نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان تقاص

رمان تقاص پارت هفت

4.1
(30)

به سمت دروازه ی آهنی سفید رنگ میروم و آن را میکوبم:کیه؟

_از طرف سجاد اومدم
_کدوم سجاد

_کلافه میگویم :سجاد خروس باز ….سجاد خرمی..باز کن این دروازه رو

در را باز می‌کند و میگوید:فرمایش.

نگاهی به مسعود که پشت من ایستاده و زنجیر در دستش را گاهی ساعت گرد و گاهی پادساعت گرد میچرخاند می اندازد و دوباره نگاهش به من می افتد:نگفتی امرتون؟

_با عماد کار دارم…عماد مالای.
نگاهش از بالا تا پایین مرا برانداز می‌کند و میگوید:نه شما به عماد میخوری نه عماد به شما چیکارشی؟
مسعود جلو می آید و میگوید:تو رو سنه نه؟ببین خانم چی گفت بگو چشم.

انگشت شستش را بالا می اود و صدای بدی با دهانش در می اورد:کم ب.مال بابا.

قبل از اینکه مسعود حرفی بزند میگویم:گوش بده من…پلیس میدونه اینجا چه غلطی میکنی؟

به آنی رنگش میپرد و من ادامه میدهم:اگه نمیدونه که من زنگ بزنم مطلع بشن…
_پ..پلیس چرا؟

_البته این به خودت بستگی داره…آدرسی چیزی از عماد بدی نه تنها پلیس نمیاد بلکه یه چیزی درشت گیرت میاد.

پیشنهادم وسوسه اش می‌کند که میگوید:خود عماد رو که کسی نمیتونه پیدا کنه ولی داداشش رو دارم آدرس و شمارشو …ساقیه

با دست به مسعود اشاره می‌کنم تا آدرس را بگیرد و خود عقب برمی‌گردم
.
کمی بعد وقتی مسعود می‌خواهد برگردد مچ دستش را میگیرد:پس پول من…

مسعود نگاهی به من می اندازه و با اشاره ی چشم به او میگویم که کاری را انجام دهد و مسعود دقیقا همان حرکت مرد را انجام می‌دهد
شستش را بالا می آورد و با دهانش صدای به نسبت ناجور تری در می اورد و بعد برمی‌گردد سمت من.

_وای به حالت سر کارم گذاشته باشی…اون موقع اس که حسابت با کرام الکاتبینه.
…..
آخرین عدد را هم وارد می‌کنم و درحالی که تکیه زده ام به ماشین گوشی را کنار گوش هایم می‌گذارم:بله؟

_عامر ساقی؟
صدایش با لرزش می اید:شما؟
_من از دوستان عمادم…برادرت..امشب با بچه ها مهمونی داریم یکم مِی ناب میخوام…جور میکنی؟

_عماد چی؟
_عماد مالای
.
و انگار در دنیا فقط یک عماد مالای وجود داد که با بردن نامش همه متوجه منظورم می‌شوند.

_چقد میخوای؟
_برای ده پونزده نفر چقدر لازمه؟همونقدر…
_نیم ساعت دیگه بیا به لوکیشنی که برات
میفرستم.وقتی همو دیدیم رمز میگی
،_چه رمزی؟
__امشب بعد ناهار فقط ورزش میچسبه.
این دیگر چه رمزیست؟
با خنده میگویم:چقدرم که به هم میخونه
.
اما او بی توجه به من قطع می‌کند و من پشت تلفن فحشی ناجور میدهم.

مسعود با کیک و آبمیوه ی دستش از دکه برمی‌گردد و به سمتم می اید:بفرمایید آبجی.

_مرسی.گفتی به رفیقت؟
_اره…همون ۴۰۵ سفیده کنار درخته.
برمی‌گردم و به جایی که اشاره کردن نگاه می‌کنم و ماشینش را می‌بینم.

_خوبه…حالیش کن همون لحظه نپره رو سر یارو…وایسه من برگردم از پیشش بعد.

_چشم.
……
به لوکیشن نگاه میکنم دقیقا همین‌جاست.مردی را می‌بینم که گوشه صندلی نشسته است و کیسه ای سیاه رنگ در دست دارد.

سمتش میروم و روی صندلی مینشینم:امشب بعد ناهار فقط ورزش میچسبه…نه داداش؟

_پول نقد اوردی؟
نفس آسوده ای می‌کشم و میگویم:متاسفانه فقط کارت دارم.

_عب نداره…دستش را سمت کتش می‌برد و کارت خوانی را در می اورد.

کارت می‌کشم و کیسه را از دستش میگیرم هر دو بلند می‌شویم و به سمت قسمت خروجی پارک می‌رویم
.
به سمت ماشین میروم که صدای ایستادن ماشینی پشت سرم و بعد صدای داد عامر را می‌شنوم.خیالم از بابتش راحت که شد سوار ماشین میشوم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 30

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
1 سال قبل

خدا قوت عزیزم، خدا بخیر کنه فقط😂

مائده بالانی
1 سال قبل

زیبا بود خسته نباشی عزیزم

آلباتروس
1 سال قبل

فقط حرکت شست و دهن😂😂😂 و تلافی مسعووود🤣🤣

دیالوگ و حرکات شخصیتات خیلی به موقعیت و فرهنگشون می‌خوره و اون رمزه هم واقعا جالب بود.

قلمت خیلی خوبه و باید بگم خدا قوت دختر.

sety ღ
1 سال قبل

این دختره مسعود اینا رو از کجا میشناسه؟😂🤦‍♀️
خیلی پسر باحالیه خوشم اومد ازش😁😁😁
و با اینکه گفتی عاشقانه اش زیاد نیست بیصبرانه منتظر یار هستم😂😂😂

sety ღ
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

نمیتونی منو از انتظار منصرف کنی😂😂😂

Narges Banoo
1 سال قبل

اون حرکت انگشت چییییییی بود؟؟؟؟🤣🤣🤣🤣
مخ من همون تیکه مونده😂

Fateme
پاسخ به  Narges Banoo
1 سال قبل

شستشو بالا اورده😂👍یه همچین حالتی

Narges Banoo
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

خب این که صدا نداره قشننگگگ بگو چی بود 🤣🤣🤣🤣 قول میدم بین خودم و خودت و بچه های مدوان بمونه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Narges Banoo
Fateme
پاسخ به  Narges Banoo
1 سال قبل

بابا شستو آورد بالا با زبونش صدا دراورددد من چحوری اون صدارو از پشت گوشی دربیارممم😂😂😂

نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

فاطمه خیلی دیالوگ هارو خوب و درست متناسب به شخصیت افراد انتخاب می کنی خیلی زیبا بود موفق باشی عزیزم ❤️

Fateme
پاسخ به  نسرین احمدی
1 سال قبل

مرسی که میخونی نرگس جانم❤️

دکمه بازگشت به بالا
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x