رمان باران که می بارد _ پارت 1
می بوسم و کنار می گذارم …
تمام چیز هایی را که ندارم و نباید داشته باشم!
دست هایت
چشم هایت
عاشقی نکردن هایت
همه را….
خسته ام از تکرار این عادت های احمقانه …
چسبیدن به چیز هایی که ندارمشان…
عاشق بودن به چیز هایی که نه برای من است
و نه برایم خواهد بود…
………………………………………………………….
هفته اول مهر ماه بود ، مردم مشهد شاهد اولین بارون پاییزی خود در این سال بودن . هر کسی غرق در افکار خودش بود .
مادری به این فکر می کرد که کاشکی تن پسرکش لباس بیشتری می کرد ، چون با این سوز سرما مطمئن بود ، طفلکش سرما می خوره !
مرد جوانی درگیر این بود که آیا مصاحبه ی کاریش رو خوب انجام داده است که بالاخره بعد 6 ماه خبر پیدا شدن یک کار مناسب را به پدر و مادرش بدهد !؟
مرد میانسالی داشت حساب و کتاب می کرد که آیا حقوق این ماهش کفاف مخارج این ماه خانواده اش را می دهد ؟
اری هیچ کس نمی دونه که راه گذری که از کنار شما می گذرد ، در چه دنیایی سیر می کند ؟!
متروی مشهد ، نسبت به روز های گذشته از همیشه شلوغ تر بود !
دینگ دینگ دینگ ؛ ایستگاه بعدی ، شریعتی .
+ ای مری ! باید پیداشیم .
دو دختر جوان به سختی از جمعیت داخل مترو عبور کردن و در ایستگاه مورد نظرشون پیداه شدن .
+ اخ اخ ، چقدر شلوغ بود !
_ اره ، والا . بیا بریم کتاب این احمدی رو بخریم و بریم .
دو دختر از پله برقی بالا رفتن اما وقتی می خواستن پا به خیابون بگذارن ، باران به شد می بارید.
+ خدا پدرتو بیامرزه علی ، برای چی این کتاب رو برای فردا می خوای ؟!
_ عه عه عه ، دینی ! به باباش چی کار داری ؟؟
+ الان من سرما بخورم ، تو جواب ننمو می دی یا علی ؟
سپس دختر صداشو نازک کرد و دست هاش رو تکون داد و گفت :
+ دیانااااااا، صد بار بهت گفتم که وقتی بارون میاد ، لباس گرم هاتو بپوش و چتر رو ببر با خودت !
_ حالا خوبه خوبه ، نمی خواد که ادای خالم رو دربیاری . بیا بری زود بخیریم و بریم .
دو دختر دست هم رو گرفتن و دویدن ، اما یهو دیانا واستاد . او محو پسری شد که داشت کتاب شاهنامه رو می خوندی و دقیقه کنار گلدون گل رز فیروزه ای در دم در کافه ، نشسته بود . با خودش گفت که چه ترکیب جذابی ! انگار از دل رمان ها در آمده !
همین جور داشت فکر می کرد که اگر نقاش بود ، حتما این منظره رو نقاشی می کشید که یهو مرسانا زد به کلش گفت : هی ، یره کجایی ؟ وقتی جوابی از دیانا نگرفت ، مسیر نگاهش رو گرفت و دو پسر جذاب رو که فارغ از دنیا داشتن کتاب می خواندند را دید . جالبیش این بود که دو پسر خیلی شبیه هم بودن ، دو برادر یا پسر عمو یا….، والا هیچ کس نسبتشون رو نمی دونست !
پس چند ثانیه یکی از پسرا متوجه ان ها شد و با لبخند گفت : خانم ها مشکلی پیش آمده؟ همراه پایان صحبت پسر اول ، دومی هم به ان ها نگاه کرد .
یک لحظه قلب دیانا یک تپش رو فراموش کرد ، چون کهکشان راه شیری رو داخل چشمام های پسر اول دید و مرسانا آن لحظه از این که پسر های مردم را دید زد ، پشیمان بود و نمی دوست چه جوابی بدهد !
پسر اول دوباره ان ها را صدا زد و دیانا هل شد و گفت : اگر شما رو زود تر می دیدم ، حتما ستاره شناس می شدم و چون این دو گوی جادویی هر کسی رو عاشق دنیای اسمون شب می کرد !
پسر اول یهو با صدای بلند زد زیر خنده و اونجا بود که دیانا فهمید که چه گندی زده و خجالت زیاد ، دست دوستش رو گرفت و فرار کرد .
اما دیانا هیچ وقت نمی دونست که روزی ، قلب کوچولوش دلتنگ اهنگ دلنشین صدای خنده های اون به همراه باران می شود.
دختر پس از مدتی که از پسرا دور تر شدن ، مرسانا ایستاد و محکم زد به سر دیانا و گفت :
_خله! ، این چی بود گفتی !
+ واییی ، دیدی که چقدر پسره خوشتیپه! جون تو از دل انیمه ها در آمده؟
_ حالا خوبه خوبه ! خاک عالم به سرت ، دختره ی پسر ندیده ! بیا بریم دنبال کارامون.
درسته که مرسانا این گونه گفت اما نمی توانست تو ذهنش زیبایی پسرا را تحسین نکند ، اما اعتقاد داشت که رو دادن و تعریف کردن از پسرا ، باعث پرو تر شدن این جماعت می شود !
دو دختر وارد کتاب فروشی شدن و کتاب مورد نظرشون رو خریدن و دوباره مجبور شدن با این ازدحام، به سختی به خانه ی خود برگردن .
این دوتا رو تایید کردم
ولی اگر میخوای زیاد بفرستی
بگم:
هم پارت هات ویو نمیخوره هم رمان بقیه میره پایین
مرسی که تایید کردی ❤🌹
چشم ، فقط روزانه یک پارت می فرستم
موفق باشی
مرسی ، هم چنین 😍
حمایت
چشم ، حتما رمان های شما رو هم می خونم
فقط کامنت هام ، نصف شب یا خیلی دیر وقت بیاد
تو خیلی خوب مینویسی دختر قلم قشنگی داری برای کار اول بهت تبریک میگم پرقدرت ا امه بده نویسنده😊 موفق باشی
مرسی ، چشم های شما قشنگ میبینه 😍
ممنونم 💋❤
چشم حتما
همچنین
عالی بود عزیزدلم منتظر ادامشم😍
ممنونم عزیز دلم 🌹💋
تو نیکای خودمونی ؟؟
سلام مامان مهربون
خوبی؟
پسر شجاع و دختر قویت خوب هستن ؟
بلهههه ، خود ، خودمم 🙈
والاااا ، ۳ تا ۴ روز کشفیدم که در حوضه ی ادبیات استعداد دارم !
جمله ی آخرت باحال بود🤣🤣🤦🏻♀️
سلام عزیزم ،،،مرسی خوبیم ما
تو چطوری ؟؟
چقدر عالیی😂
موفق باشی
خداروشکر
منم خوبم
🤣😄😂
همچنین 👍🏻
عالی بود
همینطور پر قدرت ادامه بده❤
حمایت فراموش نشه
سلام ادایی
خوبی؟
ممنونم 😍❤
چشممممم
چه قشنگ و باحال بود کل کل کردن دیانا مرسانا
به شدت منتظر ادامش هستم خسته نباشی نیکا جان❤️🤩
خیلی ممنونم عزیزم 💋😍❤
پیش نهادی که زیر دل نوشته ی جرئت و حقیقت دادی ، منو وسوسه کردی که رمانش کنم !
این رمان همون دل نوشته هست !
#این گونه نویسنده بخشی از داستان رو لو می دهد 🤫
کل ماجرا لو رفت 🤣🤣🤣
😄😂🤣
نوچ نوچ ، درسته که دیانا به عشق اولش نمی رسه ! ولی آینده رو چی دیدی 😉
در دنیای هر رمانی ، نویسنده خدای اون رمانه!!
منم که یک خدای ، خل و چل 😝😜🤪
اوووو پس عالی شد خیلی کنجکاو ادامش هستم 🤩🤩
نه لو که ندادی یه جوری خلاصه بود 😊
ممنونم ، امیدوارم تا آخر راضی نگهت دارم !
آره، این دل نوشته تا نصف رمانه !
نصف دوم یک رازه🤫
خسته نباشی عزیزم عالی بود منتظر پارت های بعدیت هستم✨️
حمایت؟❤️🩹🙂
خیلی ممنونم گلم❤😍
چشم
موفق باشی 👍🏻
بی بلا گلم❤️
مرسی همچنین🙂✨️