نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان شاه دل

رمان شاه دل پارت 8

4.3
(129)

گرچه حاج مرتضی سعی کرد خودش را زود برساند ولی تمام این دقایق به اندازه ی یک سال طول کشید تا سپری شود..
گوشه ای از اتاق در خود جمع شده و دعا می‌کرد با آن لگد هایشان در را نشکنند
بعد از چند دقیقه سکوت همه را جا فرا گرفت..
همین که صدای بسته شدن در آمد متوجه حضور حاجی شد..
با اینکه هنوز صدایی از او نشنیده بود ولی از جایش بلند شد و آرام کلید را در قفل چرخاند و از اتاق بیرون آمد..
درست بود حاجی هم مانند فرشته ی نجات سر رسیده بود
کیوان گوشه ای ایستاده بود و با لبخند پدرش را نگاه میکرد..مستی هنوز از سرش نپریده بود..
حاجی رو به دوست هایش با تحکم گفت:
_جمع کنید گمشید از اینجا بیرون
جالب بود که از او می ترسیدند..خم شدند و هر کدام وسایلشان را از گوشه ای برداشتند و به ثانیه نکشید از خانه جیم زدند..
حالا او مانده بود و حاجی که با ابرو های گره خورده نگاهش میکرد..و کیوانی که لبخند از لبش کنار نمی رفت..
همان طور چسبیده به در نگاهشان میکرد..حاجی نزدیکش شد و گفت:
_این چه بساطی راه انداختی پسر؟
ولی او در دنیای دیگری سیر میکرد..شاید هم گوش هایش نمی شنید..
برای بار دوم سوالش را تکرار کرد..اما همان طور عین دیوانه ها می خندید..
حاجی دیگر کفرش درآمده بود..یک قدم نزدیکش شد
تنها کاری که می‌توانست بکند را انجام داد که شاید حواسش سرجایش برگردد..
در یک حرکت دستش را بالا آورد و یک سیلی به صورتش زد…سیلی که بی شک درد فراوانی داشت..
حاجی کی آن همه بی رحم شده بود..!؟
حالا سکوت بود سکوت..
خبری از خنده های هیچ کس نبود
با نفرت خیره به دختر روبه رویش شد..
مقصر تمام این ها آن دختر بود..
حالا چه کسی جلودار آن نفرت خواهد بود..
سیلی گویا مستی را از سرش پرانده بود
در آن دقایق تنها لحظه شماری میکرد که پدرش هر چه زودتر آن خانه را ترک کند پس برای همین روبه پدرش کرد و گفت:
_معذرت میخوام،دیگه تکرار نمیشه
شاید هر کس دیگری بود به همان سادگی نمی بخشید..ولی حاجی که از همه چیز خبر داشت و حالا باید غصه این را بخورد که چرا دست رویش بلند کرده..
مثل تمام این سال ها او را در آغوش می‌گیرد و بوسه ای بر پیشانی اش می زند..و خوشحال است که متوجه اشتباه خود شده ولی خبر ندارد که او فکر های دیگری در سر دارد..
حالا که مطمئن شده همه چیز خوب است قصد رفتن می‌کند که افرا می‌گوید:
_ممنون که اومدین..بمونید بعد ناهار برید
لبخندی به چهره اش میزند و می‌گوید:
_کار دارم دخترم باید برم
دیگر اصرار زیادی نمیکند و حاجی هم از خانه اشان خارج می‌شود…
برمیگردد که به اتاق برود تا لباس هایش را عوض کند که در عرض یک ثانیه کیوان خودش را به او میرساند و محکم دستش را می‌گیرد..
ترسیده به سمتش برمی‌گردد،مگر هنوز مست بود؟
ولی با دیدن قیافه جدی اش خیالش راحت میشود..اما آن اخم ها دیگر چه میگویند
شمرده شمرده زمزمه می‌کند:
_تو باعث شدی پدرم به خاطرت دست رو من بلند کنه
خواست بگوید مقصر خودت هستی و این کثافت کاری هایت‌…ولی سوزش صورتش اجازه ی هیچ حرفی را به او نمی‌دهد….او را زده بود؟
به چه حقی به او سیلی میزند‌!
دستش را روی صورتش قرار می‌دهد و با بهت خیره اش میشود..
_حالا یک یک مساوی شدیم
مگر او زده بود که اینگونه با بی رحمی دست رویش بلند میکرد..
رویش را برگرداند و خواست به طرف آشپزخانه برود که دهانش را باز کرد..
هرگز نمی‌توانست در برابر این زرگویی سکوت کند:
_تقصیر خودته احمق..با این کثافت کاری هایی که کردی
تنها سرش را به طرفش برگرداند و گوش داد:
_حقت بود سیلی بخوری..روانی
کاش این کلمه را به زبان نمی آورد..
با چشمان خونی خیره اش میشود..این کلمه خط قرمزش بود و آن دختر به سادگی آن را رد کرده بود..
آرام نزدیکش شد..حالا صد برابر ترسناک تر از قبل شده بود
قدمی به عقب گذاشت..و اعتراف کرد که میترسد..
_چی گفتی تو….روانی؟
برای چند لحظه سکوت میکند و بعد فریادش چهار ستون خانه را به لرزه در می آورد..
_ی روانی نشونت بدم اون سرش ناپیدا
قبل از آنکه اجازه ی فکر کردن به او بدهد زیر مشت و لگد هایش به فنا میرود..
حالا زمین افتاده و درد در تک تک عضلاتش می پیچد..
ولی مگر غرورش اجازه ی التماس میدهد
آن قدر میزند تا خودش خسته کنار می‌رود و نگاهی به او میندازد
چرا هیچ ترحمی در قلبش احساس نمی‌کند!
کلیدش را از روی میز برمیدارد و از خانه خارج میشود..همان قدر نامرد و بی رحم

(پارتی که قول داده بودم..نظرت فراموش نشه🙏)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 129

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
44 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

اولین کامنت😂

sety ღ
1 سال قبل

سعیدژونم ببخشید امروز بیرون بودم دیر تایید کردم🥲🥲
دلم میخواد کیوانو بکشممم

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

پسره سگگگگ

Ghazale hamdi
1 سال قبل

از کیوان بدم میااااااااااادددددد😤
مرتیکه روان پریش بی‌غیرت حیوون آشغاااااااالللل🤬🤬🤬
حالم از کسایی که دست روی زن بلند میکنن بهم میخوره😡
آخه حیون لابد روانی هستی که میگه دیگه😠😡

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

نگران نباش خواهر
پسرم داره تانک سفارش میده انشااله با ار پی جی و تانک میایم در خونشون📿📿📿

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

پس آورد خبرم کن بریم بالا سرش

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

😂😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

باشه حالا فعلا پسرم تو دستشویی گیر کرده دستشویی هم آنتن نمیده سفازش بده
خودمم دست نمیزنم چون پسرم میدونم اگه من و ول کنن جنازه ی کیوان رو هم به عنوان گکشت تو قرمه سبزی استفاده میکنم😈😈😆😆😆😆

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

اوکی پس منتظرم😉😅
حالا پسرت کی هست؟🧐
حق داری والا😤
خدا رو شکر هنوز نتونستم یه شخصیت آنقدر بیشفور و گاو خلق کنم😒😉

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

خیلی گاوه😡😠
🥰🤍

HSe
HSe
1 سال قبل

کیوان بیشعورررررر 😡😡
دست رو افرا بلند کرد …. دست روش بلند میکنمممم😑🤯😡

خیلی خوب سعید جونننن . پارت های قبلی رو خوندم به داستان رسیدممم 😍
خسته نباشی

HSe
HSe
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

عالیههه😍😍

لیلا ✍️
1 سال قبل

وای حاجی رفت ندید چه قشقرقی به پا کرد پسره دیوونه دوست دارم بدونم سر چی این رفتارها رو میکنه😶

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

حقش بود کتک خورد پسره ی بیشعور نفهم اشغال عوضی بی کس کار بیتربیت معتاد

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ای وای پس کیوان مشکل اعصاب و روان داره

نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

میگم کیوان مشکل روحی نداره ؟ بنظرم اختلاف دو قطبی داره باید با ی روانشناسی چیزی مشورت کنه ب افرا بگو حتماً 🌹👌

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  نسرین احمدی
1 سال قبل

بابا این از مشکل روحی و اینا گذشته
اصلا یه چیزی که نمیشه توصیفش کرد و تنها راهش کشتنش با تانکه🤣

Newshaaa ♡
1 سال قبل

دیگه هیچ کیوانی برام جلوه ی سابق رو نداره😂😡

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

مگه تا حالا چند تا کیوان داشتی؟!🤭🤫💀😱

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

ای بی ادب😡آخه به من میخوره اهل این حرفا باشم؟!😂😡
تو دوست و آشنا کیوان زیاد داشتیم

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

چی بگممم امیدوارم تصوراتم راجب اسمای دیگه خراب نشه😂🤣
قربونت❤

Kim Liyana
1 سال قبل

یکی از دلایلی که مشروب حرومه اینه چقدر جالب عالی بود

لیلا ✍️
پاسخ به  Kim Liyana
1 سال قبل

هر چیزی زیادیش ضرره کیوانم جنبه نداره و بد‌مسته وگرنه خوردن مشروب مرغوب به مقدار کم طبق مطالعاتم ماهی یکبار کمی مفید هم هست

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

آره اگه زیاده‌روی کنی 👌🏻

مینا
مینا
1 سال قبل

سلام
داستان زیبا و جذاب هستش
منتظر پارت های بعدی 🌼🌷

دکمه بازگشت به بالا
44
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x