رمان شاه دل

رمان شاه دل پارت 58

4.4
(70)

شب بعد از رفتن مهمان ها برخلاف صبح کمک کرد تا تمام کار هایش را انجام دهد

از‌‌ تمیزی میز ها گرفته تا شستن ظرف ها

گرچه تمیز نمی‌شست اما همین که به فکرش بود یک دنیا برایش ارزش داشت

زودتر از همیشه به خواب رفتند تا خستگی های یک روز پر ماجرا را از بدنشان دور کنند!

روز های قنشگی بود.

تمام روزهایی که کنار هم بودن بهترین خاطرات را برای هم می‌ساختند

سه ماه اول بارداری در عرض یک چشم به هم زدن به پایان رسید

گرچه دوست داشت نهایت استفاده را از بارداری اش ببرد اما باز هم تمام فکر و ذکرش پی زایمانش بود

بچه ای که بغلش باشد بهتر از یک جنین بود برایش!

کیوان چیز زیادی از بارداری و این ها نمی‌دانست اما تا وقتی فهمید که زمانش رسیده تا جنسیت نوزاد را تشخیص دهند یک لحظه هم درنگ نکرد

با چنان شادی از مغازه برگشته بود که بیا و ببین.

چندین بار در طول راه تماس گرفته بود و اخطار داده بود که هرچه سری تر آماده شود

تمام این مدت افرا تنها میخندید و هیچ چیزی نمی‌گفت!

آخر مگر نباید خدایش را شکر میکرد؟!

شکرگذارش بود برای داشتن همسری مهربان مانند کیوان!

از خدایش ممنون بود که خوشبختی اش را با دادن بچه ای کامل کرده بود.

دکتری که برای خودش انتخاب کرده بود زنی بسیار مهربان و البته جوان بود

به یاد داشت که آن روز وقتی کیوان دکتر را دید چقدر سرش غر زد که دوست ندارد دکتر به این جوانی داشته باشد

آخر معتقد بود که دکتر های جوان نابلد و بی تجربه هستند

کیوان بود دیگر!

اما زمان ثابت کرد که دکترش حرفه ای تر از چیزی است که کیوان فکرش را میکرد.

روبه رویش ایستاده بود و یک نگاهش به افرا بود و نگاهش دیگرش به دکتر

بعد از چند دقیقه ی کوتاه روبه کیوان کرد و با لبخند گفت:

-ی دختر کوچولوئه

نباید ذوق میکرد؟!

باید از خوشی یک‌ شهر را شیرینی میداد

چیزی نگفت و تنها با چشم هایش تشکر کرد

افرا از جایش بلند شد و به جای کیوان هم بابت زحماتش تشکر کرد

بدون هیچ گونه معطلی از مطب خارج شدند

در طول مسیر لحظه ای خنده از لب هایش کنار نرفت

جلوی تک تک اسباب بازی فروشی ها می ایستاد و با ذوق نگاهشان میکرد

با همان لبخند دندان نمایش به سمت افرا برگشت و گفت:

-به نظرت این قشنگه؟

رد دستش را دنبال کرد و به خرس صورتی پشمالو رسید.

برای شوخی هم که شده یک تای ابرویش را بالا برد و بعد از فکری کوتاه گفت:

-نه به نظرم خوب نیست

کیوان چشم غره ای رفت و به سمت در حرکت کرد:

-اصلا برای تو که نمیخرم مهم دخترمه که مطمئنم خوشش میاد

با چشم های گرده شده نگاهش کرد که کیوان حتی منتظرش هم نماند

وارد مغازه شد و در عرض چند دقیقه با خرس پشمالو و چند وسیله ی دیگر برگشت

افرا نگاهش را گرفت و به روبه رو خیره شد

مثلاً قهر کرده بود؟

یا حسودی اش میشد؟

مگر مادر و دختر به هم حسودی مکینند!

بله..!

اگر موضوع کیوان و مهربانی هایش باشد مادر و دختر نمی‌شناسد.

نایلون را در یک دستش گرفت و دست دیگرش را دور کمر افرا حلقه کرد

گرچه خجالت می‌کشید از نگاه دیگران اما حتی مخالفت کوچک هم نکرد

سرش را کمی نزدیک گوشش کرد و آرام گفت:

-شما عشق منی خب؟!

دست و پایش را گم میکرد و تمام این چیز ها عادی بود.

سعی کرد لبخندش را قورت دهد

کیوان دوباره زمزمه کرد:

-اصلا من غلط کنم دیگه بدون انتخاب تو چیزی بخرم

لبخندی عمیق روی لبش نشست

-معلومه که میخندی،من بدبخت باید اینجا التماس کنم دیگه!

حالا صدای قهقهه اش بود که به گوش میخورد

اخم کرد و گفت:

-هیس آروم بخند بابا

با تعجب نگاهش کرد

-خب صدای خنده اتو می‌شنون

غیرتی شده بود؟!

جان فدا میکرد برای تمام غر ها و حساسیت هایش.

” آمدی

با دل من بازی شطرنج کنی..

شاه مغرورم و

با دیدن تو مات شدم..!”

خنده اش را قورت داد و با عشقی که در نی نی چشم هایش هویدا بود خیره اش شد

……

کامنت فراموش نشه✨

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 70

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
24 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
camellia
6 ماه قبل

ممنون از خوش قولیت سعید جونم.😘خوب و قشنگ و “کوتاه”😉 مثل همیشه.😍اوللللل.یادم رفت.😎

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
نازنین
نازنین
6 ماه قبل

خب من چی بگم الان چقد این پارت احساسی بود🥺توروخدا سعید اذیتشون نکن گناه دارن من میدونم یه انفحارنزدیکه توخیلی بدی😉

لیلا ✍️
6 ماه قبل

آخ من براشون ذوق نکنم یعنی😥🤒 چقدر قشنگن کنار هم، مهی یعنی وای به حالت بخوای بلایی سرشون بیاری⚔️

Fateme
6 ماه قبل

ای خدا چقد زوج قشنگین
سعید تورو امام کارشون نداشته باشش

مائده بالانی
6 ماه قبل

چه پارت زیبایی بود خسته نباشی.
امیدوارم بچه افرا سقط نشه.
بدجنس نشو لطفا

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

قشنگ بود ولی کوتاه خسته نباشی

تارا فرهادی
6 ماه قبل

بچه ها دقت کردین کیوان چقدر تغییر کرده اصلا یادمون رفته این همون کیوانه که افرارو کتک میزد البته اون موقعه مریض بود ولی خوب بیخیال گذشته الانو بچسبین زوج قشنگمون رو عشقه😉
خسته نباشی سعیدی ❤️😍

Newshaaa ♡
6 ماه قبل

واااییییی بازممم نینیییی نینی بارون شدممم😭😍😍😍😍😍😍🤣🤣🤣🤣🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

یعنی امان از شماها قشنگ میام تو این سایت از لحظه ی ورود گلبم میگیره تا لحظه ی خروج به نوع های مختلف😂😂😂🤣
🧡

𝐸 𝒹𝒶
6 ماه قبل

ذوق پسرا برای جنسیت بچهاشون مخصوصا اگر بچه دختر باشه خیلی قشنگه🙂

Ghazale hamdi
Ghazale
6 ماه قبل

تروخدا بزار یکم آرامش داشته باشن🥺😥
کیوان خیلی خوبههه🤩🤤
کاش همینجوری بمونن🥺🥺
عالی بود سعیدیییی🤍🥰✨️

camellia
camellia
5 ماه قبل

چرا چهار روزه پارت نداریم?کجایی سعید ژون?😔😓

دکمه بازگشت به بالا
24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x