نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان

⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕14✿

5
(1)

════════════════
ساتیا-میگم،شام میخورین؟اگه آره ولش کن حرفم طولانیه!

سورن-اره خب،ولی بگو گوش می‌کنم

ساتیا-اگه شام میخورین بعدا میگم!

سورن-نه نه اشکال نداره بگو

کمی من‌من کرد و با تردید حرفش را زد،دیروز ک ب

آرتیا اصرار کرده بود درجواب گفته بود ک آری چیزی

هست ک سورن ازتو مخفی میکند،درآخر پرسید:

ساتیا-چیزی هست ک من ندونم؟

سورن با ترس و لرزی ک در صدایش بود لب زد:

سورن-نه!معلومه ک نه!توهمه‌چیز منو میدونی!

ساتیا-پس…چرا وقتی اونروز آرتیا اومد دم گوشم انقد استرس گرفتی؟

سورن-فقط باخودم گفتم لابد چی میخواد بگه!

ساتیا-میترسیدی چی بگه؟

سورن-نمیدونم!

ساتیا-اها پس چیزی نیس؟

سورن-نه خیالت تخت

والریا ک آنطرف وانمود میکرد کتاب می‌خواند و

کتابش را برعکس گرفته بود،بااین حرف سورن پقی

زد زیرخنده!توجه هردو ب اوجلب شد و ساتیا آرام لب زد:

ساتیا-ولش کن دیوونس،میگم پس چرا آرتیا گف آره

چیزی هست ک تو نمیدونی؟

بااین حرف چشمانش چهارتا شد!

سورن-آرتیا گف؟

ساتیا-اهوم

سورن-نمیدونم بعدا ازش میپرسم

ساتیا-باشه،ینی مطمئن باشم دیگه؟

سورن-آره خیالت تخت!

ساتیا-باوشه

سورن-پس من دیگه برم…کارنداری؟

ساتیا-نه مرسی،ب سلامت

بارفتن سورن والریا پیش ساتیا آمد

ساتیا-توچرا انقد تابلو بازی درمیاری؟

والریا-ی جوری میگه خیالت تخت ک…

دوباره زد زیر خنده

ساتیا-وای آره منم اینوگف یجوری شدم!

والریا-وای دلمممم

ساتیا-کوفت،خندهه بهرحال،کتابو چرا برعکس گرفتی؟

نگاهی ب کتابش انداخت و دوباره زد زیرخنده!

والریا-چقد گناه دارین،دوتاتون استرس داشتین

ساتیا-وای معلوم بود؟

والریا-اره دوتاتون صداتون میلرزید!

بعدازآن شب،هروقت ک سورن را می‌دید همین

سوال را تکرار میکرد و پسرک هربار جواب های

متفاوتی میداد،تااینکه شبی والریا معمایی را استوری

کرده و برنده جایزه داشت،ساتیا ک معما را حل کرده بود پیش والریا رفت…

والریا-خب جایزه چی میخوای؟هرچی بخوای میدم بهت!

ساتیا-هیچی نمیخوام،فقط میخوام ی کاری برام بکنی!

والریا-چیکار؟هرکاری باشه انجام میدم!

ساتیا-خب،میتونی یجوری اززیرزبون ویان بکشی

بیرون ک ببینم سورن کیو دوس داره؟یاحسش نسبت ب من چیه؟

ویان،دخترِ دخترخاله‌ی سورن،ازدوستان والریا بود!

════════════════
‌♡بـہ ‍ق‍‍ـل‍‍ـم‍ـ :آیـلے♡

(دوستان نظراتتون روحتما بگین🙂✨️)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Aylli ‌

یآدَم‌نِمیکُنی‌.وُ.زِیآدَم‌نِمیرِوی،یآدَت‌بِخِیر‌یآرِفرآموُش‌کارِمِن...❤️‍🩹
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
پاسخ به  𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
1 سال قبل

قلم خوبی داری نویسنده جان
من رمانت رو دنبال میکنم
الان منتظرم ببینم قبول می‌کنه که ی جوری از زیر زبونش بکشه یا نه

و اینکه اسم هایی که نوشتی خیلی قشنگ هستن
خسته نباشی
پرقدرت ادامه بده که قطعا موفق میشی

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط saeid ..
لیلا ✍️
پاسخ به  𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
1 سال قبل

مطمئناً باید رو هدفات تمرکز کنی پس درس رو اولویت اولت قرار بده اما در مورد رمان خب مسلما هر حرفه‌ای برای اینکه توش موفق بشی نیاز به تمرین و تمرین داره عادت نوشتن رو تو روتین زندگیت قرار بده که قلمت روز به روز بهتر شه اینو بدون اینجا یه صحنه رقابت نیست تنها رقیبت فقط خودِ خودتی پس اگه احساس میکنی ضعفی داری روش کار کن

nika 😜😝
1 سال قبل

قلمت قشنگه ولی جای پیشرفت داره ، ولی بعد کنکورت روش کار کن ، البته سبک نوشتارت اگر گفت و گو هست ، خوبه !!
دلیلشم که می گم بعد کنکور ، چون ایندت مهم تر از هر چیزی هست و این که تو بتونی یک رشته عالی قبول بشی ، از همه چیز مهم تره !
انشاالله در رشته و دانشگاهی که دوست داری قبول بشی 👍🏻
موفق باشی 👍🏻

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x