رمان تقاص پارت سه
پارت سه
میثم در تلاش است که رویارا آرام کند اما مگر میشود؟فرزندت برود و برنگردد و تو آرام باشی؟
سرهنگ رو به کسی که پشت کامپیوتر نشسته است میگوید:همین الان دوربینای اتوبان لاهیجان رنگرود رو چک کن.تاریخ دیشب.
مرد سری تکان میدهد و من به سمت خاله رویا میروم اورا درآغوش میگیرم و میگویم:پیدا میشه قربونت برم پیدا میشه
صدای پوزخند میثم را میشنوم:اگه میگی تو نکردی پس چرا تو هنوز اینجایی؟چرا تو هیچ بلایی سرت نیومد
بغض میکنم و میگویم:نمیدونم بخدا
_اصلا چرا بیهوش شدی چی خورده بودی؟چی مصرف کرده بودی
_من یهو سر گیجه و حالت تهوع گرفتم.نمیدونم چیشد من حواسم به رها بود
که حتی سرما نخوره
و بلند گریه میکنم
سرهنگ می آید و میگوید:جناب شما بسپر به ما همه چیز رو مشخص میکنیم
صدای داد میثم بلند میشود:پس کی؟کی قراره رهای منو پیدا کنید؟وقتی کار از کار گذشت؟
روبه خاله رویا میگوید:رویا الان رها کجاست؟بیداره؟بیهوشه؟داره گریه میکنه؟رهای ما کجاست رویا؟
صدای گریه ی مردانه اش با گریه ی خاله رویا تلفیق میشود
صدای مرد پشت کامپیوتر می اید:آقا پیدا کردم.
سرهنگ با سرعت سمت مرد میرود و رو به من میگوید:ساعت چند زدین کنار؟
_۲ ۳ شب بود فک کنم.
_بزن جلوتر….بیا ببین این ماشین شماست؟
نزدیکش میرود و وقتی ماشینمان را در مانیتور میبینم میگویم:آره خودشه..الان من پیاده میشم
و درست همان لحظه تصویر من را نشان میدهد که از ماشین پیاده میشوم و پاهایم را به لاستیک میکوبم
_بزن جلوتر
روی آن صحنه که ماشین دو مرد کنار جاده متوقف میشود استپ میکند
مرد می اید و بعد از صحبت با من به سمت لاستیک میرود:الان به من میگه جلوتر یه مکانیکی هست.
اگه بخواید طناب ببندیم ماشینارو بکشیم.دیر وقت بود منم قبول کردم…..اینجا به دوستش گفت طناب بیاره
سرهنگ بی توجه به من میگوید:برگردون عقب
دوباره میکرد به آنجایی که مرد از کنار من رد میشود:تنه زد
به یاد می آورم و میگویم:آره تنه زد و سریع گفت ببخشید.
_قبل از اینکه بهت تنه بزنه سرگیجه داشتی؟
پر شک میگویم:حالم خوب بود ده دقیقه بعدش شروع شد.
نگاهش روی دستانم کشیده میشود و میگوید:یه چیزی بهت تزریق کرده.
_سجادی
با صدایش سربازی سریع داخل می آید و احترام نظامی میگذارد:بله قربان؟
_برو به خانم سهرابی بگو نتیجه ی معاینه ی بدنی خانم تیموری رو بیاره.
و روبه مرد پشت کامپیوتر میگوید:بزن بره جلوتر.
ماشین از جلوی دوربین ها رد میشود.
_بزن دوربین جلوتر.
ماشین هایمان جلوی دروبین ظاهر میشوند.
دو مرد از ماشینشان پیاده میشوند و نزدیک ماشین ما میشوند.
نفس هایم تند شده و بغض در گلویم گیر کرده.
منِ بیهوش شده را از ماشین پیاده میکنند و به سمت در شاگرد میروند.
رها را با زور پیاده میکنند.
مردی سمت من می آید تا من را بلند کند رها از غفلتشان استقاده کرده و به سمت من میدود و با دست هایش سعی در بیدار کردن من دارد.
هر دو مرد نزدیکش می آیند و دو دستش را میگیرند و رها سعی دارد خود را از دستشان نجات دهد.
با دست هایش آنهارا میزند و چنگ می اندازد.و در نهایت اورا در صندوق عقب ماشین می اندازند و به سمت من می آیند.
من را در گوشه ای انداخته و سوار ماشین میشوند
وای بر من…وای بر من که نتوانستم از رها دفاع کنم
.
با دیدن این صحنه ها صدای گریه ام بلند میشود و گوشه ای می افتم.
میثم سمت کامپیوتر می اید و سعی میکند صحنه هارا ببیند اما سرهنگ اجازه نمیدهد و روبه هردو می گوید تا از اتاق خارج شوند
…….
عکس دست هایم در دستان سرهنگ است و نگاهش روی نقطه ی قرمز و متورم درحال گردش است:بهت داروی بیهوشی تزریق کرده.
چه اهمیتی دارد که چه کرده اند؟مهم رها بود که دیگر نیست.
_بی گناهیت ثابت شد.میثم شکایتشو پس گرفت.
دیگر هیچ چیز مهم نیست.هیچ چیز جز پیدا کردن رها
صدایم از فرط گریه گرفته است:باید بگردیم پیداش کنیم.
_گفتم پلاک ماشینو پیدا کنن استعلام بگیرن هر وقت جوابش اومد شروع میکنیم.
خسته نباشی پس طفلک رو بیهوش کردن از طریق او تنه زدن.حتما یه دشمنی چیزی دارن چون همه چیز حساب شده بوده
مرسی عزیزم
مشخص میشه همه چی
خیلی زیبا نوشتی، اونا کی بودن یعنی؟ دلم برای رها سوخت امیدوارم بلایی سرش نیومده باشه طفلی این دختر بیچاره کس و کاری نداره یه طرف دزدیدن دوستش و ماجرای بازداشتش باید کسی پیشش باشه تنهاست😟
مرسی لیلا جان
آره رها طفلک گناه داره
تو پارت های بعدی مشخص میشه کم کم
هر بار میخوام سکوت کنم نمیتونم، الان اگرم حرف بزنم هزار نفر میریزن اینجا با هر بهانه مختلف و تازه اینم میگن که چرا انگیزهات کمه من نظرم با خوانندههای خاموشه حالا نه همه اما وقتی میای میخونی حداقل یه امتیازی بده تا خستگی از تنمون دربره. والا من اگه از رمانی خوشم بیاد اگه کامنت باز بشه حتماً میدم همین انتظار رو هم از بقیه دارم جز خودمون دیگه کی از ما حمایت میکنه نظر میده؟ البته گاهی از دوستان خودمون هم سر رمان خودشون انگار هیچ کاری ندارن ولی تا به ما میرسه همه خودشون رو به یه راه دیگه میزنند انگار ماها کار و زندگی نداریم من اصلا هیچی بخوام یکی رو نام ببرن همین مائده بیچاره هیچوقت نظرشو دریغ نمیکنه یعنی فکر میکنین با بیست و خوردعای سال سن کار و زندگی نداره؟ لطفا این پیام رو ریپلای نکنید چون فقط نظر شخصیم رو دادم
واقعا درک میکنم
من خودم تا جایی که میتونم رمان هارو میخونم و نظر میدم
ولی خب جز خودمون چند نفر کسی حمایت نمیکنه اصلا
وای فاطمه جون خیلی زیباست قلمت 👌👏 رمانهایی که می نویسی رو دوست دارم موفق باشی عزیزم
ممنونم ازت نسرین جان❤️
عالی ،خداقوت،میشه زود بزود زحمت بکشی وپارت بزاری عزیزم ،ممنون
مرسی از شما عزیزم
فردا حتما پارت جدید میزارم
آخه چطوری تنه زده بعد تزریق کرده ؟
همزمان که تنه زده تزریق کرده
داستان داره جالب میشه هااا😃وااای انقدر این رمانایی که توش پلیس میاد دوس دااررررمممم😍
اصن از رفتار میثم خوشم نیومد دختره طفلک خودش کم غصه داره باز ای هوار هوار میکنه 😒
یه سوالایی ام دارن که فک کنم پارتای بعدی جواب بگیرم
مثلا چرا این اتفاق انقدر حساب شده واسشون افتاد ؟
یا چرا فقط رها رو بردن ؟
اونا کی بودن ؟
و….😁
🥲😂
خب میثم پدره به هر حال باید بهش حق داد
سوالایی که پرسیدی جوابش توی رمان هست کم کم متوجه میشی عزیزم
فاطمه میگم اون دختره که تو جنگله ( عکس رمان ) همین هاله اس؟
میتونه هاله باشه میتونه رها باشه
وایب رمان و عکس یکی بود و چون توی شمال بودن و اینا این رو گذاشتم
خسته نباشیی
حمایتت❤
خیلییی هیجانانگیز بود
واقعا مشتاق شدم تا بدونم اونا کین و چه بلایی سر رها اومده.
حال و هوای رمانت منو یاد فیلمای جنایی کرهای میندازه.
قلمت دلنشینه.