رمان شاه دل پارت 11
ساعت نزدیک های ده بود که از خواب بیدار شد..کیوان خانه نبود و داغ بودن کتری نشان میداد که تازه رفته است..
دست و رویش را شست و کمی صبحانه خورد و دوباره برگشت اتاقش..
حالا که کیوان نبود سراغ نایلون دیشب رفت..
برگه های دکتر و قرص هیچ مطابقتی با آن گل سر و عکس ها نداشت..
گیج برگه را خارج کرد و نگاهی به آدرس انداخت..باید همین امروز به آن مطب میرفت..بی شک جواب تمام سوالاتش را همان جا پیدا میکرد..
سر سری لباس پوشید و بعد از برداشتن کلید از خانه خارج شد..در آن گرمای شدید تابستان به سختی خودش را به مطب رساند..
منشی کم سن و سالی هم آنجا بود که چند دقیقه ای معطلش کرد ولی همین که نام کیوان را آورد سری میان مریض ها به داخل فرستادش..
دکتر عینکش را از چشم برداشت و با مهربانی اشاره کرد بنشیند..
روانشناس بود و این را تازه از روی کارتش که روی میز بود متوجه شد
آخر آن قدر عجله کرده بود که تابلوی جلوی در را هم نخوانده بود..
دکتر تعللش را که دید خودش شروع کرد:
_چه نسبتی با کیوان داری؟
_زنش هستم دکتر..
از گفتن این جمله خودش هم یک جوری شد..به نظرش عجیب ترین جمله ی جهان بود برای آنها..
_من برگه ای از اتاق کیوان پیدا کردم که آدرس مطب شما داخلش بود
دکتر کمی تعجب کرد:
_مگه نمیدونی چیزی؟
به هرحال زنش بود و واقعا عجیب بود که باخبر نباشد..خجالت کشید و تنها سرش را تکان داد
حالا برای خود دکتر هم سخت بود که کلمه ها را کنار هم قرار دهد..
کمی این پا و آن پا کرد و در نهایت به سختی شروع کرد:
_کیوان مبتلا به اختلال چند شخصیتی شده..این ی وضعیت نادر هستش که فرد دو یا چند شخصیت جدا داره که کنترل رفتار هاش رو دست میگیرن..این آزمایش ربطی به اون نداره ی چون چیزی نشون نمیده..
در آن لحظه احساس کرد دنیا روی سرش آوار شده..انتظار این مورد را نداشت
در طول راه به افسردگی و چنین چیزهای عادی فکر کرده بود و حالا این جملات برایش غیر قابل هضم بود..
دکتر که از حال او خبر نداشت ادامه داد:
_استفاده ی بیش از حد مواد مخدر یا الکل، از دست دادن حافظه، توهم و اضطراب یا خیلی چیز های دیگه میتونه علائم این اختلال باشه..
سرش گیج میرفت و احساس میکرد اتاق دور سرش میچرخد..
در این مدت کم همه ی این رفتار ها را دیده بود از او..
دکتر آبی برایش ریخت و حالش که کمی بهتر شد گفت:
_نباید از این قرص ها استفاده کنه..کوتاه مدت حالش رو خوب میکنه ولی بلند مدت اثرات خیلی بدی داره..و تنها راه درمان..درمان گفتاری هستش..راضی کنید هر چه زودتر بیاد پیشم..یا هر روانشناس دیگه ای..
تنها سوالی که در مغزش جولان میداد را به زبان آورد:
_چرا این اتفاق براش افتاده؟
_برمیگرده به زمان کودکی یا نوجوانی که مورد آزار روحی،جسمی،جنسی قرار گرفته باشه..من چیزی از کیوان نمیدونم
اگر دقایق دیگری هم در آن مطب سر پوشیده میماند بی شک هوا برای نفش کشیدن کم می آورد…
تشکری کرد و از اتاق خارج شد..
با پاهای لرزان به سختی خودش را به بیرون رساند..
در آن لحظه حال خودش را هم درک نمیکرد..دلش به حال کیوان میسوخت و از طرفی تحمل تمام این رفتار ها برایش کار بسیار دشواری بود
شاید در آن لحظات انتخاب بین خودش و کیوان بود
یا باید می ماند و زخم های زده شده بر روی جسم و روحش را تحمل میکرد یا میرفت و کیوان را با تمام درد ها و مظلومیت هایش تنها میگذاشت..شاید تنهای تنها..!
(خوشحال میشم نظراتتون رو بگید 🙏)
اولین کامنت
🤣🤣🎖️🏆
سعید حدسم درست بودااااا😂🤦♀️
دمت گرم❤😘
بله تقریبا درست بود ستی جون 😁
ممنون از نظرت 🥺🌷
دیوونه من میخواستم ادامه این پارت قشنگت رو بخونم چقدر قلمت قشنگتر از قبل شده دختر آفرین بهت👌🏻
ایشالا فردا میدم میخونی😁
خوشحالم که اینو ازت میشنوم لیلایی🥺🌷
منتظرم😊
👍😁
کیوان خیلی گناه دارهههههههه😭😭😭😭
بخدا افرا خیلی خره اگه بزاره بره😢🤕😠
عالی بود مهسایی🥰🤍
اره اول همه می گفتن خیلی بده 🥺
باید دید چی میشه 😊
خوشحالم دوست داشتی غزل جان🌿🌷
آره ولی اون موقع نمیدونستیم آنقدر مظلومه🥺
🤍🤍🥰
🥺👍👍
پس گل سر مال کیه فکر کنم کمکش میکنه خوب میشه
اونم بعدا میتوجه میشید..
شاید کمک کرد 🥺🌸
آخییی کیوان مریض🥺🥺🥺گلبم گرفت
از وقتی اومدم تو این سایت رد دادم من همش یا گلبم میگیره یا قهرم😑😑😑
🤣🤣🤣🤦🏻♀️
اره بیچاااره🥺🥺
بچم کیوان 🥲🤕 ببخشید کامنت های قبلی میخواستم بزنمت 😭😭
تروخدا دوسش داشت باش افرااااا
کامنت های قبلی می خواستم بزنمت 🤣🤣🤦🏻♀️
ممنون از نظرت گلی🍃
کم بودااااا🫣😂
عالی بود عزیزم
بعدی رو سعی میکنم بیشتر باشه 😊
ممنون سحری🌷🍃
آقا من کیوان هنوز افرا رو نگرفته بود گفتم یادتونه؟نه یادتونهههع
عالی بود سعید جان💚
🤣🤣
ممنون فاطمه جان ☘️
ضحی هر جا هستی زود تند سریع بیا تل😂
چشم😂
وااا من که رمانتو خیلی وقته خوندم چرا کامنت نذاشتم
دلم برای کیوان خیلی سوخت بیچاره ولی هنوز جریان اون گلسر معلوم نشده و کنجکاوی من هنوز سر جاشه🥺🤔
مرسی از پارت گذاری منظمت 💞😍😍💋
مشخص میشه تارایی..زمان میبره ولی 😊
خواهش گلی
خوشحالم میخونی 🌷🌿
ستییییییی
کجا رفتیی😭😭😭
زیبا بود ولی حالا افرا میخواد چکار کنه؟ چون ازدواجش اجباری بود دلسوزی نداره وقتی پدر خود پسره با اینکه می دونسته پسرش مریضه این دختر با خود خواهی به عقد پسرش در آور
د بیچاره افرا که حتی اگه این موضوع رو علنی بکنه هم کسی آنچنان حمایتی نمی کنه خسته نباشی 🌹
ممنون از نگاه قشنگت نسرین جان 🌷
دقیقا هبچ حمایتی نمیشه…ولی ته قلبش براش دلسوزی میکنه
اما در آخر باید ببینیم چه تصمیمی میگیره 😊
چقد کم ولی بازم مرسی💜
سعی میکنم بیشتر بنویسم 😊🌷