رمان به کدامین گناه

رمان به کدامین گناه پارت ۲ (هیجانی)

4.3
(61)

تموم تلاشم رو کردم که یکم نفس بکشم ولی دردی که توی تنم پیچیده بود و خونی که بی وقفه مانتوی نیلی رنگم رو خیس می‌کرد اجازه نمی داد

سرشو اورد کنار  گوشم و تیر آخرشو زد :ببین عزیزم اگه بخوای به کسی اتفاقات امروز رو بگی تضمين نمیکنم بتونی پنجشنبه آینده رو به مامان و بابات سر بزنی پرنسس،یادت باشه این فقط یه هشدار بود ،یه هشدار

دوساعت قبل

به نمایشگاه که رسیدم ماشینمو پارک کردم و بعد از برداشتن کیفم وارد نمایشگاه شدم ،می‌خواستم به سمت اتاق حامد برم که حرف شاگردش وسط راه متوقفم کرد

-سلام خانم پناهی خوب هستید ؟

دلوین-سلام ممنونم شما خوبید؟

-ممنون با آقای بهرامی کار دارید؟

-بله

-نیستن یعنی یه چند ساعتی میشه رفتن

-نمیدونی کی میاد؟

-نه خانم
بعد از خداحافظی مختصر با شاگرد حامد از نمایشگاه خارج شدم و به محض نشستن توی ماشین شمارشو گرفتم ولی جواب نداد
برای همین براش پیغام گذاشتم: حامد اگه میتونی جواب بده لطفا یه چیز مهم هست که باید بهت بگم

(من و حامد هم دانشگاهی بودیم و بعد از این همه سال هنوز هم بهترین دوستای همدیگه هستیم من برخلاف حامد که پزشکی رو رها کرده بود با تمام تلاشم درس خوندم و الان یکی از مطرح ترین جراح های قلب و عروق کشور بودم ولی حامد بعد از جدایی از پزشکی نمایشگاه ماشین زد و حالا واقعا نسبت به یک پزشک موفق تر بود)

به طرف مطب حرکت کردم و بعداز یه ترافیک سنگین بلاخره رسیدم و بعد پارک کردن ماشین توی پارکینگ وارد مطب شدم

-سلام
منشیم به احترامم بلندشد: سلام خانم پناهی
-یادم بود دیروز گفتی که امروز قرار سایت نوبت ها رو اوکی کنی اومدم بهت بگم برای این هفته اصلا نوبت نزن

-چرا؟
-میحوام یکم به خودم مرخصی بدم

با لبخند نگاهم کرد :چشم ،فقط این مرخصی شامل منم میشه دیگه اره؟

خندم گرفته بود
-خب اگه من نباشم تو برای چی باید بیای آخه
بعد از چند دقیقه حرف زدن از هم جدا شدیم و من به سمت پارکینگ حرکت کردم

قبل از ایکه کاملا وارد پارکینگ بشم صدای شیشه خورده های زیر کفشای پاشنه بلندم نظرمو جلب کرد ،احتمال دادم که حتما نگهبان ساختمان چیزی شکونده برای همین بی تفاوت ازش عبور کردی

ولی من اصلا فکرش رو هم نمیکردم که این نادیده گرفتن ممکنه اینطوری زندگیم رو دچار تغییر کنه

قبل از اینکه به ماشین برسم یه نفر از پشت محکم موهامو کشید می‌خواستم جیغ بزنم ولی با حس تیزی که روی گلوم بود به معنای واقعی خفه شدم که محکم منو کوبید به دیوار پشت سرم، تنها چیزی که میدیم مردی بود که کلاه هودی مشکیش رو تاحد ممکن پایین اورده و ماسک زده بود

با صدایی که بیشتر ناقوس خطر رو توی مغزم به صدا در آورد گفت:کجا با این عجله پرنسس؟ داشتی میرفتی رازمونو به آقا حامد بگی اره؟
فک میکردم دختر حرف گوش کنی هستی‌ ولی اینکه راز نگه دار نیستی خیلی بده چون من از ادمای دهن لق خوشم نمیاد

تمام مدت با بهت و وحشت نگاهش میکردم ؛که چاقوشو آورد پایین نفسم رو آسوده بیرون دادم و خواستم بپرسم کیه که همون لحظه دستش روی دهنم کوبیده شد چاقوش توی پهلو ی چپم فرو رفت
درد توی سلول به سلول تنم می‌پیچید و احساس می‌کردم چشمام از این باز تر نمیشه

و بعد هم یهویی ول کرد که به زور خودمو به دیوار تکیه دادم تا پخش نشم روی زمین

دلم میخواست بخوابم ولی صداش و حرفاش مثل موريانه مغزمو میخورد بهم این اجازه رو نمیداد

همه زورم رو گذاشتم تا بلاخره به ماشین رسیدم و توش نشستم دنیا داشت پیش چشمام تیره و تیره تر میشد ولی نباید میخوابیدم چون خوب می‌دونستم این هر خوابی نیست و ممکن بیدار شدنی نداشته باشه

دستای خونیم و دور فرمون مشت کردم و ماشین روشن کردم و به سمت نزدیک ترین بیمارستان حرکت کرد ؛به محض رسیدن توی محوطه ی بیمارستان و پیاده شدم بلاخره دیوار مقاومتم روی سرم خراب شد و فقط سیاهی مطلق بود و تمام

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 61

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

ALA ,

یه جا دیدم نوشته بود خوش قلب ترین آدما اونایین که نگران تاثیر حرفاشون رو قلب بقیه ان :)❤️
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نویان
نویان
3 ماه قبل

عالی بود عزیزم مرسی

ALA ,
ALA
پاسخ به  نویان
3 ماه قبل

خوشحالم که دوست داشتی عزیزم💙🩵

ALA ,
ALA
3 ماه قبل

دوستان عزیز من امروز یه مشکل کوچیک داشتم برای همین سعی کردم در حداقل زمان ممکن این پارت رو برای شما ارسال کنم که نویسنده ی بد قولی نشم اگه جایی مشکل نگارشی و یا غلط املایی دیدید لطفا به بزرگی خودتون ببخشید و مطمئن باشید دیگه یه همچین مشکلاتی در پارت ها وجود نخواهد داشت🌺🌸
باتشکر🫶💛

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

سلام من فعلا نمیخواستم رمان جدید تو این سایت بخونم ولی پارت اول این رمانو که خوندم قشنگ بود و منتظر پارت بعدی بودم ممنون و موفق باشی

ALA ,
ALA
پاسخ به  خواننده رمان
3 ماه قبل

🌻🌻خیلی ممنون عزیزم لطف داری امیدوارم همه ی پارت ها رو دوست داشته باشی💛💛💛💛

M.A.S
3 ماه قبل

واییییی دوبار خوندمش مور مورم شدهههه
انگار واقعا من جای خانم دکتر زخمی شدم🤧
قلمت خیلی قشنگه و با جزئیات

ALA ,
ALA
پاسخ به  M.A.S
3 ماه قبل

مرسی عزیز دلم پارت های اینده اصلا با این قابل قیاس نیست امیدوارم بقیه رو هم دوست داشته باشی💜💜💜💜💜

لیلا ✍️
3 ماه قبل

وای چی‌کار با این دختر بدبخت و بی‌چاره دارند اخه😰 دوست داشتم اون مرتیکه عوضی رو خفه کنم عجب بی‌شعوریه😑 زیبا بود نویسنده جان قلمت مانا😍👏🏻👌🏻

ALA ,
ALA
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

حالا در پارت های اینده متوجه میشید دلیل این مزاحمت ها و مشکلات چیه
ممنون لیلا جان 🫶🫶🫶🫶🌻🌻🌻

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
3 ماه قبل

الهییییی با چه دردی خودشو به بیمارستان رسوند🥲
مرسی قشنگم بابت پارت گذاریت خسته نباشی ❤😍

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط 𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
ALA ,
ALA
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
3 ماه قبل

اره واقعا🥹
ممنون قشنگم که دنبال میکنی💜💛💜💛💜

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
3 ماه قبل

برچسب جنایی خورده به رمان و من الان دیدم چه هیجانی تو رمان تجربه کنیم واح واح واح واح 😂😎🧡
قراره زندگی یه جراح مطرح به نمایش کشیده بشه😎
پارت بعدی رو کی میزاری آلا؟

ALA ,
ALA
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
3 ماه قبل

چقدر خوشحال میشم وقتی اینجوری با عشق میخونی و به جزئیات دقت میکنی نرگس بانو جان🥹🧡
پارت گذاری یک روز درمیون انجام میشه ولی به احتمال زیاد امروز هم یک پارت خواهیم داشت

آلباتروس
3 ماه قبل

سلام عزیزدلم خوشحالم که این رمانتو شروع کردی.
پارت اولشم خوندم و متوجه شدم که قلمت دلنشینه. خوشحالم که قراره رمان نویسنده‌ای رو بخونم که قلمش خوبه😋
ببین رمانت واقعا قشنگ شروع شده و خواننده رو به خوندن ادامه ترغیب میکنه ولی خیلی خوب میشه که کمتر بپری به جلو و عقب.

خداقوت بهت نویسنده😉

ALA ,
ALA
پاسخ به  آلباتروس
3 ماه قبل

ممنون عزیزم حتما به توصیه های شیرینت عمل میکنم
خوشحالم که دوست داشتی🤭🖤💜🖤💜

آماریس ..
3 ماه قبل

بنظر رمان جذابی میاد… موضوعشم تکراری نیست و این عالیه
امیدوارم اون بالاها ببینیمت💙

ALA ,
ALA
پاسخ به  آماریس ..
3 ماه قبل

ممنونم عزیزم خوشحالم که دوست داشتی گلم منم به رمان تو همین احساس رو داشتم🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡

مائده بالانی
2 ماه قبل

خسته نباشی الا جان

دکمه بازگشت به بالا
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x