رمان انتقام خون پارت ۷
هیچ حرفی نمیزنم
تنها کلمهای که از دهانم خارج میشود قَبِلتُ پس از خواندن صیغه است
پس از توضیحات انتهایی سرهنگ به پارکینگ اداره میرویم
طبق مدارکی که برایمان درست کردند ما باید با خودرو هایی گرانقیمت به آنجا برویم
سرهنگ سوئیچ پورشه سفیدی را به سمت من و ریموت BMWمشکی رنگی را به سمت آرمان میگیرد
سوئیچ را از از دست سرهنگ میگیرم و بیتوجه به آنها پس از خداحافظی با پدر سوار بر ماشین به سمت آن عمارت میروم
عمارتی که صاحب آن خواهرم را کشت
عزیزانم را گرفت
●●●●●●●●●●●●●●
عمارت در لواسان قرار دارد
ماشین را جلوی درب آهنی بزرگ پارک میکنم و با برداشتن کیف کوچک مشکی رنگم که با کفشهایم ست هست از ماشین پیاده میشوم
با قدم های آرام به سمت درب میروم
زنگ را میفشارم و منتطر میمانم کمی بعد در بیهیچ حرفی باز میشود
و من با قدم های محکم از حیاط عمارت میگذرم
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
نگاه خستهام را از پنجره اتاقم به حیاط پر از محافظ عمارت میدوزم
نزدیک به یک ماه از زمان حضورمان در این عمارت میگذرد
من با نام جعلی رکسانا مختاری به عنوان وکیل و آرمان با نام جعلی سامان اکبری به عنوان یکی از شرکا در این باند قاچاق مواد مخدر مشغول به کار هستیم
تمام مدارکی را که پیدا میکنیم با یک موبایل مخفی برای اداره ارسال میکنیم و هفتهای یک بار مخفیانه به اداره سر میزنیم
به شدت دلتنگ خانوادهام هستم
دلتنگ در آغوش کشیدن دخترکم
با صدای در از فکر بیرون میآیم
از کنار پنجره عقب میروم و آن را میبندم
_بفرمایید
در آرام باز میشود و یکی از خدمتکار های جوان عمارت وارد میشود
_چیزی شده؟
هول زده میگوید
شیرین_نه خانوم………….آقا رایان گفتن همه توی سالن طبقه پایین جمع بشن…………گویی کار مهمی دارن
سری تکان میدهم
_باشه…………تو برو من خودم میام
چشم کوتاهی میگوید و به سرعت از جلوی چشمانم محو میشود
نفس عمیقی میکشم و به سمت کمد لباسهایم میروم
لباسهایم را با یک شلوار مشکلی و شومیز سفید که یقه کشیاش دور شانه میافتاد عوض کردم
موهایم را شانه میزنم و بعد از چک کردن میکاپم از اتاق بیرون میزنم
پلهها را آرام پایین میروم و صدای پاشنه کفشم بر روی پارکتهای حس قدرت در وجودم سرازیر میکند
به پایین پلهها که میرسم همه دور هم جمع هستند
رایان،رها،عسل،پانیذ،محمد،فرزاد،رومینا،امید و امیر اعضای اصلی این باند هستند و آرمان هم در جمعشان حضور دارد
رومینا و فرزاد و پانیذ و محمد با هم ازدواج کردند
عسل و امیر و رها و امید هم در رابطه هستند
به سمتشان میروم و بر روی مبل تکنفرهای مینشینم
پاهایم بر روی هم میاندازم و خیره میشوم به آنها
همه در سکوت به دهان رایان نگاه میکند تا بفهمند چه چیزی میخواهد بگوید
با حرفی که میزند بر سرجایم خشک میشوم
رایان_هیچ کدوم از دخترهای باند نباید باکره باشن
آنقدر ناگهانی این را گفت که همه در شوک هستند
نفس در سینهام میشکند اما به زحمت خود را جمع و جور میکنم
_یعنی چی؟
به چشمانم نگاه میکند و با مکث کوتاهی درحالی که بیتفاوت سیگاری آتش میزند میگوید
رایان_یعنی نمیخوام ریسک نگه داشتن دختر باکره رو توی باند به جون بخرم
اخمهایم هم را به آغوش میکشند
_چه ربطی به تو داره این قضیه؟
پوزخندی میزند و دود سیگارش را از بینی بیرون میدهد
رایان_ربطش اینه که اگه یکی از دشمن هایما یک درصد هم به یکیتون تجاوز کنه اونوقت پای ما گیره
اینبار من پوزخند میزنم
_به یه زن نمیتونن تجاوز کنن؟
از حاضر جوابیام خوشش نمیآید که اخم هایش را در هم میکشد
رایان_چرا میتونن اما اگر به جای یه زن با یه دختر این کار رو بکنن به هدفشون میرسن
از خشم به نفسنفس میافتم ، به سرعت از جایم بلند میشوم
_میفهمی چی میگی………..
با دست به عسل،امیر،امید و رها اشاره میکنم
_اینا با هم تو رابطن،من چی؟………….فکر منم کردی که الکی حرف میزنی؟
پوزخندش پررنگ تر میشود
رایان_تو که شرایط بهتری داری…………..تازه حق انتخاب هم داری……………هم من هستم هم سامان،با هرکدوم که راحتی میتونی انجام بدی
دستانم مشت میشود
نگاه کوتاهی به آرمان که چهرهاش روبه سرخی میرود میاندازم و بعد از نگاهی پر نفرتی به چشمان رایان به سمت پلهها برمیگردم
پایم هنوز به پله اول نرسیدهاست که صدای نحسش بلند میشود
_تافردا صبح وقت دارید انجامش بدید……………تو هم هر کسی رو انتخاب کردی میتونی بری پیشش
با سرعت از پلهها بالا میروم و به زحمت اشکهایم را کنترل میکنم
آنها از من چه میخواستند؟
انتظار داشتند پاکیام را دو دستی تقدیم آنها کنم؟
آخ که چقدر میتوانستند پست و لجن باشند
وای نره یا رایانننننننن
اذیت نکن نویسنده زود پارت بدههه
این پارت هم عالی بود👏
اول باید ببینیم اصلا قبول میکنه یانه🙃
چشم اگه بتونم هر روز پارت میزارم🤗
خوشحالم که دوسش داشتی🥰😘
فکر کنم قبول نکنه بگه ارمان 😂
🤷♀️🤷♀️
دختره مگه صیغه ی آرمان نیست مگر اینکه عقل نداشته باشه بخوادبره با یکی دیگه….واقعا قدرت تخیلت تحسین برانگیز آفرین عالی بود عزیزم
دیگه باید ببینیم چیکار میکنه🤷♀️😜
همین قدرت تخیله که پدرمو درآورده😮💨
خوشحالم که دوسش داشتی نازنینی🥰😘
اوه اوه چه هیجانانگیز شد به نظرم حلما و آرمان مجبورن به خاطر هدفشون تن به این خواسته بدن ، بیصبرانه منتظر ادامهشم عالی بود غزالی جون😍👏🏻👌🏻
به به لیلاجونم چه عجب بیدارشدی؟
بیدار بودم خانوووم امروز رفته بودم آموزش رانندگی جلسه هشتم رو تموم کردم فعلا
بسلامتی ایشالاشیرینی قبولیت روبخوریم😊
قربونت عزیزم بفرما 🍰🍰
اگربدونی ازصبح درگیر چیم ازخنده میمیری🙈
چی بگو زود ببینم🤣
دیشب مهمونی تاساعت3ایناطول کشیددیگه تااومدیم خونه خوابیدیم ساعت4شد…مامانم ساعت8منوبیدارکرده که پاشو ببینم میخوام رقص یادت بدم الان دارم آموزش میبینم وااااای کشته منو میگه میخوای فردافامیلای زن عموت بهت بخنده بگن دختره چقد عقب افتادست 🤯🤯🤯🤯من بااین مامان چیکارکنم خداااااااخسته شدم
بخدا دارم ازپا دردمیمیرم ماشاالله مامانم عین خیالش نیست
مامانت یکم دیرجنبیده تا الان چطور نتونسته تو رو مثل خودش کنه😂
منوهیچکس نتونسته عوض کنه جزامیرعلی بعضی وقتا بخاطراون تمام عقایدمومیزارم زیرپا حتی خودمم متعجبم ازاین رفتارم یعنی واسه فرمالیته ی عروسیمون لباسی پوشیدم که توخوابم هم فکرنمیکردم بپوشمش ولی بخاطرامیر نه نگفتم ولی اینم بگم خودمم ازته دلم راضی بودم چون اون خوشحال بود
خدای من😂😂
مامانت خیلی شخصیت جالبی دارهها کمتر حرصش بده خب خوشم میاد خیلی روشنفکر و بهروزه🙃
زیادی به روزه قربونش برم سالنی که میخوادواسه عروسی من بره ازسالنی که منم میرم معروف تره😂😂😂
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
مامانت مادر زن دوست داشتنی امیرعلیه🤣🤣
نه عزیزم اصلاازامیرعلی خوشش نمیاد الآنم میگه برقص واسه این میگه که فامیلای امیرعلی به قول خودش نگن من عقب مونده ام
چرااا؟
وقتی میگم امیرعلی گناه داره هی بگو نه😅😅
ولی خدایی خیلی از مامانت خوشم میاد🤣🤣
همه ازمامان من خوششون میاد تعجب نکردم آخه دخترای این دوره کلا همچین مامانای پایه ای میپسندن ولی من با بابام راحت ترم اصلا همه رازام روبه بابام میگم بااینکه مامانم خیلی خوبه ولی من باهاش راحت نیستم
منم مامانم خیلی پایه ست خودش میشینه رمان های منو و لادن رو که میخونه هیچی ، رمان های نویسنده های دیگه رو هم میخونه . بعد میاد برای من تعریف میکنه یا میگه برو بخون🤣🤣🤣.
ولی من دوست داشتم مامانم سخت گیر باشه یا حداقل بابام ولی متاسفانه هردوشون زیادی پایه ان مامان بابام هرساله تابستون میرن ترکیه بخدابایدفیلماشونوببینی کیف میکنی ولی من نمیرم دوست ندارم
🤣🤣🤣
عشقشون پایدار❤️❤️
ببخشید نازی جون میتونم بدونم مامانتون چند سالشه؟
مامانم 45سالشه بابام هم 47ولی ماشالا ظاهر دوتاشون خیلی کمتر میزنه خیلی جوونن یعنی اونایی که مارونمیشناسن فکرمیکنن مامانم ومن خواهریم
آخیی خوشبخت باشند همیشه 🤒😍
همه دوست دارن جای بقیه باشند خیلیها هم آرزشونه مامان بابای پایه داشته باشند همینه بابا دو روز دنیا آدم باید خوش باشه چرا باید زندگی رو واسه خودمون سخت کنیم آخه😂
دقیقا ما آدما کلا به هرچی داریم راضی نیستیم وبرعکسشو میخوایم
بهش بگو بیاد تو این سایت رمان بخونه تازه رمان تو رو هم بخونه دیگه غوغا میشه خودشم تو داستان هست منو نکشه صلوات😂🤣
نه بابا دیگه چی بیادببینه غیبتشوکردم آقم میکنه خودش همینجوری دائم میگه خدا سهم منویه دونه بچه دونست اونم اینطوری منواذیت میکنه بچه ی ناخلف مامانم دیگه بیاداینحا که منوخفه میکنه😂😂😂
ای بابا خب غیبتشو نکن قول میدیم دخترای خوبی باشیم😂
تورمان چی اونجا که هرآن ممکنه ازطرف ستی ترور بشه🤣🤣🤣ولی حتمابهش میگم هرچنداهل رمان خوندن نیست ولی خب شاید رمان منوخوند
من از الان بگم حق ندارید به مریم بانو نگاه چپ بندازید شیرفهم شد 😤😤
تازه امروز هم تو پارت دو صحنه آخر ازش رونمایی میشه اونم چه رونمایی😂
چیکارکردی زودتربذار خیلی مشتاق شدم بعدازظهر دارم میرم دنبال لباس عروسم تاشبم دیگه با آقاامیرم تندتندخوندنو دوست ندارم دلم میخوادتنهاباشم وقتی میخونمش ولی لیلا خدایی عجب اسم خفنی گذاشتی روی رمان کوچه باغ خیلی خوشم اومد
اونو دیگه بعدا میفهمی ارسال کردم برو یقه ادمین رو بگیر😂😂
اوه خب برو با آقا امیرعلی خان بخون🤣🤣
کوچه باغ رو به خاطر اینکه حس میکنم یه اسم رمانتیک و شاعرانهست و از اونطرف هم شیراز معروفه به کوچهباغهاش آدم تو همچین جاهایی عاشقی میکنه
آره واقعا میگم که اسمش حس خوبی به آدم منتقل میکنه
منظورغزال این بود که مامانت اون معیارهایی که باید تو داشته باشی رو داره اخلاق و رفتارش شبیه امیرعلیه😂
اینو راست میگی هردوشون نابابن
ناباب غلطه عزیزجان خب هر کس یه نوع رفتاری داره دیگه به قول معروف هر کاری که میکنی نگاه کن به کسی یا چیزی ضرر نداره اونوقت میفهمی کارت خوبه یا نه اینکه مامانت دوست داره مهمونی بره بیاد برقصه آرایش کنه چیز بدی نیست سلیقهاش اینجوریه البته همه اینا خوبه مگه اینکه از سر چشم و هم چشمی و حسادت نباشه که اول از همه به روح خود آدم آسیب میزنه
نه بابا مامان من کلا زیادی به فکر روحیشه مدتی که من حالم بدبوداونم داغون شد یه یه مدت اصلا حتی رژ هم روصورتش نمیدیدم خیلی دوستم داره ولی خب دوست داره منم یکم به روز باشم تفکرمنودوست نداره منم تاجایی که معقولانه باشه باهاش کنارمیام ولی بعضی چیزاواقعا ازعهده ی من خارجه و نمیتونم انجامشون بدم
کارش اشتباهه نباید نظر خودش رو به کسی تحمیل کنه مامانت به زور میخواد عقایدش رو به خوردت بده اون جور که حس میکنی راحتی باش تو الان بیست و هفت سالته خودت خوب و بد رو تشخیص میدی نباید طبق فکر و سلیقه مادرت زندگی کنی … خوبه که بعد از ازدواج میری تهران ازش که دور بشی میتونی اختیار خودت و زندگیت رو تو دستت بگیری
آره واقعا ولی خیلی دلم براشون تنگ میشه ازالان دلتنگ شدم
اصلا طبیعیه روزای اول هفتهها و حتی ماههای اول ولی بعدش یه بار که رفتی و اومدی دیگه برات عادی میشه مشکل تو میدونی چیه خیلی همه چیز رو سخت میگیری حس میکنی در مقابلشون ضعیفی این افکار رو بریز دور دختر تا اینجا که اومدی از اراده و قدرت خودت بوده باید از این به بعد هم جلوی مشکلات و سنگهای جاده زندگیت بایستی سر خم نکن مثل همیشه
آره بابا بادوستایی مثل شماها میتونم مطمئنم
ایول همینه💪🏻
اینو باید به مامان من بگی
دیر یا زود متوجه میشن غزالی جونم بزار یکی دو سال بگذره دانشگاه که رفتی حساسیتهاشون کمتر میشه
هیی
تا اون موقع من دق میکنم از دستشون
ای بابا باهاشون راحت باش مشکلاتت رو بهشون بگو اگر هم نتیجه نداد اشکالی نداره تو تمام تلاشتو انجام بده
چی بگم دیگه بیخیالشون شدم کلا
ولی مریم بانو خیلی خوبهها من اگه اونجا بودم یه پایه خوب واسه خودم داشتم😂
آره مثل شماهاست میدونی من به مادربزرگم رفتم مامان بابام عمه همیشه میگه مادرمن سه تابچه داشت هیچکدوم بهش نرفتیم نمیدونم توچرابایدشبیهش باشی ….نه از نظر قیافه ها ازنظراخلاق رفتارای من همه تحت تاثیر بچگیامه که همش پیش مادرجونم بودم
آخییی خدا حفظش کنه😍🤗
مامانت دختر نمیخواد تو که رفتی تهران من برم شیراز ور دلش🤣
چرا چرا برو😂
آره والا
نازنین مامانتو به من قرض بده🥺🥺
قرض نه کلا مال خودت ولی اگریهودیدی دیگه جای مانتوبلوز پوشیدی روسری هم نداری خیلی تعجب نکن🤣🤣
من مشکلی با ابن قضیه ندارم
پس با خودت بیارش تهران🤣🤣😅😅
نه دیگه نمیاداونجا تومیتونی بیاشیراز
دو سه سال دیگه شاید بتونم برم
تا اونموقع نگش دار برام😁😁😁😅😅
💃💃🏻💃💃💃💃💃💝💝
فکر کنم بتونیم با هم بسازیم😂
من که چشمم آب نمیخوره🤣🤣🤣🤣
خوشحالم که دوسش داشتی لیلایی🥰😘
باید ببینیم حتما چه تصمیمی میگیره و مهمتر از اون رایان چرا این حرفو زده چون دلیلش اصلا منتقی نبود
خیلی قشنگ بود…
خوشحالم که دوسش داشتی سحری😘🥰
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم😘😘
خب دیگه هرچی تجربه بیشتر بشه بهتر میشه🥰🥰
این اسما اسمای کاپلای اکیپ نیکا فلاحیه😂
عالی بود عزیزم
میدونممممم🥺
ولی واقعا قصدی ندارم فقط اسماشون کنار هم قشنگه🥺
خوشحالم که دوسش داشتی 🥰😘