خاطراتداستان کوتاه
جنگل
جنگل
خود را میان جنگلی از درختان سر به فلک کشیده و سر سبز تجسم می کنم
طنین و آوای پرندگان فضای با طراوت جنگل را دو چندان کرده است.
عطر و بوی بارانی که گویی به تازگی باریده در لابه لای درختان مشامم را نوازش میکند
نسیم ملایمی شروع به وزیدن میکند و جسم و روح ام را با خود به آرامش کم نظیر جنگل گویی دعوت می کند
خود را بی وزن و خنثی میبینم.
نور خورشید از پس ابر های بارانی سلامی گرم بر وسعت جنگل می اندازد
و چه ترکیب زیبا و با شکوهی از درختان سبز، عطر باران ، نسیم دلپذیر ، تابش خورشید..
#فکرآرا
وایی شبیه به متنهاییه که مربیان یوگا و مدیتیشن برای آرامش روح میگن😮 آدم خودش رو توی اون حالت تصور میکنه🙂
آقای فکرآرا جوابتون رو زیر پست قبلی دادم. قلمتون پایا🌲
دیدم دوستان میگن احساس غم توی متن ها وجود داره خالی از لطف نبود نوشتن این متن که حس ارامش و لذت بخشی میده دیشب اتفاقا نوشتم
گاهی وقتها غم هم قشنگه:)
دروغ چرا با اون قبلیا اشکم در اومد ولی بااین رفتم تو دل جنگل واقعا عالی مینویسید خداقوت
نازی توی رمانبوک بهت خوشآمد گفتم😍 مرسی که رمان رو خوندی☺
نازی توی تک رمان که شولای برفی رو میذارم ویراستارم امروز که پارت رو خوند بیچاره حرصش گرفته بود میگفت شیرزاد رو زودتر بکش😂🤦♀️
🤣🤣🤣🤣🤣
سلام مگه رمان جدید نوشتی ؟کجا؟
نوشدارو رو یادته؟ با یه ورژن متفاوتتر و ویراستاری شده توی رمان بوک و تکرمان
موفق باشی عزیزم یعنی شخصیتا عوض شدن ؟
اسامیشون فقط😍
ان شالله همیشه حال دلتون عالی باشه
👏👏
متن اینقد حسو قشنگ القا میکرد ک یه لحظه بوی بارون هم حس کردم
قلمتون ماندگار🎉
اگر محیطی که متن رو مطالعه میکنین سکوت باشه و با ارامش متن خونده بشه واقعا جنگل و بارون حس میکنین