رمان شاه دل پارت 13
موهای سرش که دور دست کیوان پیچیده شد درد در سراسر وجودش پیچید طوری که انگار میخواهد موهایش را از ریشه جدا کند…
صدایش در کنار گوشش طنین انداز غم و ترس بود
_کجا فرار میکنی خانم؟
لحنش فوقالعاده وحشتناک بود ناخودآگاه دستش را روی گلدان خالی از گل روی میز گذاشت و در یک حرکت به سمتش چرخید و قبل از آنکه اجازه ی فکری به کیوان بدهد محکم گلدان را کوبید فرق سرش..
تنها چند ثانیه طول کشید تا موهایش آزاد شود و کیوان با چشم های بسته روی زمین بیافتد..
تازه به خودش آمد که چه غلطی کرده است
با ترس و استرس روی زمین خم شد:
_کیوان….بلند شو کیوان
تنها صدای خودش بود که در خانه چرخ میزد و حالش را بدتر میکرد..
با دست هایی که از شدت ترس و اضطراب میلرزید جایی که ضربه خورده بود را نگاه کرد..کاملا سالم بود
هول مانده بود که چه کند..
گوشی تلفن را برداشت و با آمبولانس تماس گرفت..تا آمدن آنها مرد و زنده شد
هر کاری میکرد تا زود به هوش بیاید
قطره های آب که روی صورتش چکانده بود هم حالش را خوب نکرد..
وقتی آمبولانس رسید درحالی که روی برانکارد قرارش میدادند از افرا پرسیدند که چه اتفاقی برایش افتاده؟
اما آنقدر سردرگم بود که سوالش را بی جواب گذاشت..
کاش افتاقی برایش نیافتد..
آن وقت چه بلایی سرش میآمد..لابد مجبور بود تمام عمرش را پشت میله های زندان بگذارند..جلوی سوال هایی که در مغزش جولان میداد را نتوانست بگیرد..
در تمام مدتی که دکتر داخل اتاق بود طول و عرض بیمارستان را متر کرد..
کم مانده بود اشکش دربیاید..حتی نتوانسته بود به کسی خبر بدهد..
دکتر که از اتاق خارج شد به سرعت کنارش ایستاد:
_حالش چطوره دکتر
دکتر لبخندی زد و گفت:
_یکم دیگه به هوش میاد
نفسی از سر آسودگی کشید که گفت:
_چه اتفاقی براش افتاده
حالا چه جوابی باید میداد..لابد باید میگفت خودم زدمش
با لکنت گفت:
_نمیدونم..یهو از حال رفت
آنقدر لحنش ضایع بود که دروغ میگوید..دکتری سری تکان داد و کنارش رد شد
اما به ذهن هیچ کس حتی خطور هم نمیکرد که آن دختر با گلدان به سرش کوبیده باشد..
از بوفه بطری آب معدنی خرید و به اتاق برگشت
از کاری که کرده بود پشیمان بود اما از ترس دوباره کتک خوردن اصلا نفهمید که چه شد آن کار را انجام داد
ناخودآگاه جمله ی کیوان در سرش رژه میرفت
“یک یک مساوی”
نیم ساعتی را کنار تختش نشسته بود و همان طور خیره چشم هایش بود که آرام پلک هایش را تکان داد و باز کرد..
حالش مانند این بود که دنیا را به او داده باشند..همان طور که نفسی دوباره از سر اسودگی میکشید با لبخند گفت:
_حالت خوبه
همان طور خیره نگاهش کرد تا همه چیز یادش آمد..او هم از کرده خود پشیمان بود لبخندی زد و گفت:
_خوبم….معذرت میخوام
ته قلبش انگار که چیزی تکان خورده باشد حالش را دگرگون کرد و بیش تر از قبل برای کاری که کرده بود ناراحت شد
همان طور که لیوانی آب برایش میریخت گفت:
_بخور که بریم خونه زود..دکتر گفت مرخص هستی
حالش خوب بود تنها ضربه ای که به سرش وارد شده بود بی هوشش کرده بود
از جایش بلند شد و وقتی مطمئن شد حالش خوب است به طرف پذیرش رفتند و بعد از حساب کردن از بیمارستان خارج شدند..
همان طور باید میماندند تا تاکسی از آنجا رد شود..
کاش قبل از سرپا شدنش تاکسی خبر میکرد
_میتونی سرپا بمونی؟
نگاهش کرد و خندید:
_بابا من حالم خوبه تا خود خونه ام میتونم پیاده بیام
لحنش شاد و سرحال بود پس با خیال راحت روی سنگ کنار جاده نشست و بعد از ده دقیقه انتظار تاکسی رسید..
کم کم هوا رو به تاریکی میرفت که به خانه رسیدند..
وقتی برای شام گذاشتن نبود کیوان غذا سفارش داد و افرا هم گلدانی که بر اثر زمین افتادن ترک هایش پرت شده بودند رو جارو کرد..
چقدر این کیوان خوش اخلاق کراشه🤣😍
جدی🤦🏻♀️🤣
آرهههه😍😍😍
🤣🤣
عههه اولی بودم💪💪
عالی بودش سعید ژووونم❤️❤️
🏆🎖️
ممنون از نگاه قشنگت ستی جون ✨
#کیوان خوش خلاق😂
خوش اخلاق نگهش دار سعید جون😅
خسته نباشی … عالی بود .
متاسفانه نمیشه رفتارش رو کنترل کرد 😞
ممنون از نگاهت گلی ✨🌷
دختره وحشی شده باور کن مهی سر اون صحنه گلدون داشت خندهام میگرفت خونسردی کیوان منو متعجب میکنه😅🤦♀️
اینم وحشی کرده کیوان 😂
اره خب رفتارهاش کاملا فرق میکنه از هم 😊
ممنون از نظرت لیلایی ✨🌸
کی بامداد عاشقی رو میزاری مهسا جون
شب میزارم حتما 😊
کو تا شب 😴😴
آخه باید تایپ کنم برای همین زودتر نمیرسه 🤦🏻♀️
دلم برای کیوان میسوزه🥲💔
🥺🥺
ممنون از نظرت گلی🌿🌸
ایش اه کیوان خیلی دیگه داره رو اعصابم میدوه هااا یه کاری با این بکنااا😡
اینجا که افرا زد ناکارش کرد😂
ممنون از نظرت 😊🌿
حقش بود بدتر باید سرش میومد مرتیکه افعی😑
❤
🤣🤣🤦🏻♀️
میترسیدم کیوان بعد از بهوش اومدن یه بلایی سر افرا بیاره🥺🤕
عالی بود مساییی🥰🤍
ممکنه رفتارش تغییر کنه 🥺
ممنون غزل جان 🥰✨
🥰🤍
خداروشکر کیوان خره نفهمید که باید یه بلایی سر افرا بیاره 😂😂هیلی قشنگ بود
کاش کیوان همش حالش خوب باشه اینجوری خیلی کراش میشه
خداروشکر بلایی سرش نیاورد 😂
ممنون از نظرت فاطی جان🌷✨
عالی بود زیبا افرا دختر فهمیده و باهوشیه می دونه چه جور از پس مشکلات بر بیاد خسته نباشی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ممنون بانو 🌷
اره خب میتونه از پس مشکلات بر بیاد 😊
یعنی من قربون افرا برم🤣🤣
کاشکی توی گلدونه یه چاقویی هم بود😔🤣
قشنگ میکشت دیگه 😂🤦🏻♀️
خیلی قشنگ بود خسته نباشی پرقدرت ادامه بده یکمم پارتاروطولانی کن
ممنون نازی جان🌷😊
پارت بعدی طولانی تر هستش