رمان به کدامین گناه پارت ۳
حامد :
نمیدونم این چندمین بار بود که شمارشو میگرفتم ولی جواب نمیداد، خیلی عصبی بودم بیش از ده بار به موهام چنگ زده بودم داشتم دیونه میشدم ،امکان نداشت که دلوین تا این موقع شد بیرون بمونه ! هرگز
عسل- خبری نشد؟اشکان تو هم زنگ زدی جواب نداد؟
اشکان – نه عسل جواب نداد
شادی- بچه ها اینطوری نمیشه فایده نداره من دلم خیلی شور میزنه؛ حامد توروخدا پاشو حداقل بریم اداره ی پلیس گزارش نبودشو بدیم
عسل- ب…باید ب…ریم بیمارستان ها بگردیم
لرزش چونه ی عسل رو به خوبی میدیم وترس توی چشماشو از مردک های لرزونش حس میکردم
حامد- عسل تو چیزی میدونی؟
ببین اگه چیزی میدونی و از چیزی خبری داری باید به من بگی !خب؟
از نفس بریده بریدش مطمئن شدم که میدونه
حامد- ببین عسل حرف بزن عزیزم باشه؟دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم پس حرف بزن
بجای اینکه جوابمو بده فقط بیصدا اشک میریخت
شادی- عسل حامد راست میگی چیزی میدونی و نمیگی ؟
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و رفتم نزدیک و توی صورتش غریدم: دِ حرف بزن لعنتی ،حرف بزن ، نیما به زنت بگو حرف بزنه وگرنه یه کاری دست دوتامون میدم
دست شادی روی بازوم نشست و به سمت مبل تک نفره ی گوشه ی سالن هدایتم کرد و یه لیوان آب دستم داد
شادی- آروم حامد ،آروم باش تا ببینیم چی میگه
تمام این خونه بوی دلوین رو میداد من حتی کلیدای خونش رو هم داشتم ؛
من حتی توی این خونه یه اتاق دارم که دلی به سلیقه ی خودش برام چیده
نیما رفت سمت عسل و پایین پاش کنار مبل نشست : عسلم آروم باشو هرچی میدونی رو بهمون بگو باشه قلبم؟
عسل – من خب…خبری شنیدم ولی..ولی نمیدونم راسته یانه ..خب یعنی مطمئنم که کذبه
هق هقش اجازه نمی داد که حرف بزنه
حامد- ببین عسل تو هرچی زود تر حرف بزنی ما زود تر دلی رو پیدا میکنیم خب ؟
الان اروم آروم هر چی میدونی بهم بگو دختر خوب
عسل نفس عمیقی کشید و ادامه داد: از بچه های شنیدم که یه نفر. زیر دست دلوین مرده …و همه میگن به مرگ طبیعی نبوده و در اصل قصور پزشکی از طرف دلی بوده ؛من میخواستم به دلوین بگم ولی زمان مناسبش پش نیومد
شادی – یا خدااااا
حامد – کی بوده؟اون…کی بوده که مرده؟
اشکان- ببین عسل این اصلا چیز کوچیکی نیست درست فکر کن ببین واقعا منظورشون دلی بوده؟
عسل -خودشو میگفتن
حامد -عسل کری؟ کی بوده؟
عسل- نمیدونم ولی فکر کنم آدم کله گنده ای بوده ب…برای همین میگم بریم سراغ بیمارستان ها
و دوباره هق هقش رو از سر گرفت
باورم نمیشد ،امکان نداشت کسی زیر دست دلوین بمیره اون جراح خیلی خبره ای بود .
دوباره تاریخ داشت تکرار میشد و من دوباره داشتم نابودی یه آدم دیگه مثل خودم رو میدیدم و خاطراتم زنده میشد خاطراتی که نبش قبرِ تک تک آرزو هام بود ؛
خاطراتی که که مرگ یه نوزاد ۱۶ ماهه رو دوباره برام زنده میکرد،نوزادی که مرگش فقط یه دلیل داشت اونم تجویز اشتباه من بود
برای همین بود که تلاش چندین و چند سالم رو توی گور گذاشتم روش خاک ریختم و برای همیشه از پزشکی خداحافظی کردم .
هنوز هموقتی فکر میکنم صدای زجه های مادرش روی سنگ قبر کوچیکش توی گوشم می پیچه که خودشو مقصر میدونست ولی نمیدونست مردی یکم آنورتر پشت درخت بید پناه گرفته قاتل واقعی طفلشه
ذهنم داشت توی هیاهوی خاطراتم جون میداد که با صدای گوشی به خودم اومدم
و همه حواس ها به من بود که کی آیکون سبز رو فشار میدم.
جواب دادم
حامد- بله؟
-اقای بهرامی؟
-بله خودم هستم
-از بیمارستان تماس میگیرم جناب
-ب…بفرمائید
جون کندم تا همین یه کلمه از دهنم بیرون اومد
-میتونم بپرسم با خانم دلوین پناهی چه نسبتی دارید ؟
-م…من دوستشم یع …یعنی برادرش ه.ستم
حدسم درست بود ،اشکم چکید که صدای جیغ شادی بلند شد وعسل با گریه به موهاش چنگ زد
شادی-نههههه
حدسم درست بود…
طفلک دلوین که از عمد باعث مرگ بیمارش نشده ممنون آلا خانم منتظر پارت قشنگ بعدیت هستم😍
اره 🥹ولی حالا توی پارت های بعدی تیکه های پازل یکی یکی کامل میشه
ممنون که دنبال میکنی عزیز دلم 🥰🥰🥰🥰🧡🧡🧡
خیلی قشنگ بود روند رمان آرومه و هیجانش داره کمکم بهمون منتقل میشه و این از زبردستی نویسندگیته عزیزم🙂 اون لحظه هم که حامد گذشته رو توی ذهنش به یاد آورد اطلاعات خوب و بهجایی بود که با مهارت به تصویر کشیدیش👌🏻👏🏻 حالا میفهمیم که اون آدما واسه چی دلوین رو تعقیب میکردن و دشمنیشون از سر چی بوده. فقط یه اشکال کوچولو رو بهت گوشزد میکنم که با تصحیحش قلمت بهتر میشه، نیازی نیست توی دیالوگها اسمی آورده شه یا حداقل زیاد استفاده نکن الان خودت یه نگاه به پارت بندازی متوجه میشی که چندین بار اسم عسل به طور مکرر توی دیالوگها تکرار شده با اینکه خود خواننده میدونه که منظور شخصیت عسله! توی زندگی واقعی آیا خودمون وقتی داریم با کسی حرف میزنیم هر بار اسمش رو به زبون میاریم؟ خب معلومه که نه. نویسنده باید جوری صحنهسازی کنه که مخاطب بفهمه اینجا منظورش کدوم شخصیته مثلاً:
نیما به سمت عسل رفت و پایین پاش کنار مبل نشست : عزیزم آروم باش و هرچی میدونی رو بهمون بگو.
یا:
دست شادی روی بازوم نشست و به سمت مبل تک نفره ی گوشه ی سالن هدایتم کرد و یه لیوان آب دستم داد
– ،آروم باش، خودت رو نباز تا ببینیم چی میگه.
امیدوارم این نکتهها بهت کمکی کرده باشه😘💜
بله به نظرم حرفت کامل درسته لیلا جانم 😃
حتما بهش توی پارت های بعدی عمل میکنم🤩
خیلی ممنونم که اینطور خواهرانه نصیحتم میکنی و از تجربیاتت برام میگی عزیزم واقعاا ممنون
🥰
مرسی که دنبال میکنی🫶🫶🫶💜💜💜💜💜💜💜
موفق باشی عزیزم😍 قلمت کشش و جذابیت خاصی داره و من کاملاً اون ذهن پر از ایدههای متفاوت و قشنگت رو میبینم😅 وظیفهست جونم😘
🥹🥰🥰🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩
عالی وهیجان انگیز بود پر قدرت ادامه بده عزیزم
ممنونم نازنین جان خوشحالم که دوست داشتی گلم🥹🥰🥰🥰💜💜💜💜💜
الهیییییی چه دل رئوفی داره حامد بخاطر مرگ نوزاد کلا کارشو ول کرده
دلوین مرد؟
چرا جیغ کشید؟
چرا اشک ریخت؟
چه خبر شد؟
🤣🤣اروم باش
توی پارت بعدی همه چی معلوم میشه🫶💜
مرسی که دنبال میکنییییییی💜💜💜💜💜💜💜
🔥💓💓💓💓💓💓👏👏👏
🫶🥹💜💜💜
پشمام😂🤦🏼دلوین بیچاره همین اول کاری راهی بیمارستان شد.
خداقوت🫡
پشماتو حفظ کن هنو زوده 🤣🤣
مرسی که خوندی عزیز دلم🌸🌺🌸🌺
چقدر عسل لفت میداد واسه حرف زدن 😂😂😂قشنگ بی صبری حامدو درک کردم.
اره وقتی داشتم مینوشتم خودم هم عصبانی میشدم چون خودم هم الان خیلی کم تحمل و بی صبری ام🤣🤣🤣🤣
ممنون که که خوندی الباتروس جانم💝💜