نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان رویای من

⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕10✿

4.1
(19)

════════════════
ساتیا اما طوری دادکشید ک نزدیک بود حنجره‌اش پاره شود!

ساتیا-چیییییییی!!!

ارلین-حالا بیا بیرون،فقط ی لحظه توضیح بده

واسشون من نمیدونم چی بگم!

دودل بود!زیاد وقت نداشت و نمی‌توانست باآن

دوچشم در چشم شود،خجالت میکشید،با تردیدی ک

از صدایش مشخص بود لب زد:

ساتیا-میدونه راجب اون حرف میزدیم؟

ارلین-نه…بیا بیرون کامل بگم بهت!

ساتیا-باشه

بیرون رفت و آرتیا و سورن را دید ک ب دیوارِ روبروی

خانه‌ی سورن تکیه داده و صحبت می‌کنند،بادیدن

ساتیا هردو سکوت کردند و آرتیا بلند لب زد:

آرتیا-ساتیا!!ی لحظه بیا کارت دارم!

دخترک بیچاره هُل کرد و دستپاچه جواب داد:

ساتیا-نمیتونم،باید برم!

آرتیا-فقط ی لحظه،کارت دارم!

ساتیا-دیره نمیتونم!

جمله‌اش تمام نشده دوید سمت پارکینگ خانه‌ی

والریا،والریا از پله ها پایین آمد و روبه دخترک پچ زد:

والریا-چیشده

ساتیا-وایییی والریا!چیکارکنم بدبخت شدم

والریا-باز چ دسته گلی ب آب دادی؟!

ساتیا-دیشب…بیرون بودیم،جرائت حقیقت بازی میکردیم با آرتیا و سورن!

والریا-چیکار ب آرتیا داشتین اخه…هوففف

درمیان نگرانی‌هایش خنده‌اش گرفت!آن دختر هیچ جوره با آرتیا کنار نمی آمد!

ساتیا-اونو ول کن تو!

والریا-خب بگو

ساتیا-آرتیا از سورن پرسید ک اسم کسی ک دوسش

داری چیه،اونم رف دم گوشش ی ساعت پچ‌پچ کردن

بعد اومدن آرتیا خیلی تابلو گف عههههه فقط آره

کسی هست؟اونم گف آره منم گفتم اون ک نگف

کسی هس یا ن گف اسمش چیه آرتیا گف عههه

راس میگه ک اسمش چیه؟اونم قیافه شیخ واسم

گرفته یود گف همین ک گفتم یکی هستم زیاده!

والریا-واااا چ لوس!بعد این کجاش بدبخت شدنه؟

ساتیا-خب اونا ک رفتن خونه من ناراحت شدم زدم

زیرگریه،ارلینم هی زرزر میکرد میگف اشکال نداره

میدونم دوسش داری و فلان وفلان بعد گف حس

میکنم اونکه دوسش داره منم،منم خیلی دوسش دارم

دخترک پقی زد زیرخنده

والریا-وایییی دلممم…خواب دیده خیره!چ با اعتماد بنفس!!!

ساتیا-همینو بگو!بعدش ب صدایی اومد ارلین گف

بدبخت شدیم،بالارو ک دیدم سورن پشت بوم

خونشون وایساده بود زل زده بود بهمون

والریا-یاحضرت عباس،خاک برسرت قشنگ ریییدییی دیگه!

ساتیا-تو گوش کن اومدیم پارکینگ شما ی ساعت

خاک توسرخودمون کردیم حالا سورن رفته ب آرتیا

گفته گیردادن باید بیای بگی چرا گریه میکردی!

والریا-یاخدا…خب بگو ب توچه مرتیکه الدنگ!اصن

مگه ب آرتیا مربوطه ک دخالت میکنه؟!اه اینو ول کن

اعصابم خوردشد،ینی کامل همههه چیو فهمید؟ب ف*ک رفتی؟

ساتیا-نه انگار نفهمیده بحث اون بوده خداروشکر

والریا نفس راحتی بیرون داد و ساتیا باخداحافظی از

دخترک سمت دررفت و خواست سمت ماشین برود

تا حرکت کنند ک دید آرتیا و سورن هنوز آنجا

ایستاده و مشغول صحبتند،اینبار سورن ب دیوار تکیه

داده و آرتیا دقیقا روبرویش ایستاده بود!نگاه دخترک

روی آن دوبود،اما یهو باچیزی مواجه شد ک تکه تکه

شدن قلبش را حس کرد و همانجا ماتش برد…

════════════════
‌♡بـہ ‍ق‍‍ـل‍‍ـم‍ـ :آیـلے♡

(ممنون میشم حمایتم کنین🙂حتما نظراتتون روهم بگین✨️)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 19

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Aylli ‌

یآدَم‌نِمیکُنی‌.وُ.زِیآدَم‌نِمیرِوی،یآدَت‌بِخِیر‌یآرِفرآموُش‌کارِمِن...❤️‍🩹
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیارا
دیارا
1 سال قبل

حقیقتا متوجه ی داستان نشدم
ولی به نظرم خوبع
ژانر عاشقانه ای داره و سکانس و صحنه دار هست؟
یا رده ی سنی؟
یه توضییح مختصر درباطه با داستانبدی ممنون میشم 🌹

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x