نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان سارین

رمان سارین پارت2

3.8
(34)

#پارت_2
شانس آوردم که دیشب پیش از رسیدن پلیس ها از آن مسابقه رفتیم و خبرم تیتر روزنامه ها نشد.
هوفی می‌کشم و کلید را می‌چرخانم که صدای زنانه‌ای متوقفم می‌کند:

– آهای دختر…باتوام قرمز!
لبخند زوری‌ای میزنم که بیشتر شبیه به سکته زده ها می‌شوم و به طرف صاحبخانه‌ی مثلا مهربانمان برمی‌گردم. فقط این زن مرا اینطور صدا میزد…قرمز! که البته آن هم به خاطر رنگ موهایم بود. موهایی که حتی یادم نمیامد چندبار رنگش کرده‌ام.
– عه سلام خاله نورتن جون… به خودت فشار نیار به مامانم میگم کرایه‌رو بریزه.
و قبل از آنکه بازهم گله کند روبه آن چهره‌ی جمع شده از چندشش لبخندی ژکوند میزنم.
– اخم نکن بهت نمیادا.
بالاخره در باز می‌شود و من همانطور که وارد خانه می‌شوم صدایش را می‌شنوم که مثل همیشه می‌گوید:
– بهش بگو اگه کرایه این ماه‌رو نده فردا از این خونه پرتتون می‌کنم بیرون!

بارها اینها را گفته، ازما متنفراست.
با اینکه هرماه سعی می‌کنیم کرایه‌خانه‌اش را به موقع بدهیم.
انگار منتظر است تا هرچه زودتر مارا بیرون کند.
صورتم را جمع می‌کنم و همانطور که ادایش را درمی‌آوردم با صدای بلند فریاد میزنم.
– مامان…ناز؟ چرا یه نفرنیست.
از گوشه‌ی چشم می‌بینم که کسی از اتاق بیرون می‌آید و سمتم قدم تندمی‌کند.
– می‌موندی همونجایی که بودی دیگه نیا اصلا خونه ها؟
بوتم را کناری می‌اندازم و سرم را بالا می‌آورم، به دختر روبه‌رویم که نگاه می‌کنم انگار خودم را در آینه دیده باشم. همانقدر شبیه من است، و خب از آنجایی که قل همسانیم بایدهم اینطور شبیه هم باشیم. البته با این تفاوت که او برخلاف من دستی به موهایش نزده و موهایش همانطور مشکی است.
– نازی جان قربانت خفه میشی لطفا، مامان کجاست حالا؟

درناز چشم غره‌ای می‌رود و لب می‌زند.
– مامان رفت سرکار یه کم دیگه‌ام جمره میاد.
بلندمی‌شوم و اسکناس هایی را که از جیب پسری در مسابقه کش رفته بودم از جیبم درمی‌آورم، می‌شمرم و زیاد است. یعنی آنقدری هست که بشود کرایه این ماه خانه را داد و مطمٸنم که آن پسرک احمق حتی الان هم متوجه نبود پول هایش نشده. با وجود ثروت پدرش نباید هم باشد.
خنده‌ام می‌گیرد و چهره‌ی لوس پسریادم میاید، به من زل زده بود و پرسیده بود.
– واقعا خیلی خوشگلید میشه آشنا بشیم؟
خنده‌ام شدت میگیرد اسمش چنگیز بود و من بعد شنیدن اسمش به سختی سعی کرده بودم نخندم.
مقداری اسکناس هنوز در جیبم مانده که برای برنده شدن در مسابقه‌ی دیروز است.
زنگ در که می‌خورد جلو می‌روم و با بازکردن در جمره را می‌بینم.

– براتون یه خبر توپ دارم که بشنوید تعجب می‌کنید.
قبل از آنکه بپرسم چه شده، خودش را داخل خانه می‌اندازد و روزنامه‌ی در دستش را بالا می‌گیرد.
– درناز کجایی تو؟ بیا برات خبر دست اول آوردم.
درناز با دو قهوه‌ی ترک در دستش از آشپزخانه بیرون می‌زند و بلند می‌پرسد.
– چی شده باز؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا : 34

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x