پارت سوم
نمیدونم چقدر خوابیدم دوباره با دردی که تو سرم پیچیده بود بیدار شدم نور اتاق چشامو ادیت میکرد دوباره چشامو بستم دوباره بصورت آروم چشامو باز کردم انگار منو به یه اتاق دیگه ای اوردن با چشام انگار دنبال چیزی یا شاید کسی میگشتم دوراتاقو نگاه کردم و بادیدن مردی که روی صندلی نشسته بود و با اخم به صفحه ی گوشی نگاه میکرد، نگام ثابت موند …
نمیدونم از سنگینیه نگام بود یا چی سرشو خیلی زود بالا اورد جوری که صدای ترق استخوونشو شنیدم با نگاهی گنگ بهش انداختم اون مرد از جاش بلند شد و بسمت در رفت و از اتاق خارج شد با تعجب به جای خالیش نگاه کردم و بعد از دقایقی به همراه همون مرد مسن اومد تو
دوباره همون سوالا رو تکرار کرد وای من چیزی یادم نمیومد بعد همراه اون مرد از اتاق خارج شد ودوباره همراه با اخم به داخل اتاق اومد بدون هیچ حرفی دوباره بسمت همون صندلی که نشسته بود رفت گوشیش شروع ب زنگ خوردن کرد
جواب تلفنشو با گفتن چیه کامی ساییدی منو شروع کرد با چشمای گرد شده نگاش میکردم
یکم ساکت بود و گفت باشه لعنت بهت هرچی شد بهت میگم قطع کرد سرشو بلند کرد با دیدن من انگار ذره ای دستپاچه شد و دوباره خودشو جمع و جور کرد بعد دقیقایقی سکوت در اتاقی که توش بودم باز شد و خانمی اومد تو و رو بمن گفت خوبی خانم خوشگله
خوبه که نامزدتو داری تو این ی هفته ای که اینجا بودی نامزدت همش کنارت بود با تعجب به اون مرد نگاه کردم و با خودم گفتم مطمئنا نامزدها اینطوری رفتار نمیکنند
دوباره اون خانم به اون مردی که کنارم بودم گفت مرخصن طبق نظریه دکتر بهتره کارای ترخیصشو انجام بدید اون پسر که انگار قرص ساکت بودن خورده بود سرشو تکون داد و بیرون رفت نمیدونم چقدر گذشت که چشام گرم خواب شد
با پرتاب شدن چیزی روی پام با ترس چشامو باز کردم
اون پسر●بهتره لباستو عوض کنی بریم
سری تکون دادم و اون دوباره از اتاق رفت بیرون با ضرب و زور لباسمو عوض کردم و از اتاق بیرون رفتم
