رمان تقاص پارت ۲۸ عیدی
در اتاق روبه رویش ایستاده ام
با بالاتنه ای برهنه روی صندلی نشسته است.
گرشاسب پشت من ایستاده است
نگاه من به نگاه به خون نشسته ی گرشاسب است و نگاه او به شیخ
و نگاه شیخ به من که با لباس عربی جلو او ایستاده ام.
با دست به گرشاسب اشاره میکند تا بیرون برود
نگاه ملتمسم را به گرشاسب میدوزم اما او حتی نگاهم نمیکند
با دستان مشت شده از اتاق خارج میشود.
شیخ از جا بلند میشود
سعی میکنم خودم را نبازم و با نفرت به چشمانش نگاه میکنم و او برخلاف همیشه به فارسی میگوید:یاغی…
قدمی جلو تر می آید و من عقب میروم
با هر قدم جلوی او یک قدم به عقب برمیدارم تا جایی که به دیوار برخورد میکنم
دستانش روی چانه ام مینشیند و آن را نوازش میکند
قفسه سینه ام از استرس زیاد تند تند بالا پایین میشود و او اینبار نگاهش روی سینه هایم مینشیند
دوباره نگاهش را به چشمانم میدهد و اینبار سرش را آرام آرام پایین میآورد
میخواهد لب روی لب هایم بگذارد که سرم را تکان میدهم
تسلیم نمیشود سرش را میان موهایم میبرد و دم عمیقی میکشد و دوباره زمزمه میکند:سرکش
دست هایش را روی شانه های برهنه ام میگذارد و نوک انگشتانش را روی آن میکشد
آن را پایین می آورد و از روی بازو هایم رد میکند و روی شکم برهنه ام میکشد.
روی پهلو هایم را هم رد میکند و روی ران پایم ثابت میماند
دست دور کمرم می اندازد و به سرعت من را روی تخت می اندازد
از رویم بلند میشود و نگاهی به من می اندازد:فتبارک الله الاحسن الخالقین
از نگاه پر از شهوتش حالت تهوع میگیرم
میخواهد که رویم خم شود که اینبار با اوق زدن از روی تخت بلند میشوم و به گوشه ای پناه میبرم
با اخمی وحشتناک به من نگاه میکند.
سعی میکنم به او بفهمانم:شیخ…شیخ من..حالا خوب نیست
اَنا لا خوب…احوال…لا
لبخندی میزند و غلیظ میگوید:ایرانی خنگ
دوباره به سمتم می آید آرام آرام
دستم را بند میزد میکنم و آرام به آن تکیه میدهم
روی من خم میشود و من هم سمت میز خم میشوم
قبل از اینکه کاری کند دستم را به اولین چیز بند میکنم و در سرش میکوبم و لحظه ی بعد من از اتاق فرار میکنم صدای آخ گفتن او بلند میشود
از شانس خوبم بود که کسی این سمت ها نبود و تمامی اتاق ها خالی بود
با سرعت فرار میکنم
نگاه مشکوک چند نفر را پایین پله ها حس میکنم
یکی از محافظان شیخ جلویم را میگیرد و پرسشی نگاهم میکند:آب…ماء
از جلویم کنار میرود و از پله ها بالا میرود
باید تا قبل از رسیدن او خارج شوم
از خانه که خارج میشوم و به عمارت میرسم و چشمم به در میخورد
انگار که به در بهشت رسیده باشم خوشحالم
نگاه نگران گرشاسب را میبینم و اهمیت نمیدهم و به سمت در میدوم
صدای دویدن چند نفر را پشت سرم میشنوم
بی اهمیت فقط میدوم
قبل از رسیدن دستم به دستگیره از پشت مرا میگیرند
تمام حیاط عمارت به ما نگاه میکردند و دو نفری جلوی گرشاسب را گرفتند و نمیگذاشتند او به سمت من بیاید و من
فقط جیغ میکشیدم و تقلا میکردم:ولم کن…ولم کنین کثافتا
دست هایم را تکان میدادم و میگفتم:دستتو بکش کنار
من را جلوی همه ی آدم های داخل حیاط جلوی شیخ با سر خونین می اندازند و وزیر
مردی که دستور مرگ پدرم داده بود با شرمندگی ترس به شیخ التماس میکرد
شیخ به ما پشت میکند و موقع رفتن میگوید:هذه الفتاه فی غربتی الیله الغد
دون اَن تتحرک او تسمع صوتا
مفهوم؟(فردا شب این دختر در اتاق من است بی آنکه تکان بخورد و صدایی بشنوم…
عیدتونم مبارکا باشهه
مرسی از نرگس لیلا و ستایش که حمایت میکنن این رمان رو
پارت گذاری این رمان صد در صد قطع شد
چون نه من حوصله ی این وضع رو دارم نه کسی قراره کامنت بزاره
این سایت خیلی خلوته منم دوست ندارم که داستانم هدر بره
شاید تابستون که رمان کامل شد تو یه سایت دیگه با همین اسم این رمان رو دوباره پارت گذاری کردم
یا علی
یه خبر بده کجا میزاری بیام
قربونت فاطمه جونم❤️💋
امیدوارم به هر چی که میخوای برسی و دلت با کاری ک میکنی خوش باشه😍
با اینکه ناراحتم ازت ک داری نصفه ول میکنی و منو تو خماری میذاری ولی خب😑😂
خواهر این تبریک عيدت اون آخر با محتوای بشدت غمگین رمان ارتباطی نداشت😂😂😂
کوفتم شد🤣🤣🤣
باز تو دوشب نوشتی؟
چی از جون این دختر میخوان؟
حالا من اول فکر کردم شیخه گفت عیدتون مبارک باشه😂 دلم واسه هاله سوخت گناه داره😔
جر😂😂
هعیی
😂😂😂
چی بگم والا
سلام فاطمه جان سال سر شار از شادی و موفقیت داشته باشید فاطمه جان ❤️ رمانت زیباست قلمت 👌👏 تصویر سازی وبیان اتفاقات در رمانت خیلی ریز ودقیق نوشته شده مرحبا به این استعداد
ممنونم ازت نسرین جان ❤️
اه چقدر خودتونو لوس میکنید😡
اینم نهایت زحمت هایی که میکشیم
چقدر خودمونو لوس میکنیم؟شما که انقدر گفتی ادامه بده ادامه بده چرا یه کامنت نمیزاری؟فقط وقتی نمیخوام ادامه بدم میای همچین چیزی میگی میری؟انتقاد حمایت و کامنت برای یه نویسنده مثل غذا میمونه
تا وقتی حمایت نشه وضع همینه عزیزم خواننده باید یاد بگیره از انگشتاش استفاده کنه وگرنه نویسنده استفاده نمیکنه🤷♀️❤️
با رمان تو برای او درخدمتتون هستم
ولی فایل این رمان قطعا فروشی میشه چون خیلی زحمت براش کشیده شده