رمان تقاص پارت 21
پافشاری های من نتیجه داد و صبح روز بعد مادر رفته بود.
یاد گرفته بودم که احساس تنهایی نکنم و بزرگ شوم
بیشتر از سنم سختی کشیده بودم و اصل سختی ها درست از زمانی شروع شد که پدرم اعتیاد پیدا کرده بود.
اما من دخترش بودم…عصای دستش..ترکش میدادم و زندگیمان را زیبا میکردم…قولی بود که به شیما و مامان داده بودم.
چون کاری برای انجام دادن نداشتم چندباری تمام اتاقم را ریخته و دوباره مرتب کرده بودم.
اما بابا هنوز نیامده بود.
از بعد از دعوای دیروز نیامده بود.
نگرانش بودم…چند روز اخیر حالش خوب نبود…شب ها در خواب هذیان میگفت.
انگار از چیزی میترسید.
با صدای در دست از افکارم کشیدم و بعد از سر کردن شال به سمت حیاط رفتم…دمپایی هایم را پوشیده و بله گویان به سمت در رفتم.
به امید اینکه باباست در را باز کردم اما با دیدن مرد غریبه ناخودآگاه گارد دفاعی در برابری گرفتم.
مرد درشت هیکل و جوانی بود…شاید چهل سال داشت.
_سلام عمو جان…شما شادی خانوم هستی درسته؟
اخمم پررنگ تر شد و گفتم:سلام بله خودم هستم…بفرمایید.
کمی نزدیک تر شد و من در را سفت تر گرفتم
_من از طرف بابات اومدم…بابا شاهینت…من دوستشم.
با شنیدن نام بابا سریع میگویم:کجاست..دوروزه نیومده خونه.
با ناراحتی میگوید:دیروز اومد خونه ی من…حالش بد بود.امروز گفت بیام به تو بگم بیای پیشش دلتنگت شده بود.
پرنده ای که از قفس آزاد شده بود را دیده اید؟بعد از شنیدن اینکه پدرم دلتنگم شده مانند پرنده ای که از قفس آزاد شده به سمت خانه دویدم و لباس مناسب پوشیدم تا با دوست بابا به دیدنش بروم.
زمان حال>
_یادته میثم؟یادت میاد اون روزو که اومدی جلو درمون؟
رویا میگوید:بخاطر اینکه اومد جلودرتون و تورو برد پیش بابات دختر منو دزدیدی؟
پوزخندی میزنم و میگویم:منو برد پیش بابام؟آره برد…ولی چه بردنی رویا…دندون رو جیگر بزار همه چی قراره مشخص بشه امروز.
رها صدایش میلرزد و میگوید:تو خیلی نامردی…من فکر میکردم منو تو باهم دوستیم…من بهت اعتماد کردم.
به او نگاه میکنم و میگویم:من یه افعیم رها…هرچقدرم خودمو نگه دارم درونم پر از زهره…پر از نفرت از بابات…
رویا عنان از کف میدهد و میگوید:چرا انتقام میثم رو از رها گرفتی؟زورت به رهای من رسیده بود؟
لبخند میزنم و میگویم:من دقیقا عین میثم بازی کردم…انتقام از بی گناه ترین آدم قصه.
این پارت فقط برای کساییه کا واقعا رمان رو دوست دارن
بی هیج شوق و شوری:)))
وای دختر میخوای همینجوری تبم رو ببری بالا؟ تازه دیروز رفتم دکتر ها🤕🤢 یعنی میثم چیکار کرده که اون موقع خودش هم شادی رو برده بود پیش باباش؟ خیلی کنجکاوم رمانت خیلی قشنگه عزیزم حیفه که با این قلم و خلاقیت ذهنی که داری ادامه ندی
قربونت برم من
مرسی عزیزم چشم ادامه میدم💙
خسته نباشی.
کوتاه بود این پارتت قول بده پارت بعد رو طولانی تر بدی که واقعا موندم تو خماری.
حس میکنم میثم به هاله تجاوز کرده
وای آخه چرا باید همچین کاری میکرد؟! بعد اون تاتو چی میگه🤔
نمیدونم فقط یه حدسه ، شاید موضوع یه چیز دیگه باشه. اما گناهش اون قدر بزرگ هست که هاله بی گناه بوده تو اون قضیه و باعث شده پراز نفرت شه و انتقام بگیره
آره مطمئناً یه دلیل مهمی پشت این قضیهست.
چشم حتما
ببینیم چی میشه دیگه
وااااییی فاطمه موندم تو خماری🥲🥲🥲
توروخدا زود تر پارت بدههههه
خیلی کوتاه بود این پاااارت
چشممم😂❤️
طالب پارت هستم فاطمه دیگه جان من زود بزار تو خماری خفه نشم😂
سلام طالب جان
چشم چشم😂❤️
یجوری گفتی حس کردن عضو طالبانم🤣
😂😂
هر پارت ک میخونم کنجکاویم بیشتر میشه پارت بعدیو زیاد بزارر لطفاااا
خسته نباشیی❤❤❤
مرسی عزیزم
چشم 💙
فاطمه جان ❤️ رمانت زیباست من این مدت نبودم که بخونم ولی پارتهای قبلی رو الان می خونم این پارت که زیبا بود موفق باشی عزیزم