رمان غرامت پارت 38
مهران قفل کرده بود!!
لعنت بهت مهران
کسی که دیشب دم از نامردی خانوادهام میزد، خودش از نامرد بودن کم ندارد..
دستم رو روی دهآنم گذاشتم تا هق جانسوز گلویم رسوایم نکرده
-یامور چیشده؟
صدای مهتاب نگران تر شد و بغض به وجودم حملهور تر..
چطور بگویم مهران مرا در خآنه زندانی کرده؟
چطور بگویم که مهتاب ترحم نکند و عمویم سینه چاک ندهد؟
انگشتم را میان دندانهایم گرفتم، فشاری که اعصابم به فکام وارد میکرد را به جآن میخریدم تا صدایم نلرزد تا غمِ وسعت دارم را مهتاب نفهمد!!
-یامور
انگشتم را از دهانم بیرون کشیدم، جای دندانهایم روی پوست نازک انگشتم کبود شده بود..
تلفنِآیفون را در دستم فشردم
-مهتاب عمو کنارته؟
صدایم از قعر چاهی پر از تلاطم بغض نهفته در اعماقاش بلند شد..
مکث مهتاب خبر از فهمیدن عمق صدایم میداد
-تو ماشین نشسته..
توانستم هوا را ببلعم
-مهتاب بعدا برات میگم، الان برو به عمو بگو مهران خونه بود یچی سرهم کن
-بهت زنگ میزنم
نمیدانم”باشه” گفتم یانه؟
حتی نمیدانم صدا را قطع کردهام؟
فقط صدای بسته شدن در ماشین برایم حکم شد
که گریه کنم
زانو بزنم
بر صورتم چنگ بزنم
زمین و زمان را لعنت کنم
مهران را از عرش به فرش بزنم
چی گیر من آمد؟
مهران رفت؟
من آزاد شدهام؟
معجزه شد؟
هیچ اتفاقی نیافتاد، فقط من مانند شمع آب شدهام و سوختم!
اینهمه رخداد برایم روشن نیست که زندگی اجباری با مهران حکم است؟
بایدی است بایدی!!
نفهم هم که بود تا الان فهمیده بود؟
ولی قلبِ من منتظر معجزهاست!!
خیسی بین پاهایم مرا از خیالاتم بیرون میکشد، همینم مانده که فرش را خراب کنم و بازیچه دست مهران شوم..
تنام را تکآنی دادم و برخاستم
این عادت ماهانه در این موقعیت اتفاقی غیرمنتظره و چندشی به حساب میآمد
کاش آن موقع که مهران خیال رابطه داشت شروع میشد نه آن موقع که کار از کار گذشتهاست..
خستگی و بیخوابی
بر بدنم چیره شده
مانند گوشت فریز شدهایم
بدون حس
همهی وجودم یخ زدهاست
لباسهایم را درون حمآم میاندازم، رنگ روشنشان خون رویاش را به خوبی به نقش میکشد
حوصله شستن ندارم حتی سرپا ماندن…
بیخیال میشوم و دوباره به اتاق برمیگردم
زیر دلم پیچ از درد میزند و وادارم میکند که جنین وار روی تخت دراز بکشم
پاهایم در شکمم جمعمیکنم
عادت دارم اینطور شکمم را گرم نگه میدارم تا کمتر درد را بیداد کند
عقربه های ساعت همانطور میگذرد و چشم های خستهام قصد خواب ندارد
این تخت دیشب نفرین شدهاست..
غلطی میزنم که دردهم جابه جا میشود
دانههای عرق بر پیشانیم نشسته
پاهایم بی رمق است
درد های عادت ماهانه با درد رابطه دیشبم دست به دست هم دادهاند
آنقدر در جایام جابهجا میشوم که آخرسر از شدت درد نیم خیز میشوم تا درمانی برای دردم پیدا کنم
ولی مگر پاهایم تکان میخورد
لمس شده بود
شکمام بد قلقی میکرد و با سورسات درد را در محوطه شکم میپیچاند
تنام از عرق خیس شده بود
حالت تهوعم به سراغم آمده بود
پک درد ها را یکجا خدا برایم فرستاده بود..
همانطور نیم خیز دستانم را دور شکمام گره کرده بودم و از شدت درد و ناخواسته ناله میکردم
چشمهایم تب دار شد و نیمه باز
مانند کسانی که در خماری به سر میبردند شدهبودم
خونریزیام انقدر شدت پیدا کرده بود که باز حس خیسی در حال و هوای کم هوشیارم فهمیده بودم
مگر جآن در بدن بود که آنرا تمیز کنم؟
چشمه اشکم خشک شده بود ولی دانههای عرق در همه جای وجودم خآنه کرده بودند
-یامور، یامور
صدای مهران بود، آمده بود!!
صدای از من در نیآمد بلکه پیچ دردم از صدای مهران بیشتر چرخ زد و آب تلخی در گلویم بالا زد
که ناخواسته “اوقی” از گلویم بیرون جهید
در اتاق نیمه باز، باز شد و قامت مهران پدیدار
نمیتوانستم شکل و شمایلش را ببینم دلیل حال بدم او بود!!
خودم را بالا کشیدم و دستم را به دهانم رساندم، ترسیدم که چیزی از دهانم بیرون آمده باشد
خشک بود..
نزدیکم شد و بعد دست سردش که روی پیشانیم نشست..
دوست داشتم طوری او را پس بزنم که دیگر جرعت نزدیک شدن به مرا نداشته باشد
ولی او آدم پس زدن نبود!!
بیشتر هار میشد
-چته یامور، چرا اینقدر تب داری؟؟
دست را از روی دهانم به سمت گونهام کشاندم
خودم ترسیدم
کوره اتش بود
-پاشو بیا برو حموم یع دوش آب سرد بگیر
الان تشنج میکنی!!!
زیر بازویم را گرفت، چشمان کم هوشیارم را بیشتر باز کردم روی صورتشاش گرداندم
اخمو بود و در ته چشمانش حس نگرانی موج میزد
-نمیتونم..
زیر بازویم را محکم تر گرفت و تشر را به لحن صحبتش اضافه کرد:
پاشو ببینم
دهان خشکم را باز و بسته کردم، اصوات کم صدایی بیرون امد، مرا روی تخت نشاند و گفت:
نخوابی تا حموم اماده کنم
خمار سری تکآن دادم و او به سمت حمام رفت، طولی نکشید که جهره هراسانش در جلویم نقش بست
-یامور تو خون ریزی داری؟
احتمالن لباس کثیفم را در حمام دیده، خواستم چیزی بگویم که دوباره صدایاش به گوشم رسید
-لعنتی!!!
دوباره زیر بازویم را گرفت
-از کی داری خون ریزی میکنی؟؟
گلویم میسوخت و صدایم را کم کرده بود
-از موقعی که رفتی، پریود شدم..
مرا به حمام رساند و اول خودش و بعد مرا وارد حمام کرد و گفت:
همیشه پریود میشی اینقد خون ریزی داری؟؟لعنتی تخت پُر کردی میگی پریود شدم!!
تاب نازک تنم را در آورد که ناخواسته لرزیدم، که با صدای آرامی چیزی گفت و که به گوشم نرسید
شلوارم را هم در آوردم و دوش را باز کرد
-تاریخ پریودمی امروز
چشمانم روی صورتش نشست، ولی نگاه او روی تنم بودو با صدایم نگاهش روی صورتم نشست و دست درون موهایاش کشید و گفت:
احتمالا چون رابطه داشتیم اینقدر زیاد شده!!
نه آنقدر رمق در وجودم بود که از تن لختم جلویاش خجالت بکشم و نه از گستاخیاش..
بازویم را گرفت و به زیر دوش کشآند
ولی پاهای لمسم کم کار میکرد، و زانو هایم خم میخورد
چهره پریشانش میان قطرات آب واضح نبود ولی آنقدر کلافه بود که بفهمم
ناگهان چنان زانویم خم شد که قصد سقوط داشتم
ولی دستانش دور شکممام گره شد و پاهایش ستونی برای پاهای من
دستانش هم بجای دستانم آب را به بدنم میرساند
دلم نمیخواست او مرا بشورد یا کثیفی هایم را به آب دهد
ولی نمیتوانستم
سلام پارت جدید ارسال شد
طولانی و هیجانی
واییییییی🤔🤔🤔😂😂😂😂😂😁
سلام الماس جون
کجایی دختر؟ کشتی ما رو تا پارت بزاری😅💚
چکنم عزیزم مشکلا برام از آسمون میباره😂😂
💞😘
عااالی بود زهرا جونی😘❤️
زودتر پارت بده
مرسی ستی قشنگم🫠
ممنون ولی خیلی کم بود
خواهشمیکنم🙂
دیگه عذر میخوام
عالی بود👏❤
عزیزی🥰💋
عالی بود
😉💋
طفلک یامور از اول پارت همینجور داره عذاب میکشه پس کی رنگ خوشی رو میبینه😟
بعضی وقتا نمیشه که نمیشه🥲💔
خیلی قشنگ بود🥲
💋🥰مرسی عزیزم
عالی بود الماسی
شما چند. سالتونه؟
🙃🩵
من18سالمه