رمان تقاص پارت ۲۲
طوفان…طوفان به زندگیمان خورد…پدرم جلوی چشمانم جان داد و من تنها کاری که کردم جیغ کشیدن بود
لحظه آخر زمزمه ی:با دخترم کاری نداشته باشید)گفتنش را شنیدم.
دیگر تمام شد…زندگی همینجا تمام میشد قطعا.
اکنون مرا در اتاقی انداخته بودند
مادرم…اکنون در چه حالیست؟وای از شیما که بدون داستان های من شب ها خوابش نمیبرد.
با باز شدن د ر نگاهم ترسیده سمت زنی که از در داخل شده بود کشیده شد.
دختر کوچک دیگری بی هوش داخل اتاق پرت شد.
صدای مردی از آنطرف تر امد:بدویید جمع کنید شب حرکت میکنیم.
قبل از اینکه زن از اتاق خارج شود میپرسم:خانوم مارو کجا میبرن؟
انگار که زبان من را نمیفهمد نگاهی سمتم می اندازد و میرود.
به سمت دخترک کوچک میروم…صورتش خونی بود و رد سیلی روی صورتش مشخص بود.
ناخودآگاه دست روی صورتم گذاشتم…همانجا که آن مرد ضربه زده بود.
کنار دخترک دراز کشیدم و کم کم به خواب رفتم.
….
_بلند شین…یالا بلند شین.
دستی دور بازویم حلقه شد و مرا به جلو کشید وقتی خارج شدم…با دختران زیادی روبه رو شدم.
بعضی ها بزرگتر از من و بعضی ها کوچکتر از من بودند.
ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود.
چه خبر بود؟نمیدانستم
دستان و چشمانمان را بستند اما قبل از بسته شدن چشمانم دیدم که مارا سوار ون سیاهی کردند.
از زیر دستمالی که روی چشمم بود چیز هایی دیده میشد.
ماشین حرکت کرد و مارا به سمت نا کجا آباد برد.
در میان راه از زیر روزنه ی کوچک زیر دستمال دیدم که به سمت جنوب کشور میرویم.
انگار که فاصله ی زیادی با آنجا نداشتین چرا که کمتر از چند ساعت به آنجا رسیدیم.
مارا همانگونه داخل عمارتی بردند و دوباره در اتلق انداختند
اینبار همه ی مان را…همه ی دختر ها داشتند گریه میکردند و بعضی از شدت
ترس در خود میلرزیدند
قبول دارم هم کوتاهه هم دیر
اما واقعا نمیرسم میخواستم یک ماه نزارم تا رمان پاک شه اما دیدم که این همه زحمت کشیدم و….
واقعا نمیرسم که بنویسم اگه چیزی هم مینویسم فقط برای اون ۴۰۰ ۵۰۰ نفریه که خواننده ان
❤️
خسته نباشید🥰😍
مچکرم
ادمین عزیز میشه لطفا رمان من رو بار گذاری کنید🙏
خداقوت😍 هر جور که راحتی همون کار رو انجام بده فاطمهجان، قلمت ماندگار و موفقیتت روزافزون💜
مرسی عزیزم❤️
نگوووووووو یه چیزی تو مخم هست نگو اون اتفاق میافته😭😭😭
چی تو مخته
یه چیز بد😉
نمیتونم اینجا بگم😂
خسته نباشی خوشگل خانم.
حیفه ادامه ندی تازه اوج داستانه
ادامه میدم حتما
طفلکی شادی
خیلی میخوام بدونم میثم چرا اینقدر پستفطرت بوده!
خداقوت دختر
پست فطرت بودن که دلیل نمیخواد😔😂
مرسی
ینی دیک پارت نمیدی؟ 🥲
چرا ادا جان میفرستم
آخه این چه شرط مسخره ایه؟! چرا حتما باید ۷٠٠ تا بازدید داشته باشه؟!! ۵٠٠ نفر کمه؟! من واقعا این رمانو دوست دارم ولی شما شش روزه پارت بعدو نذاشتین. 😠
شما چرا تا الان کامنت نزاشتین؟وقتی کسی جز نویسنده ها نظر نمیده من از کجا بفهمم شما دوست دارین یانه؟
چون من به تازگی این رمانو خوندم
واقعا غرق شدم در امتحانا
شرمنده ام واقعا
چشم سعی میکنم تا جند روز دیگه پارت بدم