره ولی اصلا مربوط به این موضوع نیست
اینکه اینجا دارم بی غیرت بهش میگم عذاب وجدان میگیرم‌ چون اصلا همچین چیزی توی وجودش نیست و من برای روند داستان مجبور شدم اینجوری راجبش بگم
لطفا انرژی بدید🙂
ساعت ۱:۱۲ دقیقه تمومش کردم نمیدونم چرا دلم مبخواد ساعت تمومش رو بهتون بگم🤣🙂🧡)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

تارا فرهادی

از قلب گذشته من روحم درد میکنه!(:🖤
اشتراک در
اطلاع از
guest
48 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
8 ماه قبل

خیلی قشنگ بود تارایی…دلم واسه هردوشون میسوزه نیما اگه عاشق واقعی بارانه باید زودتر این نقابشو برداره چون اینجوری آتش انتقامشو شعله‌ور‌تر میکنه

لیلا ✍️
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

حیف و صد حیف که به خودشون ظلم کردن و روزای باارزش زندگیشون رو هدر دادن😔

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

آخییی گلبم گرفتتت🥺🥺🥺😭😭😭😭❤

Newshaaa ♡
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

بغضضض🥺😂❤

Newshaaa ♡
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

هنوز که نفهمیدیم نیما چرا اون کار رو کرد😒من هنوزم باهاش قهرم بیشعوووور😒😒😒😒😒😒😒

Newshaaa ♡
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

😂😂😂😂😂ای خدااااا
این قلب بنفش لعنتیییی هم که تایید نمیشه☹کاش یه کم میذاشتمتون تو خماری تا تلافی بشهه😐🤦🏻‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

مگه رو جفتشون کراش بودی تو🤣😂😂😂😂
میذارم حالا ببین یه خبیثی نشونتون بدممم😒

Newshaaa ♡
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

من نه و دوازده دقیقه بیدار شدم نه و سیزده دقیقه رمانم پست کردم😑😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

😑😑😑😂😂😂😂ورزش کن سرحال بیای

Newshaaa ♡
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

ساعت یازده باید برم باشگاه😂😑نمیگم که تو خونه وزنه برداری کن که میگم یه نرمش کوتاه بکن یا مدیتیشن🤦🏻‍♀️😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

ای جاااانم🤣🤣❤
🤣🤣🤣🤣😂😂😂کیبورد حق داره میدونه من از لوس حرف زدن بدم میااااد😂😂😂😂
نه دیگه بالاخره همه چی که گل و بلبل نمیشه باید یه کم کرم بریزم🤣

saeid ..
8 ماه قبل

من بغض نکنم🥺
عالی بود تارا جون..
خوشحالم که قراره پارتگذاری مرتب باشه😊
خسته نباشی دلاورررر ساعت ۱ نوشتییی🤣🏆

saeid ..
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

🤦🏻‍♀️🤣
میسی تارا ژون🥺
عب ندارع دیگه..ولی از این به بعد یادت نره بدی 😁

saeid ..
8 ماه قبل

منتظر پارت بعدی هستم تاراااایی
یادت نره پارت بدی😊

saeid ..
8 ماه قبل

#حماااایت

Ghazale hamdi
8 ماه قبل

هردوشون خیلی گناه دارن🥺🤕
اما حس میکنم نیما داره اشتباه میکنه اگر واقعا دوسش داره باید سعی کنه بهش نزدیک بشه نه اینکه بیشتر بارانو از خودش دور کنه🥲
عالی بود تاراییییی😘🥰
فقط تروخدا زود به زود پارت بزاررر🥺🥺

Ghazale hamdi
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

🥺😢
منم خیلی دوس دارم قبل مهر ماه رمان‌هام رو تموم کنم اما فکر کنم فقط دیازپام تموم بشه🤕🥺😮‍💨🤦‍♀️

Ghazale hamdi
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

واقعا نمیدونم چیکار کنم قان،ن عشق که خیلی ازش مونده😮‍💨🤦‍♀️
اما باید تا آخر تابستون تایپشون رو تموم کنم🥺🥺

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

قشنگ بود ممنون

Fateme
8 ماه قبل

عالی بود تارا جونم
بغض کردم منن

Fateme
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

🥲💔

FELIX 🐰
8 ماه قبل

عالی بود تارا👏👏
نمیدونم چرا از نیما بدم میاد
ببخشید زود نظر ندادم چون متاسفانه ی بلایی سر گوشیم آوردم نتونستم بیام سایت

sety ღ
8 ماه قبل

تارایی عالی بودش😘❤️

اصلا میخونم رمانتو ها غمم میگیره🥲🥲
بیچاره نیما و باران🥺

،،،
،،،
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

ممنون عزیزجان منتظرپارت بعدی هستم

دکمه بازگشت به بالا
48
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x