رمان رویای ارباب پارت ۸
بلند شد و سمت پذیرش رفت
_سلام خسته نباشید
من خواهر رهام…اتاقش عوض شده؟
_بردنش توی کما…
وحشت زده پرسید
_کما؟؟؟
_اره عزیزم
دیشب حالش بد شد امروز بردنش کما
دستش را به دیوار گرفت….رها که حالش خوب بود…چه شد یهو!؟
چشمانش تار میدید و سرش گیج میرفت، صدای های آیدین را میشنید که با داد و بیداد از پرستار ها کمک میخواهد…
و سیاهی مطلق….
************
_رویا….خواهری؟
رویا چشماتو باز کن
آرام پلک هایش را باز میکند و خیره اطرافش میشود…
_نگین…
_جان نگین؟
_رها…رها حالش خوبه؟
_اره دورت بگردم، حال خوبه
_پس چرا بردینش توی کما؟ اون پرستار توی پذیرش میگفت حالش بد شده…
چه میگفت؟
میگفت دکتر خواهرت را جواب کرده است و دیگر هیچ امیدی به خوب شدن بیماریش نیست!!؟
_رویا میگم این پسره کیه؟
دیشب تاحالا توی بیمارستانه بیچاره اصلا نخوابیده!
_خونش کار میکنم…
_خدا شانس بده…ما چرا از این صاحب کارا نداریم!
بیخیال به حرفش گفت
_کمکم کن بلند شم
_کجا میخوای بری اخه سرمت تموم نشده رویا
بیخیال سرم را از دستش کَند کمی دستش خونی شد
آستینش را پایین زد و با کمک نگین کفشش را پوشید
و روسریش را درست کرد و چادر بر سر گذاشت
_کیفم کجاست؟!
_دست همون پسره اس
از اتاق خارج شد، نگاهش افتاد به مرد که روی صندلی های بیمارستان نشسته بود و دستش گوشی بود
به سمتش قدم برداشت و جلویش ایستاد
_سلام
بلند شد و نگران لب زد
_علیک سلام…خوبی؟ حالت خوبه
_خوبم
_دیروز چت شد یهو اخه…خیلی نگرانت شدم
_رها رفت تو کما…
اشکش روی گونش اش فرود آمد
چرا خدا دلش برای او نمی سوخت!؟
_نگران نباش حالش خوب میشه، من دیدمش..
_دیدیش!؟
_اره
حتی دستبند رو گذاشتم دستش، دستبند خودتو دست راستت گذاشتم!
دست راستش را بالا اورد خیره به دستبند شد…
لب بی جونی روی لبهایش نشست…
_میگم شما برو خونه، من نمیتونم رها رو تنهابزارم
تو برو خونه خسته شدین، ببخشید از کار و زندگی افتادین
_نه بابا این چه حرفیه
پس من میرم، کاری داشتی بهم زنگ بزن حتما
_چشم
_پس فعلا…
_فعلا
به سمت اتاق رها رفت، وقتی رسید اول از پشت شیشه او را دید…
چقدر لاغرتر شده بود!
دستگیره را فشرد و داخل اتاق شد
روی صندلی کنارِ تخت نشست و آرام لب زد
_رها….رها جونم
پاشو قربونت بشم من الهی
پاشو خواهری
نگاه به دستی که دستبند در آن خودنمایی میکرد، کرد…
دستش را بوسید و آرام نوازش کرد
_تو فقط چشماتو باز کن…من دنیا رو میریزم به پات
بلند شو باهم بریم بیرون دور بزنیم…خرید کنیم، اصلا هرچی تو دوست داری رو برات میخرم
از هر رنگ لاکی که دوست داری واست میگیرم
لباس های خوشگل میخرم واست…کیف کفش…
همینطور که حرف میزد اشک هایش هم سرازیر بودن…
پاکشان نکرد!
گذاشت بریزن…
مگر میشد آدم ببیند جگر گوشه اش روی تخت بیمارستان افتاده است و اشک نریزد!؟
_رها
یه وقت تو تنهام نزاریاااا…من به جز تو که کسیو ندارم
تو بری من تنها میشم…من میمیرم!
بدون تو مگه من میتونم زنده بمونم دردت به قلبم!؟
(دوستان من یه چیزیو بگم، من یه اتفاقی برام افتاده باید برم تهران…شاید یه چند روز نباشم معلومم نیست کی بتونم بیام😔
سعی میکنم پارت بزارم براتون، ولی اگه نزاشتم دیگه بدونید نتونستم….🥺💔)
ستی مرگ من برو ویرایشش کن اون قسمتی که هست لب بی جونی روی لبهایش نشست… 😂💔
منظورم لبخند بود
😂😂🤦🏻♀️
خانم هدایتی الهی خیرباشه هرکاری هست وسلامت باشیدهمیشه وبربرار
برقرا ر
عاالی بود خسته نباشی
هر وقت اگه وقت کردی بزار پس پارت😊
ممنونم عزیزم🥲❤
بیچاره رویا خیلی گناه داره🥺🤕
ایشالا مشکلت زودتر حل بشه🥺✨️
اوهوم….
ممنونم گلم🤍🥺
خسته نباشی عزیزم عالی بود♥️
بوس بهت🤣
ممنونم عزیزم
عالی بود👏👏
سحر خیلی خوشگلی ❤
تو گفته بودی موهات بوره ولی تو عکس که مشکیه؟🤔
مرسی عزیزم 🥹🤍
خدایاااااااااا
شما چطوری این بی صاحاب شده مو رو مشکی میبینین🤣🤣💔😑
💖
مشکیه دیگه🤣
زوم میکنم دور میکنم باز مشکی میبینم
یا ابلفز…
خدایا بیا منو بردار از روی زمین
حرص نخور الان دوباره زدم رنگ بور آورد مال تو یه کم فکر کنم مایل به قهوه ای باشه برای همین تو عکس ها مشکی میزنه البته باز نمیدونم🤔
فک کنم اینا توقعشون از بور بلونده🤣🤣🤦♀️🤦♀️
دقیقاااااااااا😂😂😂
والا فکر کنم همچین توقعی دارن چون این مویی که من میبینم بوره🤣🤣🤣🤦♀️
عزیزم با وجود حرفاتون ما معنی موی بور هم فهمیدیم به خدا🤦♀️
سحر چشماش روشنه درست ولی بور نیسن بورها اصلا این شکلی نیستن جونم یه ته رنگ حنایی زمینه رنگ مو و ابروشونه
😂😂😂😂🤦♀️
اینجوری که شما میگین موهای من خرماییه🥲
عزیزم جدا مهم نیست ولی میخوام بدونی بور نیستی شما😂 الان دختر عمه منم چشماش سبزه و خیلی سفیده به اونا که نمیگن بور ،
گونههات کمی سرخ باشه و رنگ موهات قهوهای روشن با ته رنگ حنایی بهش میگن بور قانع شدی😉
موافقم باهات 😊
قهوه ای روشن مایل به طلایی 😂😊
دقیقااا
آره سحر بور نیست😁. من زن داییم موهاش طلاییه دقیقااا چشاشم عسلی عسلی . گونه هاشم سرخِ سرخِ. در واقع این بور واقعیه
نه عزیزم درست میبینی سحرجون توهرعکس قیافش عوض میشه ظاهراً یه بارموهاش بوره یه بارمشکی
مو کم بود قیافه هم اضافه شد…بخدا قیافم همینه😑😂
خوشگلی 💖
ولی بور تقریبا مایل به قهوه ای
هرکی من رو میبینه تعجب میکنه فکر میکنه یا کورم یا چشام چپه🤣
طفلک رویا و رها 😢
اوهوم🥺💔
حالابدتر از این سرشون میاد..
چقدر غمگین بود قلبم درد گرفت😭
اخی🥺💔مرسی که خوندیش
چقدر ناراحت کننده اس … دلم برای رویا سوخت … ایشالا که اتفاقی برای رها نیوفته 😓
اوهوم… ایشالله که خوب میشه😊❤
اومدم یه اعترافی بکنم….
اگه، اگه دیدین خبری از من نیست، بدونین من افتادم پشت میله های زندان😭💔
عه وا خدانکنه سحر چی شدههههههههه
سحر جون به لب شدم بگو دیگههههه
میخوام جنازه ی علیرضا رو تحویل عمم بدم، بعدشم برم خودمو به قتل علیرضا معرفی کنم به پلیس
وا😐
واسه چییییی
چون گند زده به همه ی برنامه هام…به سوپرایز تولدش به همه چیییییییییییی
ضحا دارم از حرص سکته میکنم دلم میخواد زنده زنده خاکش کنم
آرام باشششش😀
دم بازدم🤣🤣
حالا قشنگ تعریف کن ببینم چی شدههه😀
اقا با دوستاش میخواد بره اصفهان😐🔫
🤣🤣
الهی حالا یه جوری نامحسوس یه کاری کن نره🤣
رفت🤦♀️😭
امروز بعد ازظهر رفت
منم فردا میخوام برم تهران😂
خوب کاری میکنی🤣
میدونم😂
ولی دیشب بهش زنگ زدم تهدیدش کردم که باید بیای
الان تو راهه 🤣🤣
ساعت یک میخوام برم تهران، علیرضا رو هم دارم میکشونم میبرم😂
توضیح میدی یا 🔪🔪
سعید سعید
دست رو دلم نزار که خونه
کاش زن تو میشدم
رفتم واسه تولدش تالار رو اوکی کردم لباس اوکی کردم کادو اوکی کردم
کیک سفارش دادم، غذا شیرینی دیزایین تولدش….ارایشگاه😭🤦♀️
خب خب میگی چی شده یا خودم شوهرت شم همه اینا واسه من شه🤣🤣
به نظر من که تولد رو بگیره و خودش دعوت نباشه 😂
مهمونی دخترانه🤣🤣🤦🏻♀️
ها خوبه🤣
تا قبل از ۱٠ میایم دیگه
من حاضرم بمیرم، ولی این تولدو بگیرم
این همه زحمتم بر باد نره حداقل🙄🤦♀️
و چه غم انگیز 😂🥺
دوستات رو دعوت کن تولدشم تبریک نگو
خوش بگذرون اومد محل نده بهش
دیشب بهش زنگ زدم گفتم وقتی من نیستم بیخود میکنی خوش میگذرونی😂🙄
بدون من نباید بهت خوشبگذره
هیچی دیگه….
الان تو راهه داره میاد😂
وای سحر میخوام بدونم با چه لحنی باهاش حرف زدی که بدبخت برگشت🤣🤣🤣
خب دیگه😌
بیچاره رویا🥲
عالی بود سحری جونم😍😍💞
قربونت بشم من