⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕𝟷✿
════════════════
به نام خدایی که هرگز مرا با توندید…
آراد-هی!وقتی نگاش کردی چشات برق زد کلک!
خندهای میکند و با ترسی ک بجانش افتاده بود ک نکند بفهمد لب زد:
سورن-بیخیال این واقعیت نداره!
اما مگر بیخیال میشد؟
آراد-چی داری میگی،ارلین و پدرامم دیدن،مگه نه بچه ها؟
پدرام-حق با آراده!
ارلین-هی نکنه ازش خوشت میاد؟
ساتیا ک در سکوتش ب آنها زل زده بود با حرف ارلین
خنده برروی لبانش آمد و از خجالت سرش را پایین
می اندازد،باهمین جمله انگار دنیا را ب او داده
بودند،اما آن طرف سورنی بود ک خیال میکرد کسِ
دیگری در قلبِ اوست و سعی داشت احساساتش را
پنهان کند!باترس خندید و دست پاچه شد…
سورن-چی داری میگی ارلین!ساتیا مثِ خواهرِ نداشتمه!
نگاهی ب ساتیا می اندازد و ساتیا سرش را بالا می
آورد و برق چشمانش را میبیند و دلش ضعف
میرود اما در عرض ثانیهای سورن نگاهش را میدزدد و ب زمین خیره میشود
ساتیا-هی سورن راس میگنا!جدی جدی چشات برق داره
آراد-من ک گفتم ک!
سورن-شاید کلا اینطوریه
ساتیا میخندد و سرش را پایین میاندازد
آراد-بچه ها بیاین!سورن دوباره ساتیارو نگاه کن تا ببینم!
سورن-چی میگی،گفتم ک بیخیالشو آراد!!
آراد-زودباش پسر!
سورن را سمت ساتیا هُل میدهد و ناخودآگاه نگاه
هردو روی چشمان هم قفل میشود،گویی درچشمان
هم غرق شدند و گذرزمان و نگاه و سروصدای
دوستانشان را نمیشنوند!آری!واقعا چشمانش با
دیدن ساتیا میدرخشید!فاصلهشان کم بود،خیلی
کم…در میلی متری صورت یکدیگر قرار گرفته و ب
چشمان هم زل زده بودند
باصدای آراد هردو ب خود آمدند:
════════════════
♡بـہ قـلـمـ :آیـلے♡
کلماتش مثل این فیلم کره ای ها بود
زیبا بود خسته نباشی
خوشحال میشم سری به رمان منم بزنی
اره کلا فیلم کرهای زیاد میبینم بخاطر همون😂
مرسییی چشم❤️
خسته نباشی.
حمایت🌹
سلامت باشی گلم❤️
عالی بود🥲❤
فداتشم مرسی🥺❤️
هووووو دو تا رمان جدید اومده رو سایت🦦😂😂
😂😂❤️
از همین اوله کار گفته باشم از این پسره سورن خوشم نمیاد😂🤧
حالا بخاطر چی ؟؟؟
چون شهامت اینو نداره که حسش و بگه و میترسه که دختره یکی دیگه رو دوست داشته باشه /:
دقیقاااا منم همین حسو نسبت بهش دارم😂❤️